رؤیای صادقه

رؤیای صادقه

دست‌نوشته

أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
زیارت امام(رضوان الله تعالی علیه) در خواب در عمره
مقدمه
ارتباط مردم به ویژه محرومان و مستضعفان با این حقیر، به وسیلهٔ دفتر در امداد یا توسط برادران دلسوز و اهل خیر یا از طریق پست به صورت عادی انجام می‌گرفت و یا در جلسات و نماز جمعه. ولی اضافه بر این‌همه، از مدت‌ها قبل نامه‌انداختن در دکّه یا صندوق نامه‌های درب منزل، شروع شده و ادامه داشت و چون تعداد نامه رو به افزایش بود، نگران‌آور شده بود و در ذهن اینجانب خطور می‌کرد که نامه‌گرفتن درب خانه را متوقف کنم و یا آدرس دفتر را نوشته و در کنار دکّه یا صندوق چسبانده شود که دو خواب ارشادی از جانب امام(رض) را خداوند توفیق داد:

خواب اول کوتاه بود و حدوداً صریح و هدایتگر بود و در آن خواب امام را مشاهده کردم که از من پرسیدند: «ارتباط شما با مردم نیازمند چگونه است؟» و در پاسخ عرض کردم: «در دفتر امداد و جلسات مختلفی که وظیفه دارم شرکت داشته باشم و به وسیلهٔ دوستان و برادران و خواهران دلسوز که وسیلهٔ رساندن گزارش‌ها یا شکایت‌ها و درخواست‌ها از جانب مردم به ویژه فقراء و مستضعفان می‌باشند، به دستم می‌رسد». سؤال فرمودند: «طریق دیگری نیست؟» عرض کردم: «درب منزل هم نامه‌هایی می‌دهند که اخیراً زیادتر از پیش‌بینی شده است».
سؤال فرمودند: «مگر شما همیشه در منزل هستید؟»
عرض کردم: «خیر، من زمان کوتاهی در منزل هستم و عمدهٔ وقت را در خارج از منزل هستم و به وظایفم مشغول هستم!»
فرمودند: «شما که نیستید، نامه‌های مردم چه می‌شود؟»
عرض کردم: «صندوقی جلوی منزل قرار دارد که در آن می‌ریزند و همسر من هم نامه‌هایی را تحویل می‌گیرد، می‌رساند».
فرمودند: «آن خانم، خود او هم کارهای خوبی دارد. خوب است که نامه در منزل هم به شما می‌رسد!»
از این خواب دریافتم که گرفتن نامه درب منزل، وظیفه است و نباید تعطیل کنم!

اما خواب دیگر
امام(رضوان الله تعالی علیه) را در سالن بزرگ و سرپوشیده‌ای دیدم که ارتفاع آن بیش از معمول بود و حضرت ایشان بر روی نیمکتی ساده و بی‌آلایش نشسته بودند و میزی در جلوی ایشان قرار داشت و برادران و خواهران فراوانی در آن سالن فعالیت داشتند و مرحوم حاج حبیب‌الله شفیق را در حال فعالیت و نوعی مدیریت دیدم. حضرت امام (رض) در خواب اینجانب را راهنمایی فرمودند که روی نیمکت در کنار ایشان بنشینم و اطاعت کردم، ولی در روی میز جلوی ایشان انبوه نامه‌هایی بود و معظم‌له از یک مجموعه نامه‌ها، یک نامه را بیرون کشیدند و به من دادند و فرمودند: «دنبال کن! و این نامه اقدام درباره‌اش خیلی حوصله می‌خواهد؛ نکند دنبال نکنی! خداوند به تو حوصله داده است، ولی دیگران حوصله ندارند». پس از دریافت نامه، قصد حرکت داشتم که فرمودند: «همین‌جا بمان!» و نامهٔ دیگری را از یک مجموعه نامه‌های دیگر بیرون کشیدند و فرمودند: «این شخص بدهکار است؛ صدهزار تومان است. برو آن را از طرف من بده و کسی نداند که من داده‌ام!» و باز خواستم حرکت کنم، فرمودند: «همین‌جا بمان!» و نامهٔ سوم را از مجموعه‌ای دیگر از نامه‌های روی میز بیرون کشیدند و به من دادند و فرمودند: «مشکل این شخص با قوهٔ قضائیه است؛ کار او در دادگاه است. نگویید که من در قوهٔ قضائیه و دادگاه ورودی ندارم و کار ما نیست! چون خداوند شما را در جایگاهی قرار داده است که حرف شما را توجه می‌کنند و حرف امثال او را کم اعتناء می‌کنند و یا اصلاً اعتنائی نمی‌کنند». در این مرحله اجازه گرفتم و مرخص شدم از محضرشان و راه افتادم. در جلوی سالن موتوری بود که گویا موتور خودم بود، چون قبل از انقلاب و قبل از زندان در سال‌های ۱۳۳۸ الی ۱۳۴۳، موتوری همان‌گونه داشتم. در هر صورت موتور را سوار شدم و در جلوی بانک یا صندوقی که صاحب دومین نامه به آنجا بدهکار بود، توقف کردم و وارد شدم و ورقهٔ بدهی آن شخص را ارائه کردم و اسناد را بیرون کشید. و من گفتم: «بدهی این را که صدهزارتومان است، آورده‌ام» و گرفت و تشکر کرد و رسید همراه سند بدهکار را داد و خواستم از آن محل خارج شوم، متصدّی صندوق گفت: «ایشان صدهزار تومان دیگر در پانزدهم برج بدهکار است، شما می‌دانید و می‌آورید؟» به ایشان گفتم: «من از آن اطلاعی ندارم و نفرموده‌اند که من آن را بپردازم». و از جلوی محل بانک یا صندوق، با موتور مذکور حرکت کردم.

از خواب بیدار شدم. باید اضافه کنم در خواب که حضرت امام(رضوان الله تعالی) سه نامه را داده بودند، من صاحب هر سه نامه را شناختم، ولی وقتی بیدار شدم صاحب نامهٔ اول و سوم را هرچه فکر کردم به یادم نیامدند؛ فقط صاحب نامهٔ دوم در خاطرم بود و چهرهٔ شناخته‌شده برای امام و بنده بود. و کوشش کردم که با ایشان در بیداری تماس بگیرم با واسطه‌ای درخواست کردم که با من تماس بگیرد و بدون اینکه موضوع را با واسطه مطرح کنم. و ایشان تماس گرفت؛ در تماس ایشان پس از سلام و احوال‌پرسی عادی، از من پرسید: «چطور شد پس از سال‌ها به فکر من افتادی؟» در پاسخ عرض کردم: «حالا هم من به فکر شما نیفتاده‌ام، امام رحمت‌الله علیه دربارهٔ شما سفارشی کرده». پرسید: «چه سفارشی و چه‌جوری؟» عرض کردم: «امام در خواب فرمودند، شما بدهی داری که کسی نمی‌داند و باید پرداخت شود و کسی نداند». پرسید: «بدهی را فرمودند؟» عرض کردم: «ادامهٔ خواب را هم برای شما نقل می‌کنم! من در همان عالم خواب به بانک یا صندوقی که ظاهراً بدهی شما در آنجا بود، مراجعه کردم و صدهزار تومان بدهی داشتی و من پرداختم، ولی متصدّی صندوق گفت که شما صدهزار تومان دیگر هم پانزدهم برج به صندوق بدهکاری. و من در پاسخ گفتم، از آن اطلاعی ندارم». و برای او، عنایت حضرت امام به زندگی وی بسیار پُراهمیت بود و اینکه امام در جریان زندگی او هست، شگفت‌آور. از من تشکر کرد و گفت: «به زودی برای دیدنت می‌آیم و حرف‌های دیگر هم از خواب استفاده کرده‌ام، می‌گویم» که نزدیک به دو سالی است هیچ تماسی نگرفته است و چون اصرار او بود و گفت که تماس می‌گیرم، من هم تماس نگرفتم.
البته صاحب نامهٔ اول و سوم را هنوز نشناخته‌ام، ولی دربارهٔ هر کدام حدسی قریب به یقین دارم و همان ویژگی‌هایی که در خواب فرمودند، در دو مورد قابل درک هست.

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب