بنده تقریباً از ابتدای سال ۱۳۵۳ با آقای عسگراولادی در زندان مشهد آشنا شدم. ایشان به همراه شهید سیّد اسدالله لاجوردی و مرحوم آقای ابوالفضل حاجیحیدری به زندان وکیلآباد مشهد تبعید شده بودند.
معمولاً وقتی افراد وارد زندان میشدند، چند روزی زمان لازم بود که با گروههای مختلف آشنا شوند و گروهها، خط مشی و دیدگاههاشان را بیان میکردند تا افراد را جذب کنند. کسانی که مثل بنده، مقلّد و طرفدار امام بودند و اصل حرکتشان بر اساس دیدگاههای ایشان شکل گرفته بود، دنبال مجموعهای میگشتند که در خط امام و مرتبط با ایشان باشد. و وقتی گروه آقای عسگراولادی را دیدیم که باقیماندهٔ شهدای مؤتلفه هستند، به ارتباطشان با امام اطمینان پیدا کردیم و بعد از ۲، ۳ هفته، در جمعشان قرار گرفتیم.
علیرغم فعالیت گروههای مجاهدین و چریکهای فدایی خلق و سختگیریهای رژیم شاه برای زندانیهای ابد، آقای عسگراولادی کارهای فرهنگی و تبلیغی خود را انجام میداد و وقتش را صرف مطالعه و نیروسازی میکرد. سعیشان هم بر این بود که افراد، با آگاهی و اختیار به جریانهای سیاسی بپیوندند.
تعداد قابل ملاحظهای از طلاب، وارد زندان مشهد میشدند و بعضی از آنها که زمینههایی داشتند، به مجاهدین گرایش پیدا میکردند. آقای عسگراولادی برای بسیاری از آنها، مکاسب و امثال آن را تدریس میکرد. وقتی ما به گروهشان پیوستیم، یکی از کارهامان این بود که با افرادی که تازه وارد گروه منافقین میشدند، بحث میکردیم و دیدگاههامان را توضیح میدادیم، منتهی آنها خیلی مراقب تازهواردهاشان بودند؛ ما هم مجبور بودیم در دورهٔ یکساعتهٔ صبحگاهی، با آنها صحبت کنیم. طلبهای به نام خرسند، تازه به مجاهدین پیوسته بود و در جریان این ارتباط خیلی تغییر کرد و کلاً مبانیاش به هم ریخته بود. من در دورهٔ صبحگاهی با او صحبت میکردم؛ خیلی متحوّل شد و خواست که از اینها جدا شود. فردای آن روز مهدی ابریشمچی و دیگران برای شکایت پیش آقای عسگراولادی رفتند. آنها گفتند: «ما ۳ ماه داریم روی خرسند کار میکنیم و ترقی همهٔ رشتههای ما را یکساعته پنبه کرد!» ایشان گفت: «خُب، شما باید فکری بکنید که چطور رشتهٔ ۳ ماههٔ شما، ظرف یک ساعت پنبه میشود!» وقتی متوجه شدند که صحبتکردن فایده ندارد، رفتند.
قبل از اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی منافقین در داخل زندان، به دلیل اینکه شهید لاجوردی و آقای عسگراولادی جلسات مباحثهٔ زیادی با آنها داشتند و با سرانشان زندگی کرده بودند، با انحراف فکری و واقعیت درونی جریان سیاسی آنها کاملاً آشنایی داشتند. شهید لاجوردی در برخورد با آنها تند و تیز بود و کم حرف میزد. آقای عسگراولادی هم بیشتر مباحثه میکرد، ولی هر دو از نظر غنای استدلال خوب بودند، چون درس حوزوی خوانده بودند و مبانی آنها را هم میشناختند.
پس از انتقال شهید لاجوردی به تهران، روند گذشته ادامه پیدا کرد و آقای عسگراولادی در این مدت سعی میکرد زندان را به یک دانشگاه تبدیل کند. ایشان تقریباً روزی ۱۳، ۱۴ ساعت کار میکرد؛ درس میداد، دیدگاه و مبانی فکری و اهداف گروهها را تحلیل میکرد، تفسیر میگفت و جلسات مباحثه برای ما برگزار میکرد. ما تاریخچهٔ سیاسی گروهها را از خودشان میشنیدیم و بعد با جریانشناسی آقای عسگراولادی مطابقت میدادیم، به همین علت نقش ایشان در جذب افراد و ارتقای بینش دینی و سیاسی نیروهای طرفدار امام، انصافاً نقش بیبدیل بود و به جریانشناسی متعارف در زندان، خیلی کمک کرد.
در زندان رسم بود، هر کس میرفت، برایش مجلس ترحیم میگرفتند و مجلس ترحیم ما، آقای عسگراولادی و دوستانشان در یک روز بود. ایشان تقریباً یک سال در زندان تهران بودند و بعد، آزاد شدند.
بعد از آزادی، آقای عسگراولادی به مشهد رفتند و راجعبه وضع منافقین خدمت آیتالله خامنهای توضیحاتی دادند. ایشان از این توضیحات خیلی استقبال کردند و آن تجزیه و تحلیل برایشان تازه بود. در دیداری هم که پس از فوت آقای عسگراولادی با آقا داشتیم، ایشان به این دیدار اشاره کردند و فرمودند، خیلی ارزشمند و مؤثر بود!
خاطرم هست یک روز در زندان مشهد با آقای عسگراولادی قدم میزدیم، میگفت: «نمیدانم خداوند مرا برای چه روزی نگهداشته و دارد تربیت میکند؛ باید خودمان را بسازیم!» باور نمیکرد چنین روزی برسد که انقلاب شود و چنین مسئولیتی به ایشان واگذار شود. همین روحیهٔ ایشان، خیلی به ما کمک میکرد تا نفهمیم زندان چگونه گذشت و خستگی را احساس نکنیم.
باید خودمان را بسازیم
اشتراک گذاری:
تازه ترین نوشته ها
- آیین بزرگداشت ۱۴۰۳ ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
- دهمین سالگرد رحلت ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
- نام آشنای سپهر سیاست ۱۷ بهمن ۱۴۰۱