شناخت حضرت عیسیٰ(ع) در قرآن
خدای را سپاس که بار دیگر توفیق یافتیم در خدمت کلامالله مجید و در خدمت آیاتی قرار میگیریم که زندگی حضرت عیسیٰ(ع)، فرزند مریم(س) را در آیات و احادیثی دنبال میکنیم، بدان امید که تلاش خاضعانهمان، ما را نزدیک کند به عیسیٰ(ع) در قرآن و از این اُسوه نیز آموزشهایی فراگیریم و بتوانیم در مسیر حرکت انبیاء خود را بسازیم، زیرا انبیاء و اولیاء یکی از آموزشهای عملیشان هدایتکردن ما برای خودسازی است که در خودمان کار کنیم و خود را خدایی کنیم.
نام عیسیٰ در قرآن
حضرت عیسیٰ(ع) نام مبارکش بیستوپنج بار در قرآن ذکر شده.
داستان شگفتآور
زندگی آن حضرت، یکی از داستانهای عجیب است. هم خود، شگفتآور به دنیا آمد و هم شگفتیهایی را در عالَم توحید در طول حیاتش، خداوند -به وسیلهٔ وجود او و همراهانِ مؤمنش- برای بشر به معرض نمایش گذاشته و هم زندگی مادر او، زندگی پُر شگفتی است.
صیغهٔ نذر
آغاز بحث در خدمت آیاتی است که حکایت از جد و جدهٔ عیسیٰ(ع) میکند (عِمران و همسرش) که این دو، در یک ذهنیّت خدایی باهم پیمان میبندند. و مادرِ مریم(س) نذر میکند، فرزندی را که در رَحِم دارد، آزاد و خادم بیتالمقدس قرار خواهد داد.
صیغهٔ نذر را کامل در قرآن میبینیم که نذرِ شرعی کامل، آن است که انسان بهخاطر خدا، چیزی را نذر کند. این بانو در حین بارداری -که قبل با شوهرِ خود در این باره همپیمان و همتعهّد بودند- نذر میکنند که: پروردگارا! برای تو آنچه در رَحِم دارم، آزاد در راهِ دین تو قرار دادم!
سرچشمهٔ الگوهای بشری
از اینجا، داستان را شروع میکنیم و یکی، دو آیهٔ قبل از آن، خداوند ترسیمی میفرماید انسانهایی که میتوانستند الگو شوند؛ از آدم(ع)، از نوح(ع)، از ابراهیم(ع) و از آل عمران، برخاستند. این چهار نسل، نسلی است که درون آنان، الگوهای بشری قرار دارد.
ترجمهٔ تحتاللفظی آیه را باهم میبینیم. بهیقین خداوند برگزید، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را بر جهانیان. احادیثی در این باره کمکمان میکنند که معصومان -اعم از نبی و رسول و وصی- از این چهار نسل سرچشمه گرفتهاند. و معصومی غیر از این چهار نسل، در طول تاریخ نداریم و آنچه که هست، در همین اِصطفاء و گزینشی است که پروردگار بر جهانیان برگزیده است.
دو نکته در اینجا هست.
• یکی اینکه آدم(ع) و نوح(ع)، خودشان مطرح شدهاند و از آدم(ع) و نوح(ع)، با اینکه از نسل آنان معدودی معصوم در حدّ نبی و معدودتری در حدّ رسول برخاستهاند، اما چون اَقلّ قلیلی از نسل بلاواسطهٔ آدم(ع) به این درجه رسیدند و از نسل نوح(ع)، مستقیم کسی برنخاسته که بتواند الگو باشد؛ در نسلهای بعدی او، از نسل برخاستند. لذا خداوند در اینجا آدم(ع) و نوح(ع) را مِنهای ارتباط با نسل بیان فرموده. اما ابراهیم(ع) و عِمران، چون غالب در این نسل از شرایط فوقالعاده برخوردار بودند که این شرایط اینها را به مرحلهٔ محسنبودن، به مرحلهٔ عصمت و نبوّت و رسالت معدودی و به مرحلهٔ وصایت و ولایت، تعداد فراوانی را دارند. لذا این دو نسل را غیر از اینکه خودِ ابراهیم(ع) و عِمران را بیان فرموده، آل آنان را نیز بیان فرموده است. «إِنَّ اللَهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ …عَلَى الْعَالَمِینَ». این «عَلَى الْعَالَمِین» به هر چهار دسته میخورد. «إِنَّ اللَهَ اصْطَفَىٰ …وَنُوحًا … عَلَى الْعَالَمِینَ». «إِنَّ اللَهَ اصْطَفَىٰ …وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ». همهٔ این چهار نسل بر عالمیان برگزیده شده. شاید به ریشهٔ لغوی «اصْطَفَىٰ» که مصدرش اصطفاه است، میخورد. (اگر مراجعه کنیم، از صَفَا بیرون میآید؛ از پاکی و پاکیزگیِ نَفس. و وقتی به باب اِفتعال رفته و برادران و خواهرانی در صرف و نحو عرب زحمت کشیدهاند، میدانند افعال به حرفی که به این باب میرود هرگاه «ص» باشد، حرف اولش بهجای «تِ» باب افتعال، «ط» میآید . لذا این اِصتَفَا، وقتی با «ص» شروع شده، اِصطَفَا شده). پس ریشهٔ این کلمه، صفا و پاکی و صافی است. خداوند به صفا و پاکی و صافی اینها را برگزیده است. شاید وقتی به این ریشهٔ لغوی نگاه کنیم، مقداری نزدیک شویم به معنای دعای امروز -دعای روز سوم ماه مبارک رمضان- «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ». و این دعای ماه رمضان است، ماهی که فرمودهاند دعا مستجاب است؛ باید به این دعاها توجه خاص بکنیم. خدایا! تیزهوشی و آگاهی را در این روز به ما عنایت فرما! که تیزهوشی و آگاهی و تنویه… یعنی پروردگارا! در این ماه، به ما این عنایت را بفرمایی که ما اَمثال انبیاء، خودمان را به صافی و صفا و پاکی به پیش ببریم. در اینجا خداوند به صفا و پاکی انتخاب کرده آدم(ع) را بر جهانیان، نوح(ع) را بر جهانیان، آل ابراهیم(ع) و آل عمران را بر جهانیان.
• «ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» دودمانهایی یا نسلهایی که برخی از آنان، از برخی دیگر پدید آمدهاند و خداوند سمیع و علیم است. این «سَمِیعٌ عَلِیمٌ» که در پایان این آیه است، قابل تفکّر است که انسانها، صفای خودشان را از خدا گرفتهاند. اینها صفاخواه بودند و پاکیجو بودند، خداوند شنید و به اینها صفا داد؛ به اینها پاکی داد. خداوند ضمن اینکه ذاتاً سمیع است، ذاتاً علیم است، میداند چگونه درخواستهایی که با سمیعبودنش -خدا نوای بندگان را شنیده- اجابت کند. شاید این سمیع و علیم را وقتی در آیهٔ بعد وارد شدیم، بهتر متوجه شویم که نهتنها آدم(ع) و نوح(ع) از خدا صفا میخواستند، نهتنها ابراهیم(ع) از خداوند صفا و پاکی میخواست، بلکه آل عمران و از ریشهای هستند؛ بانویی که یکی از دور ریشهٔ این خانواده است، نهتنها برای خودش صفا میخواهد، بلکه برای فرزند در رَحِمش صفا میخواهد. «سَمِیعٌ عَلِیمٌ»، وقتی به آیهٔ بعد برسیم، نتیجهٔ تازهای را میدهد.
خداوند؛ ذات شنوا و دانا
خداوند داستان را از اینجا شروع میفرماید، پیامبر! بهیاد بیاور… «إِذَا» در این نوع داستانها، ظرف است برای فعل مقدّر. «فعل مقدّر» چیست؟ توجه کن! ای رسول ما! بهیاد بیاور زمانی را که همسر عِمران گفت:… مسلّم است که در یک سخنرانی مطالبش را نگفته، در جمع انسانها با صدای بلند نگفته. چون خداوند جاهایی که انسانها خواستشان را با صدای بلند گفتهاند، به «نَادَا» تعبیر فرموده. کما اینکه جلوتر، در کنار همین داستان، پیامبری را میبینیم که آن پیامبر وقتی میبیند که مریم(س) بدون همسر، فرزنددار شده و متوجه میشود که خودش (زکریا) با اینکه همسر دارد، فرزندی ندارد، در آنجا نَادَا -فریاد میزند- اما مخفیانه که نقل میکنند؛ رفته در بیابان فریاد زده: خداوندا! من فرزندی ندارم. خدایا! به من ولیّای از جانب خودت ببخش! در اینجا «قَالَتِ» فرموده، یعنی این بانو تنهایی در جای مخفیای عرضه داشته: «رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ» پروردگارا! من بهخاطر تو نذر کردم «مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا» آنچه در رَحِم دارم، آزاد در راه تو «فَتَقَبَّلْ مِنِّی» پروردگارا! این را از من قبول فرما!«إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ». حالا سمیع و علیم را در اینجا ملاحظه کنید که او در دعا و مناجاتش عرض میکند با اینکه من آهسته میگویم تو ذاتاً سمیع هستی، تو نجوای بندگانت را میشنوی. تو دانا هستی که چگونه این حاجت مرا برآوردی؛ تو دانا هستی که چگونه قبول بفرمایی.
در خدمت این آیه، چند نکته را میببنیم.
• یکی از نکتهها اینکه برخی مفسّرینمان اشتباهی کردند، خیال کردند که ما یک عِمران بیشتر نداشتیم، آن هم پدر حضرت موسیٰ(ع) است. و این آل عمران را خیال کردهاند که از دودمان پدر موسیٰ(ع) و از آن نسل است، در صورتی که آل عمران یک نسل مستقلی هستند. حضرت موسیٰ(ع) خود، از نسل یعقوب(ع)، یعقوب(ع)، از نسل اسحاق(ع)، اسحاق(ع) از نسل ابراهیم(ع) است؛ آنان آل ابراهیم(ع)اند. اما عیسیٰ(ع)، آل عمران است؛ از عمران شروع شده. یک بندهٔ صالحی در حدود ششقرن قبل از بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص) و همسر مؤمنهای که خداوند این بانو و نیّت خیر و نذرش را و گفتوگوهایش را با ذات اقدس حق، به یادگار در این کتاب عظیمش برای بشر حفظ فرموده. پس این عِمران، پدر موسیٰ(ع) نیست. هر کجا که در قرآن آل عمران بهکار میرود، نسلی است که عیسیٰ(ع) و تعدادی از پیامبران، از آن نسل هستند.
• نکتهٔ دیگر اینکه فرهنگ این خانوادهٔ توحیدی، فرهنگ بسیار بالایی بوده. در آن دوران جاهلی و دورانی که دین و مذهب در دست یهود و وسیلهای برای سطله و سیطرهٔ انسانها بود. این خانواده از یک صفای باطنی برخوردارند، از یک فرهنگ بالایی که خداوند مناجات یک بانو را از این خانواده نقل میفرماید. در شروع مناجات، در محتوای مناجات و در نتیجهٔ مناجات، متوجه میشویم که چه سطح بالایی از فرهنگ توحیدی، این بانو برخوردار بوده. یقیناً در خانواده، چنین بوده که خداوند آل عمران را میفرماید و آل عمران را از این بانو شروع نمیفرماید، بلکه داستان عیسیٰ(ع) را از این بانو شروع میفرماید. و نقل آل عمران پیداست که عمران، خود از درجهٔ بالای معرفت برخوردار بوده و او کسی بوده که صفا را در دودمانش از خداوند درخواست میکرده است.
• نکتهٔ دیگر اینکه نذر را در این آیه میبینیم و در فقهمان نیز وقتی نذر واجب را که آدابش واجب است، از فُقَهامان میشنویم، نذری است که برای الله –بهخاطر الله- باشد. و در رابطه با نذر میبینیم که بزرگانمان میفرمایند که مورد نذر باید رجحان داشته باشد و میگویند که نذر باید چیزی باشد که قابل قبول پروردگار باشد. برای اینکه این مطلب را در فرهنگ بالای این بانو در آن زمان ببینیم، مسئلهٔ نذر را در زمان خودمان باز کنیم. مثلاً در یاد و خاطرهٔ ماها، نذرِ شمع برای اماکن مقدّسه، یک نذری بود که فقهامان اجازه میدادند و نذر شمع، مىتوانست قابل قبول باشد که برای رضای خدا نذر میکرد که اگر حاجاتم برآورده شد، در این مسجد و حسینیه و امامزاده و رهگذر، شمع روشن کنم. در اینجا چند موضوع است:
۱. حتماً باید برای خدا باشد تا واجب شود
۲. رجحان داشته باشد این امر
۳. قابل قبول برای حق باشد.
که اینجا هر سه را در آیه، در فرهنگ بالای دوهزار سال پیش که هزار و چهارصد و اندی سال از بعثت پیامبر(ص) است و حدود پنجقرن و اندی تا زمان تولد حضرت عیسیٰ(ع) است، حدوداً دوهزار سال پیش یک انسانی این نذر را در مناجاتش عرضه کرده است.
چهل سال پیش نذر شمع اگر که قربه الى الله (نَذَرتُ لَکَ یا رَبّ) میگفت، محقق میشد. اما حالا اگر کسی برای حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و برای حرم حضرت معصومه(س)، چه برسد بالاتر، برای حرم حضرت رضا(ع) و حرم حضرت سیّدالشهدا(ع) برای حرم رسول گرامی اسلامی(ص) یا برای مسجدالحرام، الان اگر نذر کند شمع را، نذرش محقق نمیشود. اگر چه ده بار بگوید نَذَرتُ لَکَ یا رَبّ. چرا؟ چون مورد نذر رجحان ندارد. الان در هر کدام از اماکن مقدّسه اگر شمع روشن شود، بهداشت آنجا را آسیب میزند. کسانی که میروند، تنفسشان دچار مشکل میشود و نوری که شمع میدهد، در مقابل انواری که الان در استخدام بشر است، اصلاً جز زحمت، چیز دیگری نیست. لذا نذر تحقق پیدا نمیکند، چون رجحان ندارد. شرط سومی که در نذر هست و این بانو رعایت کرده، این است که باید آن چیزی که مورد نذر است، مورد قبول پروردگار هم بتواند بشود. یعنی بتواند انسان بگوید که: خدایا! این را از من قبول کن! برای مثال، یک نفر که دچار پادرد و کمردرد است، نذر میکند که پیاده برود حضرت عبدالعظیم(ع) یا پیاده برود قم، یا یک کار مشقّتداری را بهخاطر خدا انجام دهد؛ این کار هم رجحان دارد، ولی کاری قابل قبول پروردگار نیست. چرا؟ چون کسی که پادرد و کمردرد دارد، پیادهرفتنش به حضرت عبدالعظیم(ع)، او را بهقدری خسته میکند که توان ندارد کارهای واجبش را انجام دهد؛ لذا کار واجب فدای کار مستحب میشود. پس نذر، باید قابل قبول حق باشد. مثلاً کسی، چیزی را نذر حضرت عباس(ع) میکند یا نذر سیّدالشهدا(ع) میکند، این نذر تحقق نمیپذیرد. نذر حضرت زهرا(س) میکند، تحقق پیدا نمیکند، نذر پیامبر(ص) میکند، تحقق پیدا نمیکند. تحقق نذر این است که نَذَرتُ لله بهکار رود. لذا بسیاری از نذرها را وقتی میکنید، به بزرگانمان عرضه میکنند، ما اینجور نذر کردیم، میفرمایند: نذر شما شرعی نیست و واجب نیست، ادا شود! میخواهی بدهی، پرداختنی است که خودت کردهای. اما نذری تعهّدآور و واجب است که لله باشد –لِرَبّ باشد- برای ذات اقدس حق، قربه الی اللہ نذر شود برای حرم سیّدالشهدا(ع) یا مسیرهایی که انسانها در آن مسیر هستند و رنج میبیند، نذری واجب است که نذرِ الله باشد. بعد، نذری تحقق پیدا میکند که موردِ نذر، رجحان داشته باشد. نذری برای انسان تعهّد میآورد که انسان بتواند به خدا بگوید: خدایا! قبول کن! یعنی فرزندی خادم پدر و مادرش است در خانه، باید به آنان خدمت کند و اگر نرود شبانهروز در خانه، کسی نیست به این پدر یا مادر خدمت کند. نذر میکند که شبِ چهارشنبه، یا شبِ جمعه، مسجد جمکران باشد. نمیتواند آنجا که رفت، بگوید: خدایا! این نذر مرا قبول کن! علت این است که یک وظیفهٔ واجبی روی شانه دارد که آن را فدا کرده برای یک امر مستحب. مگر اینکه کسی را بخواهد که او بیاید در خدمت پدر یا مادر قرار بگیرد؛ بعد، میتواند برود.
نذرِ خدمت
حالا وقتی این خصوصیت را عُرفی و عادی در زمان خودمان که فُقَهامان عرفی و عادی آموختهاند به ما که چه نذری قابل قبول است، میآییم در خدمت آیه، نذر این بانو را نگاه میکنیم. بهیاد بیاور زمانی را که همسر عِمران، در مناجات خویش عرض کرد: پروردگارا! من بهخاطر تو نذر کردم آنچه در رَحِم دارم، آزاد [کنم]. «مُحَرَّر»، از همان ریشهٔ حُر –حریّت- است. در فرهنگ آن روز برای خدمت به خانهٔ خدا نذر که میکردند، فرزند را از سن تمیز از خدمت پدر و مادر و خانه، آزاد میکردند. در طول مدت تمیز تا تکلیف، پدر و مادر او را هدایت میکردند؛ چگونه میتوانی به خانهٔ خدا، به دین خدا خدمت کنی! و در سن تکلیف، دیگر آزاد بود در خدمت به دین خدا. این در خدمت به اماکن مقدّسه یک ریشهٔ تاریخی طولانی دارد. و حتی در بالای بین بیست تا سی خادم چند مسجد و امامزاده را میشناختم که پدر و مادرشان برایشان ارثی باقی گذاشته بودند و نذر کرده بودند که اینها خادم این امامزاده یا مسجد بمانند و هیچچیزی از آن اماکن نمیخواستند. نذرِ پدر و مادرشان بود و از اندوختهای که برایشان گذاشته بودند، همراه با افتخار خدمت به اماکن مقدّسه، یک فرهنگ بوده است. حتی نذر جاروبکردن ماهیانه، یا هفتگی، یا روزانهٔ امامزاده و مسجد و اماکن مقدّسه، اینها نذرهایی بوده که اخیراً چیزی در این زمینهها ندیده و نشنیدهام که چنین نذرهایی باشد. واقعاً جز در حرم ائمهٔ معصومین(ع) -که بعضی با نذر در آنجا خادمند و بعضی بدون نذر- این افتخار را پذیرفتهاند که در آنجا خدمت میکنند. در محل دیگری چنین نذرهایی نیست، ولی این نذر در قرآن ثبت شده، به نام این بانو است. «مُحَرَّر»، یعنی اینکه از قید تکلّف خدمت به خانه و خانواده آزاد در راه خدا که او بتواند در این راه خدمت کند. نذر این بانو برای بیتالمقدس است که آنچه در رَحِم دارم، حتی او تصوّر نمیکرد آنچه که در رَحِم دارد دختر باشد، عمدتاً خیال میکرد، پسر است. اما نگفته که فرزندی که در رَحِم دارم یا پسری که در رحم دارام گفته: «مَا فِی بَطْنِی». باز ایشان در مناجاتش نگفته مَن فِی بَطْنِی، پیداست که هنوز جنین بوده، هنوز در شرایطی که اندامهای شعوری این جنین در حرکت افتاده باشد، نبوده. چون در شرایط اولیهای که فرزند در رحم است با «مَا» اطلاق میشود، در شرایط به روح و روان و شعور انسانی رسیدن با «مَن» اطلاق میشود، کما اینکه آیهای که چند علم مخصوص خداوند را یبان میفرماید: «یَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ»، نمیفرماید یَعْلَمُ مَن فِی الْأَرْحَامِ. چون وقتی جنین به مرحلهٔ انسانی در رحم میرسید و روح دمیده میشد، اندامهای شعوریاش به حرکت اولیه میافتد؛ در آن وقت قابل تشخیص برای انسانهای با تجربه و متخصص هم هست. چگونگی قرارگرفتن در رحم را علامت این قرار میدهند که پسر است یا دختر. اما وقتی جنینی است که هنوز روح در او دمیده نشده، در قرآن به «مَا» تعبیر شده است. و نشاندهندهٔ این است که این بانو همینقدر که باردار شده، هنوز نمیتواند حدس بزند که پسر است، یا دختر. و کسی هم در اطراف نمیتواند حدس بزند، میگوید: «مَا فِی بَطْنِی» آنچه که در رحم دارم؛ «مُحَرَّرًا».
نذر؛ سنّت فرهنگی
بگذریم از اینجا که مسئلهٔ نذر برای حاجتخواستن از پروردگار، تشریع شده است؛ برایش آثاری مترتب دانستهاند. نباید غفلت کرد از این دریچه، برای حاجتخواهی از پروردگار و نباید این سنّت را گذاشت که تعطیل بشود و نسلِ بعد از نسل ما، نذر را عملاً تحویل نگرفته باشد. باید به نسل آینده، نسل موجود نذر را -که یک اصل است در فرهنگ- منتقل کند که وقتی ما مضطر میشویم، برای حاجتمان… اضطرار و نگرانی برای حاجتمان پیش میآید، ما نذر کنیم برای خدا چیزی را که مورد قبول خداست، چیزی را نذر کنیم که در عقل عُقلا، رجحان داشته باشد، نه چیزی را که خودمان به تنهایی خوب میدانیم، یا در اختیار داریم؛ بلکه عُقلای همعصر خودمان رجحان برایش قائل باشند، مثل شمع یا لوستر. حالا ممکن است همین لوستری که امروزه برای بشرِ عاقل رجحان دارد، ممکن است انواری را جلوتر بشر استخدام کند که واقعاً لوستر هم بهصورت شمعِ امروز دربیاید و از آن انوار، عقل بشر در آن روز رجحانش را میبندد. و شرط دیگر قبولی پروردگار باشد که بتواند بگوید: خدایا! از من قبول کن!
نقل شده در زمان امیرالمؤمنین(ع)، بانویی آمده عرض کرده خدمت حضرت که من نذر کردم، اگر حاجتم برآورده شود، چهرهام را به یک نامحرم نشان بدهم؛ در مقابل یک نامحرم بیپوشش بیرون بیایم! حضرت تجزیه فرموده برایش بنا به نقلی که هست:
۱. اینکه چنین نذری را چون برای خدا نکردهای، تحقق پیدا نکرده.
۲. چون این عمل رجحان ندارد، تو نذر عَبَثی کردی.
این بانو خیلی اصرار میکند که من میترسم از اینکه نذرم را عمل نکنم. همانطور که آنجا ایستاده بوده، پای او برهنه بود. حضرت فرمودند که: این پای تو که برهنه است و چند نامحرم اینجا دیدند، این همان شده که تو خودت را به نامحرم نشان دادی. این سه درجه برای پذیریش نذر و اینکه ما بتوانیم نذر را با فرهنگش به نسل نو، بیاموزیم و اینکه این اصل در فرهنگ یعنی بهوسیلهٔ نذر از خدا حاجتخواستن را به نسل نو، بیاموزیم از سنن فرهنگیمان است که باید این کار را بکنیم.
تولد مریم و نامگذاری ربّانی
خداوند مرحلهٔ بعد را در این آیه بیان میفرماید. مرحلهای که بانو بر سرِ خشت نشسته، فرزندش به دنیا آمده و دختر است و او تصور میکرد که فرزندش میتواند خادم باشد برای بیتالمقدس. الان که به دنیا آمده، دختر است و نمیتواند برای آن نذرش رجحان داشته باشد. تصور میکند که این رجحان ندارد و تصور میکند که این قابل قبول نخواهد بود. نذرش قبول نشده که خدا به او دختر داده. البته متن بعضی از قسمتهای آیه، دو، یا سه جور ترجمه شده و هر دو جور اصلی را بیان میکنیم و آن چیزی که او دچار حسرت بوده و خیال میکرده نذرش قبول نشده و نمیتواند دخترش بهجای پسر، آزاد از قید خانواده باشد را در یک برداشت، حلش را نمییابیم و در یک برداشت حلش را مییابیم.
«فَلَمَّا وَضَعَتْهَا» زمانی که حمل کودک را به زمین گذاشت. اینکه عرض کردم سر خشت، خداوند نمیفرماید بعداً که به او گفتند که فرزندت دختر است، میفرماید: «فَلَمَّا وَضَعَتْهَا» زمانی که وضع حمل کرد و این حمل را به زمین گذاشت «قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ». (بعضی از قاریان هستند که به معنی، به ترجمه و تفسیر این آیه و آیات آگاهند، وقتی که اینجا را میخوانند، شروعِ «فَلَمَّا»، با یک صدای خبری و فراگیر شنونده و وقتی میآیند به اینجا که «إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ»، حالت یک بانوی نومید را در تلفّظشان میگیرند). در این آیه میفرماید: فوری به مناجات برخاست و گفت:خدایا! من با تمام وجودم میخواستم آنچه در رَحِم دارم، به خدمت خانهٔ تو بفرستم! هنوز هم مصمّم هستم، اما چه کنم؟ ولی نااُمیدم! نااُمید شد و دختر به دنیا آمد. در اینجا خداوند میفرماید که: «وَاللَهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ» خداوند داناتر است به آنچه که او وضع حمل کرده. «وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ» اینجا عدهای تصور کردهاند «وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ» سخن مادر مریم(س) است و اینجور حل کردهاند که «وَاللَهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ» یک جملهٔ معترضه است. اما آیه اینجوری است «قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ وَاللَهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ» اینجور تصور کردهاند و به همین دلیل، به توجیهی پرداختهاند. چون اگر این سخن از قول این بانو باشد «أُنْثَىٰ» اول بیاید، وَلَیْسَ الأُنْثَىٰ کَالْذَّکَرُ، یعنی پروردگارا! دختر که مثل پسر نیست؟ باید اینجور گفته باشد. لذا میگویند چون این نومید بود، نتوانست بر استخدام لفظش مسلّط باشد، اینجا «أُنْثَىٰ» را بعد آورده. در صورتی که میبایست اول بیاورد؛ به توجیه افتادهاند. اما برخی از بزرگان میگویند اصلاً سخن مادرِ مریم(س) تمام شده. «رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ » بقیه، سخن پروردگار است و باید در اینجا بههمین صورت جملهبندی باشد. این نگرانی بانو، سبب نشده که «أُنْثَىٰ» عقب بیفتد، بلکه خداوند دارد به او تسلی میدهد. مادر مریم؛ همسر عمران! هیچ مردی همانند این زن نیست «وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ» اینکه تو خیال میکنی اسباب نومیدی توست، این اسباب اُمید عالَم است! هر دو را نیز با «الف» و «لام» آورده، یعنی خیال میکنی آنچه به ما سپردی -نذر کردی- ما ول کردیم و آوای تو را نشنیدیم؟! نیّت تو با صفا این بود که از نسل تو، انسانی بهوجود آید که دین ما را خدمت کند. درست است بهظاهر به تو مولودی دادیم که این مولود، بهظاهر نذر تو را نمیتواند ادا کند، اما اگر به تو پسر میدادیم، هیچ پسری همانند این دختر نبود. دلیل این برداشت این است که میفرماید: «وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ» همسر عِمران! نه تنها این دختر را قبول کردم از تو، من او را مریم نامیدم. با الهام و وحی به مادر مریم(س)، نام این کودک را فرموده است. اگر که خواسته باشیم بگوییم جملهٔ «وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ»، مربوط به مادر است، این تکّهپاره میشود. در صورتی که سخن بانو، تمام شده؛ بقیهاش سخن پروردگار است و سازگارتر با محتواست. «وَاللَهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ» چون تو با صفا فرزندت را نذر ما کردی، ما او را پناه دادیم از شرّ شیطان «وَإِنِّی أُعِیذُهَا» بهیقین من پناه دادم او را… که اینجا معنای درستی نبود.
آغوش پناه ربّانی
اینجا خودِ بانو، پس از اینکه مریم، نام میشنود، عرضه میدارد: پروردگارا! من او را در پناه تو قرار دادم از شرّ شیطان رجیم و ذرّیهٔ او را. که آل عمران از اینجا توسط قبول پروردگار، در پناه خدا قرار گرفتند از شرّ شیطان رجیم.
«وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» مادرِ مریم(س)، در همین شرایطی که آرامش پیدا میکند تا مورد قبول پروردگار است و نامگذاری ربّانی دارد، فوری بدون اینکه به این نعمت مغرور شود، فرزندش را استدعا میکند از پروردگار که از شرّ شیطان در پناه قرار گیرد. مطلبی که آموزش میگیریم این است که وقتی در فرزندانمان امتیازهایی مییابیم، آنان را فوری از شرّ شیطان رجیم به پروردگار بسپاریم. مثلاً کودک یا نوجوان در آموزشهای داخل خانه، یا در محیط [خارج خانه]، یا در دبستان و دبیرستان به یک امتیازهایی میرسد، انسانهای ظاهربین و سادهاندیش شروع به افتخار میکنند که فرزند من است که چنین است! سر نخی پیدا میکند به منیّت خودش و روی آن محاسبه میکند. چهبسا فرزندانی که در کودکی اهل قرائت قرآن، اهل بعضی از فرایض بودهاند و پدر و مادر افتخار میکردند چون فرزند من است، چنین است! وارد زندگی که شدند، ضدّ قرآن و ضدّ دین شدند و در آن راه نیز اعدام شدند! واقعاً باید بههوش باشیم که امتیازها در زندگی خودمان اگر نصیب میشود، یا در زندگی همسرمان نصیب میشود، یا در زندگی فرزند انسان نصیب میشود، فوری این را به خدا بسپاریم. فوری از خدا پناه بخواهیم، فوری در صدد بیمهکردن باشیم. اینکه بهدست آمده، باید به خودم نسبت بدهم و در آغوش منیّت بگیرم، خیر! باید به آغوش پناه ربّانی بسپارم «وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا».
باز اگر خاطر برادران و خواهران باشد، در داستان حضرت ابراهیم(ع)، نمونههای فراوانی را یافتیم. همانطور که ما باید برای پدر و مادرمان دعا کنیم، باید برای فرزندانمان دعا کنیم؛ باید برای ذرّیهٔ آنان دعا کنیم. این یکی از نمونههاست که این بانو با فرهنگ بالا، با اخلاق بسشایسته، دارد امتحان میدهد. خدا امتحان او را برای همهٔ زنان و مردان به ثبت نگهداشته که بههوش باشیم، دعا کنیم. نهتنها دعای خیر بکنید، دعای رفع شر کنید برای آنان. دعای پناه و بیمه برای آنان بکنید که خدا آنان را بیمه کند.
زکریا؛ سرپرست مریم
سومین مطلبی که در نذر مطرح بود که قابل قبول پروردگار باشد. این آیه میفرماید: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ» پروردگارش با پذیرش شایسته، پذیرش فرمود، قبول کرد؛ پذیرفت. و از این زمینه، رویشهای نیکو را -رویش نیکو را در این زمینه- برای او رویانید «وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا». چون خداوند پناه داده بود این بانو را، پیامبری برجسته و کهنسال را مأمور خدمت این دختر کرد. چون در شرایط آن روز -دختر در بیتالمقدس خدمت بکند- اطراف او ممکن است مسائل فراوانی پیدا شود. مادر نذر کرده از جانب خود و پدر و تقاضا کرده: قبول کن! و تقاضا کرده: این موجودی را که خود نامگذاری کردی، خود پناهش بده! لذا خداوند نهتنها قبول کرد، بلکه زکریا را در سن بالای صد سال، موظّف فرمود که کفالت این دختر را بهعهده بگیرد «وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا». برخی خیال کردهاند که خودِ عِمران رفته، زکریا را دیده و گفته که کفالت دختر مرا داشته باش! برخی تصور کردهاند -در ترجمهها- که خودِ همسر عمران رفته این تکفّل را از زکریا خواسته. اما لفظ «کَفَّلَ» مفرد مذکّر است و نمیتواند به همسر عمران بخورد؛ آنجا اگر بود، ضمیر مؤنث بهکار میرفت. به عمران نمیخورد، چون اصلاً سخنی از عمران اینجا پدید نیامده در این وحی، در این چند آیه هیچ کجا خود عمران مبتدا باشد، فاعل باشد یا بهصورتی نسبتی به او اتّکا داشته باشد، نیست؛ لذا نمیتوان کَفَّلَ به عمران یا به همسرش نسبت داشته باشد. خداوند مأمور فرمود یک پیرِ شایسته -یک نبی و رسول خودش- را که بیاید سرپرستی مریم(س) را داشته باشد.
حالا زکریا اُفت میکند اگر خدمت کند به مریم؟ خیر! برای زکریا نیز رشد است. چطور رشد است؟ شاید به ذهن بعضی رسید که حضرت زکریا چون مأمور خدمت به یک دختر شده در بیتالمقدس، در ذهنش چیزی خطور کرده باشد که مثلاً من چه کمخدمتی کردهام که حالا باید به یک دختر خدمت کنم؟! در صورتی که شأن حضرت زکریا اَجل از این است که اگر مأمور شود در خدمت یک دخترخانمی که او بتواند رشدی داشته باشد که بهدرد بیتالمقدس بخورد؛ این را برای خودش تنزّلی نمیبیند. اما پروردگار برای اینکه جبران کند و به زکریا بگوید این دختری که من مأمور کردم تو خدمتش کنی، «وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَىٰ» است. بعضی از بزرگانمان آمدهاند این «الذَّکَر»ی که اینجا هست را به زکریا برگرداندهاند، گفتهاند: حتی زکریا مثل این بانو نیست! چرا؟ از این آیه معلوم میشود. خداوند میفرماید که: هر وقت زکریا میآید در محرابِ عبادت مریم «وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً»، با اینکه هیچکس با او معاشرت نداشت و زکریا مراقب بود، هیچکس با او تماس نداشته باشد، هر وقت میآمد در محراب عبادت مریم(س)، میدید در کنار او غذاست «أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا» این غذا را چه کسی آورده برایت؟ از کجاست؟ و خدمت مریم(س) که باید برای او درجه و مقام باشد، عرضه میکند که: «هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این غذای ربّانی است، از جانب اللہ برایم میرسد.
در اینجا ترجمهٔ تحتاللفظی آیهٔ سیوهفتم را باهم میبینیم. «وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا» در ترجمه، روشنتر و واضحتر «کَفَّلَ» به خودِ زکریا هم نسبت پیدا کرده، یعنی زکریا کفالت او را پذیرفت که زکریا فاعل «کَفَّلَ» میباشد؛ این از نظر سیاقی، عبارتی بهتر است. اما از نظر محتوا، کفالتِ این دخترخانم را خدا به زکریا داده است و از نظر روند محتوای آیات، آن به نظر بهتر میآید. در هر صورت چون زکریا، الف ممدوده در پایان دارد و اِعراب در او ظاهر نمیشود، نمیشود گفت که قطعاً زکریا در اینجا فاعل است یا مفعول دوم است، چون «کَفَّلَ» دو مفعولی است -دو مفعول میگیرد- کفالت کسی را به کسی میسپارند. لذا هر دو بر داشت را از این کردهاند، منافاتی باهم ندارد؛ یکی با ظاهر سازگارتر است، یکی با محتوا و معنا.
رزق بدون حساب
«کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ» هر زمان که بر مریم، زکریا به محرابِ عبادتش وارد میشد. پیداست که زکریا غیر از مراقبت، او را در خانهٔ عبادتی خاصی، محدود کرده بوده است. «الْمِحْرَابَ» است و محراب از نظر ریشهٔ لغوی از حَرَبَ گرفته میشود. محراب محل جنگ است و از نظر اصطلاحی، به محلّ عبادت گفته میشود. همین که ما در نقطهٔ توجه امام جماعت، محراب نامگذاری میکنیم؛ یعنی محلّ عبادت. محراب به خودِ مسجد هم گفته میشود. محراب به غرفههای خاص عبادت هم گفته میشود که جُداجُدا، انسانهایی در غرفههای خاص، عبادت میکردند؛ محراب به قصر هم گفته میشود. در اینجا بیشتر از نظر لغویِ معنا که او تعجب میکرد، چطور در نزد مریم، غذا آماده است؟! بیشتر به عبادتگاههای انفرادی، غرفههایی که در مساجد، در گذشته مرسوم بود، طاقنماها و غرفههایی برای عبادت میخورد که زکریا میبسته آنجا را و میرفته. هر وقت به آن محراب وارد میشده، جایی که بسته بود و کسی نمیتوانست به آنجا برود، «وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً» در نزد او روزی پیدا میکرد. «رِزْق»، هم نکره آمده در اینجا که به تعبیری همیشه هم یک چیز نبوده و چیزهایی که بود، طعم و نما و مزه و خصوصیاتش فرق میکرد که بهنظر زکریا، نهتنها از درِ بسته تعجب میکرد، چطور غذا به اینجا آمده است، تعجب میکرد که این چه نوع غذایی است؟! یعنی غذا هم نکره بود. «قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا» این غذا از کجا در نزد توست؟ «قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَهِ» عرضه میداشت: این از جانب الله است «إِنَّ اللَهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ» خداوند روزی میبخشد هر کسی را که بخواهد، بدون حساب.