asgaroladi preloading image

نامه دوم محمدرضا خاتمی

نامه دوم محمدرضا خاتمی

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان
دبیرکل محترم جمعیت مؤتلفه اسلامی

با سلام و احترام
خداوند بزرگ را شاکرم که به انسان قدرت شناخت حقیقت عطا فرمود و از او می‌خواهم تا به همه توانایی تبعیت از حق را نیز عطا نماید و از جحد و عناد برحذر دارد.

جناب آقای عسگراولادی
از جنابعالی و همه دوستانی که در نگارش نامه دوم همت به خرج داده‌اند تشکر می‌کنم و از تاخیر ارادی در پاسخ پوزش می‌طلبم.
فارغ از محتوای نامه، اصل این راه می‌تواند روشنگر بسیاری از ابهامات را شفاف‌کننده بسیاری از اندیشه‌ها و عقایدی باشد که رفتار ما را شکل می‌دهند و به همین جهت برای مردم انتخاب‌گر و هوشیار ایران نیز ارزنده و مفید خواهد بود.

ما پیش از آن که در این نامه‌نگاری‌ها به دنبال تغییر فکر همدیگر باشیم، باید به دنبال آن باشیم که متفقا به روشی برسیم که بر اساس آن به‌جای برخوردهای ناصواب، اتهام‌های ناروا و ذهن‌خوانی‌های نابجا، در یک تعامل سازنده هرچند مخالف همدیگر، به مردم خود این اطمینان را بدهیم که در نهایت آرای انتخابگر آنها حاکم خواهد شد و هم ما و هم شما به انتخاب و رای مردم احترام می‌گذاریم و هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع از این حاکمیت شود.

گمان می‌کنم توانسته باشیم در اولین مکاتبات خود به یک حداقل مشترک رسیده باشیم و آن قبول رفراندوم در چارچوب قانون اساسی برای روشن شدن برخی موضوعات مورد اختلاف است.
خوشبختانه در این فرصت مصاحبه مهم ریاست محترم جمهوری نیز که بر دو خواسته حداقلی خود تکیه داشت تا حدود زیادی ابهامات موجود در این زمینه را در صورت عدم تمکین نهادهای مسئول به نص قانون اساسی برطرف ساخت.
این موفقیت را به خود و شما تبریک می‌گویم و از جنابعالی درخواست می‌نمایم تا امکانی فراهم آورید تا بر اساس این راه‌حل مشترک مورد قبول، گامی به پیش نهیم.

اما در باب مطالب متعدد دیگری که در نامه خود آورده‌اید اجازه بدهید قبل از هرچیز باز هم همچون نامه سابق از جنابعالی که متّصف به صفات حمیده دینی هستند درخواست نماییم بیایید در برخوردهای خود تقوا و اخلاق را رعایت نماییم و از سوءظن، ذهن‌خوانی و پیش‌داوری دوری گزینیم و به‌خصوص به اموری تمسک نجوییم که نشانگر آن باشد که خدای‌ناکرده دنبال بهانه‌جویی و اتهام‌زنی و تبلیغات و بدتر از آن پرونده‌سازی هستیم.
روش ما در تبادل این نامه‌ها نمی‌تواند و نباید متأثر از سرمقاله‌های بعضی روزنامه‌ها و آن هم تنها برگرفته از نظر معدودی از نویسندگان باشد. چراکه من و شما باید مستقیما پاسخگوی این نسل و همه نسل‌های آینده درباره این نوشته‌ها به‌عنوان بازتاب‌دهنده فکر و اندیشه خود باشیم.

بنای ما در این نوشته‌ها جز این نیست که مخاطب ما انسانی است شریف، در پی حقیقت و نقدپذیر و چون خود را بی‌اشتباه نمی‌دانیم و به توصیه به حق و خیر نیازمندیم، تلقی ما از طرف دیگر نیز چنین است. در غیراین‌صورت اگر جنابعالی خود را یکسره بر حق بدانید و دیگران را یکسره بر باطل، طبیعی است که در این معادله نابرابر جز تحمیل حق خود و سرکوب باطل طرف مقابل، چیزی را دنبال نخواهید کرد و این امر نیازمند گفت‌وگو نیست بلکه نیازمند نوعی قدرت‌نمایی و زورآزمایی است که برخی افراد در بعضی سرمقاله‌های روزنامه‌های جناح منتسب به شما صریحا آن را به رخ کشیده‌اند و اتفاقا یکی از انتظارات ما از حزبی چون مؤتلفه اسلامی این است که صریحا در برابر این اظهارات اعلام نظر نماید و اعلام کند آیا در رقابت‌های سیاسی استفاده از ابزار غیرسیاسی را مجاز می‌شمارد یا خیر؟

پس اجازه بدهید در همین ابتدا از شما گله نمایم، چگونه به خود حق می‌دهید درباره کتابی صحبت کنید که نحوه اظهارنظر شما درباره آن این احتمال را تقویت می‌کند که آن کتاب را نخوانده‌اید. چراکه اگر آن را مطالعه می‌فرمودید، قضاوت شما این‌چنین نبود و یا چنان کلی درباره بیانیه کنگره سوم و «عدم التزام آن به قانون اساسی» در موارد متعدد سخن گفته‌اید که احتمال فوق را نزدیک به یقین می‌کند.

اگر حضرتعالی بیانیه را مطالعه می‌فرمودید مشاهده می‌کردید که آنچه را در بند ۱۰ نامه خود آورده‌اید از ما نیست. ما گزینه سوم را اصلاحات می‌دانیم و نه اصلاح‌طلبان. تنزل دادن یک روش و شیوه که مورد اقبال قاطبه مردم ایران قرار گرفته است به یک یا چند فرد، چه هدفی را می‌تواند در پی داشته باشد؟

در هر حال، طبیعی است که پرداخت به همه مواردی که شما فرموده‌اید در یک نامه میسر نیست و چه‌بسا هریک از آنها نیازمند نگارش مقالات و کتاب‌ها باشد و شاید لازم باشد ترتیبی بدهیم تا در فضایی آرام و بدون تهدید و اتهام، اشخاصی از دو طرف که وارد به این امور هستند به بحث بنشینند که مطمئنا حاصل مبارکی برای همه ما خواهد داشت. اما اجازه بدهید در همین جا به یکی از موانع مهم تقریب اذهان و اوج‌گرفتن بحث‌ها و مغالطات اشاره کنم تا در آینده همه از آن پرهیز کنیم.

گمان می‌کنم یکی از علت‌های بالاگرفتن تنش‌ها حول مسائل مختلف از جمله مفاهیم سیاسی و اجتماعی، اگر استفاده ابزاری و تبلیغاتی نباشد، قطعا ناشی از ادغام و خلط مفاهیم و تعاریف و مبانی و عمدتا ناشی از روشن نکردن محل اصلی منازعه و یکسان نبودن این تعاریف در ذهن دوطرف است. و به همین جهت شاید لازم باشد قبل از استفاده از الفاظ به‌درستی معانی آن را در ذهن گوینده و نویسنده در‌یابیم تا نتیجه بهتری حاصل شود.

مثلا در زبان فردی – که عدالت شرط اول احراز مقامی است که او دارد – ما، هم لیبرالیست هستیم هم فاشیست، هم ماکیاولیست هستیم هم آنارشیست، هم سکولار هستیم و هم… به گمانم اگر وی چند ایسم و ایست دیگر هم بلد بود آن را از ما مضایقه نمی‌کرد. هرچند ما به توصیه قرآن کریمانه از کنار آن گذشتیم و جز سلامتی برای وی چیزی نخواستیم ولی بی‌مناسبت نمی‌دانم از انسانی چون شما که خود را مایل به‌گفت‌وگو می‌داند، بخواهیم مفهوم اصطلاحات مورد استفاده خود را بیان کنید. امروز ما از مؤلفه‌های امنیت ملی، مردم‌سالاری دینی، اصلاح‌طلبی آمریکایی، وفاق ملی، نظام جمهوری اسلامی یا مثلا سکولاریسم، لیبرالیسم و… بسیار استفاده می‌کنیم ولی مشخص نیست در دستگاه فکری ما این الفاظ چگونه ترجمه شده‌اند و چه مقصودی از این کلمات مراد می‌نماییم.
در این موارد مثال‌های زیادی است که امروز متاسفانه به همین دلیل، بی‌جهت محل دعوا شده‌اند و شاید در فرصت‌های دیگر بتوان به آنها پرداخت، اما در این نوشته به یکی دو مورد آنها اشاره می‌کنم تا معلوم شود که منظور واقعی هر یک از ما چیست؟ از چه چیز دفاع می‌کنیم و به چه حمله‌ور می‌شویم. شاید این روشنگری سبب شود در نهایت، مشترکات معنوی ما افزون گردد، هرچند مشترکات لفظی زیادی نداشته باشیم.

جنابعالی در نامه خود به «روح سکولاریستی حاکم بر اندیشه عده‌ای از اعضای مشارکت» اشاره کرده‌اید و برای نمونه بنده را به کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری» ارجاع داده‌اید. همان‌گونه که در ابتدای این نامه نیز اشاره شد گمان نمی‌کنم جنابعالی کتاب مزبور را شخصا مطالعه کرده باشید وگرنه حتما متوجه می‌شدید که نویسنده این کتاب در مقام توصیف پدیده «عرفی شدن» جامعه است نه لزوما مدافع سکولاریسم. و میان این دو معنا، فاصله فراوان است. کمااینکه ایشان در مقدمه کتاب خود می‌نویسد:
«نکته‌ای که لازم است در اینجا بر آن تاکید کنم تفاوت میان سکولاریسم و سکولاریزاسیون است. سکولاریسم یک ایدئولوژی است درحالی‌که سکولاریزاسیون یک فرآیند اجتماعی است. فرد سکولاریست معتقد است که باید همه چیز را عرفی کرد اما سکولاریزاسیون یک پدیده تاریخی اجتماعی است که واقع می‌شود. اگر جامعه‌شناس از وقوع این روند، یعنی روند سکولاریزاسیون خبر داد و ویژگی‌های آن را توصیف کرد، الزاما دلیلی ندارد که سکولاریست باشد بلکه ممکن است حتی مخالف روند سکولاریزاسیون هم باشد. بحث‌های من در کتاب حاضر جامعه‌شناختی و ناظر بر روند سکولاریزاسیون است. من هیچ‌جا درباره این روند، داوری ارزشی نکرده‌ام و سکولاریسم از دایره بحثم بیرون بوده است.» 

ملاحظه می‌فرمایید که بین خبر دادن از یک حادثه جامعه‌شناختی با اعتقاد داشتن به آن، چه تفاوت زیادی وجود دارد. حتی اگر خبردهنده در محاسبات خود اشتباه کرده باشد تلاش فکری و پیگیری روند حرکت اجتماع توسط او باید مورد تقدیر قرار گیرد، به‌خصوص اگر از امری بسیار خطیر خبر داده باشد حتی اگر احتمال وقوع آن کم باشد.
آنچه در اینجا مهم است منازعه بر سر این است که آیا سکولاریزاسیون در جامعه ما اتفاق افتاده است یا در حال اتفاق افتادن است؟ رسیدن به این واقعیت بسیار آسان است و با روش‌های علمی ساده‌ای می‌توان به تحقیق درباره آن پرداخت. اما اگر به این نتیجه رسیدیم که سکولاریزاسیون به‌عنوان یک امر اجتماعی در حال وقوع است آنگاه چه با آن موافق باشیم چه مخالف، باید به علت‌یابی بپردازیم.

ما معتقدیم ادغام دین در نهاد دولت و به‌خصوص تبعیت اولی از دیگری منجر به بی‌اعتباری و بی‌رمقی ارزش‌هایی می‌شود که باید از کانون مستقل نهاد دین انتشار یابد و برای هر انسان متدینی حفظ اعتبار این ارزش‌ها باید اصل باشد. شما می‌دانید که در نظرسنجی‌ها، اکثریت قاطع جوانان ما باورهای خود را به اعتقادات دینی و حتی انجام فرایض دینی اعلام کرده‌اند اما اکثریت مردم کشور، بی‌اعتقادی یا کم‌اعتقادی خود را به قرائتی از دین که از جانب حکومت رسما تبلیغ می‌شود بیان داشته‌اند. علت آن هم رفتارهایی است که به نام دین از جانب حکومت برای حفظ قدرت صورت می‌گیرد و اگر مردم از بعضی اقدامات دیگر هم اطلاع داشتند این روند سرعت بیشتری به خود می‌گرفت. ممیزی و کنترل رساله‌های علمی بعضی مراجع تقلید در دوران گذشته و یا بولتن‌سازی‌های کذائی و دروغ از سوی اصحاب قدرت برای شکل دادن به ذهن بعضی علما و گرفتن صدا و تصویر از آنها برای استفاده در منازعات سیاسی، نشان‌دهنده سوءاستفاده قدرت از دین نیست؟ آیا همین دو مثال کافی نیست تا اثبات کند که چگونه دین و نمایه‌های دینی قربانی نهاد قدرت می‌شود؟ گمان نمی‌کنم شما نیز در این زمینه با ما هم‌نظر نباشید که همان‌گونه که نهاد دین و نهاد ثروت نمی‌تواند در هم ادغام شوند، نهاد دین و نهاد قدرت نیز در عین تعامل باید استقلال لازم را از یکدیگر داشته باشند. تاکید مکرر علمای بزرگ ازجمله حضرت امام(ره) در این زمینه مد نظر همه ماست که تا چه میزان به حفظ استقلال نهاد دین و حوزه‌های علمیه از نهاد دولت و پرهیز از دولتی شدن امور حوزه‌ها اصرار می‌ورزیدند.
این استقلال به‌معنی کنار گذاشتن احکام دینی در جامعه اسلامی نیست. البته در همین زمینه نیز پیش و بیش از همه امام خمینی(ره) به رعایت مصلحت جامعه نظر داشتند. بدیهی است ورود عنصر مصلحت جامعه در امر حکومت دینی تحول عظیمی بود که بسیاری از تفکرات در حوزه فقه سنتی را دگرگون ساخت. با دید سنتی نه انتخابات و رای مردم در برابر نظر فقیه ارزشی دارد و نه به جامعه اجازه داده می‌شود حکم اولیه الهی را به خاطر مصلحت تعطیل کند.
در دید سنتی چگونه می‌توان امری شرعی را در بین فقها به رای گذاشت و با اکثریت نصف‌به‌علاوه‌یک شش فقیه، امری را مغایر یا مطابق با موازین شرعی دانست؟
چرا مصلحت جامعه را باید در احکام اولیه و مسلم فقهی ترجیح داد؟ آن هم توسط مجمعی که شاید اکثریت آنها تبحری در فقه ندارند و اصولا در این جایگاه نه بر اساس نظر فقهی خود، بلکه بر اساس تشخیص عرفی مصلحت جامعه تصمیم می‌گیرند و مصلحت جامعه به آنها اجازه می‌دهد حکمی شرعی را نیز به‌طور موقت تعطیل کنند.
خوب است جنابعالی که خود عضو مجمع تشخیص مصلحت هستید روشن کنید که مفهوم مصلحت چیست؟
آیا «مصلحت» غیر از همان «تشخیص عرفی» است که عقلای قوم به هنگام تزاحم احکام فقهی با مصالح و منافع کلان جامعه، امور را به آن احاله می‌دهند و اگر غیر از این است چگونه شما برای توجیه نقش فراقانونی رهبری در نظام اسلامی، به مفهوم مصلحت در قوانین اساسی عرفی‌ترین و سکولارترین جوامع دنیا استناد و اشاره کرده‌اید؟ آیا از این استناد نمی‌توان چنین برداشت کرد که در بیان شما در جایی که اقتضا کند سکولاریسم به‌معنی دین‌ستیزی و ضدیت با دین و در جایی دیگر به‌معنای عرفی شدن امر حکومت به کار گرفته شده است؟

جناب آقای عسگراولادی
اگر ما امروز از حکومت دینی دفاع می‌کنیم قطعا به‌خاطر اعتقادات ماست ولی اگر از نظر حقوقی خواهان التزام همگان به آن هستیم به‌خاطر حجیت اصل حقوقی رای مردم در اجرا و عمل است. بارها گفته‌ایم پس از پیروزی شکوه‌مند انقلاب اسلامی از فرط وضوح نیازی به رفراندوم جمهوری اسلامی نبود، اما امام(ره) به رفراندوم معتقد بود چون مشروعیت نظام و دوام آن را منوط به رای مردم می‌دانست و عرف حاکم بر روابط حقوقی ملت – حکومت را که در همه جهان جاری و ساری است امری عقلانی و مقبول تلقی می‌نمود. این بدان معنا نیست که اگر مردم به جمهوری اسلامی رای نمی‌دادند امام(ره) دست از عقیده خود برمی‌داشت، اما قطعا بدین معناست که امام(ره) از اعمال حکومتی خلاف خواست مردم دست برمی‌داشت و دوباره می‌کوشید از طریق تعامل با افکار عمومی در زمانی دیگر نظر آنها را به این نوع حکومت جلب کند.

جنابعالی در نامه خود متذکر شده‌اید رای مردم مقید به احکام الهی و مبانی اسلامی است، می‌دانیم بعضی از دوستان به‌جای جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی را قبول دارند و به دنبال نوعی خلافت به‌جای جمهوریت هستند و این نظر که در برابر تشخیص عده‌ای که خود را عین حق می‌دانند، رای مردم هیچ ارزشی ندارد و یا انتخاب ولی فقیه توسط خبرگان غیرمعصوم کشف منصوب الهی است و نه نصب آن، نشانه وجود همین رگه‌هاست. درحالی‌که به نظر ما امام(ره) حداقل در امور اعتباری نظیر وکالت و ولایت حق را برآمده از رای مردم، و میزان را رای ملت می‌دانست و معتقد بود جز با رای مردم هیچ حکومتی مشروعیت ندارد و از رهبری نظام تا مسئولین دیگر همگی باید به نوعی با رای مردم مشروعیت یابند.
با این دید با فرض قبول حکومت دینی، آنچه به‌نام موازین شرع در قانون اساسی مورد اشاره قرار گرفته است به‌مراتب فراتر از برداشت و استنباط و اجتهاد یک فقیه است، چه‌بسیار موضوعاتی که از نظر فقیهی جایز و از نظر فقیهی دیگر حرام است و به همین لحاظ غیرشرعی دانستن موضوعات آن هم در امور مستحدثه تنها با اتکا به نظر بعضی فقها اداره کشور را با مشکلات فراوانی روبرو خواهد کرد. در حقیقت در امر حکومت‌داری و اداره جامعه، دایره شرع نه آنقدر گسترده است که زندگی مردم به‌راحتی جریان یابد و نه آنقدر تنگ که هر عمل و رفتار عادی مردم حتی مراجع تقلید هم خلاف شرع تلقی شود. در بحث حکومت دینی سخن فراوان است که ای کاش فرصتی فراهم می‌آمد و اجازه داده می‌شد تا صاحب‌نظران آزادانه نظرات خود را بیان کنند و پاسخ بگیرند و به جرم تشویش اذهان عمومی، اهانت به دین و علما و ارتداد تحت تعقیب قرار نگیرند. به نظر می‌رسد جنابعالی و دوستان‌تان باید زمینه‌ساز این تعامل فکری و رفع موانع آن باشید. اما در همین فرصت کم، خوب است اشاره کنیم که به نظر ما در حکومت دینی، بخشی از روحانیت نمی‌تواند آرا و عقاید خود را عین اسلام بداند و با توسل به همه ابزار در اختیار، امکان انتخاب مردم را از میان برداشت‌های مختلف بگیرد. همان‌گونه که اصل حکومت به خواست مردم تحقق پیدا کرده است دینی بودن آن نیز بر اساس درک و خواست مردم تحقق پیدا می‌کند و تداوم آن نیز جز با خواست مردم امکان‌پذیر نیست.
ما حکومت دینی را به‌معنای حکومت حوزه علمیه یا طبقه روحانی نمی‌دانیم. این به‌معنای آن نیست که روحانیت نباید وارد عرصه سیاست شود، بلکه بدان معناست که هر روحانی محترمی که خواست وارد عرصه سیاست شود باید به قواعد و قوانین رقابت سیاسی پای‌بند باشد و از جمله در شرایط مساوی با دیگران وارد این عرصه شود.
به بعضی از مشکلات ناشی از آمیختگی دو نهاد روحانیت و دولت اشاره کردیم. روحانیت مانند هر قشر دیگر وقتی وارد عرصه اجتماعی شد دچار خطا و اشتباه می‌شود، اما آیا می‌توان روحانیت حاکم را نقد کرد؟ شما ببینید در صداوسیما تا چه حد اقشار و طبقات مختلف مانند پزشکان، مهندسان و طبقات اجتماعی دیگر را به سخره می‌گیرند، اما هیچ‌کس حق ندارد از روحانیت انتقاد کند چرا که ساب‌النبی‌(ص) شناخته می‌شود.

برای مثال دو برخورد آقایان مصباح و آغاجری را با دو طبقه مشاهده کنید. به‌ زعم یکی اکثریت قاطع دانشگاهیان بی‌دین و غرب‌زده هستند و – آن‌چنان که شما برداشت کرده‌اید – دیگری بخشی از روحانیت را عقب‌مانده می‌داند. اولی چنان عزت می‌بیند که مجاهدان جبهه‌ها و ایثارگران انقلاب و زجرکشیدگان زندان‌های شاه حسرت آن را می‌خورند و دومی بازداشت می‌شود و در آستانه مجازات قرار می‌گیرد.
شما ملاحظه می‌کنید که آمیختگی این دو نهاد منجر به وضعی شده است که برای روحانیون خطاکار هم حتی مسیر ویژه ایجاد می‌شود، «دادگاه ویژه روحانیت». چرا یک کارمند و کارگر و دانشجو و… به‌صورت علنی محاکمه شود و حتی قبل از تشکیل دادگاه در تریبون‌های رسمی و صداوسیما درباره او افشاگری می‌شود اما روحانیت به‌صورت کاملا محرمانه در دادگاهی ویژه، با آیین دادرسی ویژه، با قضاتی ویژه محاکمه می‌شوند. (که مسلما این امر برخلاف قانون اساسی و در زمان فعلی برخلاف مصلحت جامعه و حتی برخلاف مصلحت خود روحانیت است و حتی در مجمع تشخیص مصلحت نیز مجوز این تخلف صادر نشده است.)
ما وضعیت فعلی را جفایی بزرگ بر حوزه‌ها و روحانیت می‌دانیم. هرکس از نزدیک با زندگی بی‌آلایش و ساده طلبگی اکثریت قاطع روحانیون فاضل و نسل جوان طلاب آشنایی داشته باشد به درجه تقوا و خلوص و خودساختگی روحانیت واقف می‌شود. اما نمی‌توانیم چشم خود را بر این واقعیت هم ببندیم که امروز در بعضی عرصه‌های کلان کشور عنان اختیار در دست افرادی از این طبقه است که ضرورتا با مکانیسم‌های مردم‌سالارانه به این جایگاه نرسیده‌اند و لزوما مورد تایید حوزه‌های علمیه نیز نیستند.
چنین است که به‌تدریج یک حکومت معنوی جای‌گرفته در قلب مردم با وضع مقرراتی که حتی با تفسیرهای شاذ حقوقی از قانون اساسی نیز میسر نیست، تبدیل به دایره‌ای با شعاع محدود می‌شود و این احساس را در نخبگان و مردم ایجاد می‌کند که تا به نقطه مرکزی این دایره اعلام همبستگی کامل نشود حتی با رای مردم، امکان ورود به این دایره وجود ندارد. امیدوارم منظور جنابعالی از معتبر بودن رای مردم در چارچوب احکام و مقررات دین این‌گونه نباشد.

جناب آقای عسگراولادی
خوب است که پیگیر این قضیه شوید که چرا در یکی دو سال اخیر مراجع عظام تقلید دیگر اسیر وسوسه بعضی افراد شناخته‌شده که یک پا در قم و پای دیگر در مرکز تنظیم حرکات ضد اصلاحات دارند نمی‌شوند و حاضر نیستند پای بیانیه‌های از پیش تعیین‌شده در محکومیت این و آن امضا بگذارند؟ و یا حیثیت معنوی و مردمی خود را بر حضور در رادیو و تلویزیون ترجیح می‌دهند؟ آیا جز به خاطر این است که مشاهده کرده‌اند دین لقلقه زبانی است برای قدرت‌طلبانی که امروز حاضرند همه حیثیت یک‌هزارساله روحانیت را فدای قدرت خود کنند؟

آری، ما معتقد هستیم نهاد روحانیت باید مستقل و جدا از نهاد قدرت بماند و همواره آماده باشد با قدرت مردمی خود و با اتکا به افکار عمومی، قدرت را از انحراف بازدارد. نه آن که خدای ناکرده چون خود یک پای قدرت شد توجیه‌گر انحرافات حکومت و قدرت نیز باشد.

ما معتقد به همراهی دین و سیاست هستیم، زیرا معتقدیم در کشور ما به خاطر تعلقات دینی مردم، دموکراسی جز این ایجاب نمی‌کند. حاکمیت دین را به معنای حاکمیت اخلاق و معنویت و حاکمیت احکام الهی با رعایت مصلحت جامعه و حفظ جایگاه و شأن نظام در جهان می‌دانیم. اما اجازه بدهید صریحا بگوییم اگر بخواهند به نام دین هر سیاست خلافی و هر انحرافی از موازین را مرتکب شوند، وظیفه دینی خود می‌دانیم دامان دین را از این تخلفات با جدا کردن دین از این نوع سیاست مبرا داریم.

در بررسی این انحرافات از میان سیاهه موجود می‌توان به سه مورد اشاره کرد و از شما تقاضا می‌کنیم کمک کنید تا ترتیبی داده شود که بتوانیم به واقعیت این سه پدیده رسیدگی کنیم، چرا که به هیچ‌کس اجازه ورود برای ریشه‌یابی کامل و معرفی اجزای این سه انحراف داده نشده است، هرچند اطلاعات موجود برای اثبات حقایق و عمق این انحرافات کفایت می‌کند.
این سه، یکی ماجرای ناتمام پرونده قتل‌های زنجیره‌ای است که ما و شما و همه مردم ایران می‌دانند نه منحصر به همان چهار مورد بود و نه محدود به زمان دولت فعلی.
دیگری ماجرای نهادهای موازی تازه تشکیل‌شده در حوزه اطلاعات و امنیت که برخلاف قانون اساسی و قوانین موضوعه هم مکالمات شهروندان را شنود می‌کنند، هم تعقیب‌ومراقبت می‌گذارند، زندان اختصاصی درست کرده‌اند و به هیچ مرجع قانونی هم پاسخگو نیستند.
مورد سوم نیز همان چیزی است که شما آن را «پورزندی» نام نهاده‌اید. خود شما که از زندانیان سیاسی و محترم زمان طاغوت بوده‌اید بیش از هرکس به ماهیت این اعترافات اشراف دارید.
مطمئن هستم که شما از این سه جریان به‌خوبی آگاهی دارید. اگر با احتمال بسیار ضعیف منکر شکل‌گیری این انحراف هستند از آنجاکه همه دست‌اندرکاران طراحی و اجرای هر سه مورد برای ما و شما آشنا هستند و شما را نیز محرم می‌دانند، خوب است صادقانه از آنها بپرسید واقعیت امر چیست و با چه توجهی و چه مجوز قانونی و با چه هدفی این‌چنین جامعه را دچار التهاب می‌کنند و موجبات بدبینی کل جامعه را فراهم می‌سازند.

جناب آقای عسگراولادی
اینها نمونه مواردی است که می‌توان به‌عنوان علت رواج فرایند اجتماعی سکولاریزاسیون و دور شدن احتمالی مردم از حکومت دینی برشمرد و ما معتقدیم اگر دین بخواهد توجیه‌گر همه اعمال حکومت باشد اولا دین نیست و ثانیا بهتر است از حکومت و سیاست جدا بماند چراکه مردم را به اصل دین نیز که بزرگ‌ترین نعمت الهی برای بشر خاکی است بدبین می‌کند. این همان چیزی است که در اروپا اتفاق افتاد، در آنجا نه دست استعمار و آمریکای جهان‌خوار به‌عنوان عامل در کار بود، نه صهیونیسم و استکبار جهانی وجود داشتند و نه مطبوعات پورزندی این نقش را ایفا کردند. شما مطمئن باشید در کشور ما هم اعمال این روش‌ها از سوی افرادی که در پس سنگر دین، قدرت خود را پاسداری و نگهبانی می‌کنند، عامل مهم سکولاریزاسیون است و نه آمریکا و صهیونیسم. و ما سخت نگران این موضوعیم و اگر فریاد می‌زنیم تنها و تنها برای زدودن این ابهامات از چهره دین است. ما در تلاشیم تا به مردم خود بگوییم هرآنچه به نام دین عمل می‌شود لزوما دینی نیست بلکه برداشت دینی دیگری هم هست که پیام‌آور رحمت و مهربانی و رفاه و آبادانی و سعادت هر دو دنیاست.

جناب آقای عسگراولادی
اجازه بدهید به‌طور مختصر به فرازهای دیگر نامه شما نیز اشاره کنم تا بی‌جواب گذاشتن آنها سبب گله‌مندی شما نشود:
۱. در مورد بیان امام(ره) و فریاد او؛
شاید جنابعالی به «تفسیر شأن نزولی» قائل باشید. ولی به نظر ما فریاد امام(ره) در برابر هر ظلم و ستمی است، اگر آن روز مصداق خاص خود را داشت، امروز هم مصداق‌های خود را می‌یابد. شما هم با ما هم‌عقیده هستید که سکوت در برابر ظلم به‌خصوص اگر به نام دین باشد کبیره است.

۲. این که آیا در برابر آمریکا فریاد زده‌ایم یا خیر؛
همه می‌دانند، آن روز که نیاز حقیقی بود، رساتر از سینه‌چاکان امروزی مبارزه با استکبار، فریاد زده‌ایم و جوانی خود را در این راه گذاشته‌ایم. اما امروز الزاما نه فریاد زدن در برابر آمریکا را افتخار می‌دانیم و نه سکوت را و معتقدیم کشور نیازمند اتخاذ شیوه و روشی می‌باشد تا منافع ملی آن تأمین شود. اصولا هیچ کشوری وجود ندارد که به دنبال منافع خود نباشد. اگر ما هوشیار نباشیم انگلیس، آمریکا، روسیه، اروپا، چین، ژاپن و حتی امارات متحده عربی از این نظر فرقی برای ما ندارند.
اما آنچه امروز در مورد آمریکا در کشور ما می‌گذرد، بیش از آن که ضرورت مقابله درست و به‌حق با تهدید و هجوم آمریکا باشد، نیازی است که بعضی از اصحاب قدرت به دشمنی آمریکا دارند تا بتوانند هم‌چنان اقتدارگرایی خود را تداوم بخشند. اگر آمریکا در صدد حمله نظامی است قضاوت شما در مورد کسانی که در داخل با حرکات نابخردانه خود بهانه‌های این حمله را فراهم می‌کنند چیست؟
ما نه اعلام دشمنی با آمریکا و نه طرح مذاکره و رابطه با او را واجب یا حرام ثابت می‌دانیم، اگر منافع ملی ما ایجاب کند بر اساس شرع و عقل با آمریکا می‌جنگیم و اگر منافع ملی ما اقتضا کند مذاکره می‌کنیم و اتفاقا این یکی از مواردی است که تنها و تنها با لحاظ مصلحت مردم باید تکلیف آن را مشخص کرد و بدون هیچ تردیدی در تعیین تکلیف این مسئله باید به خرد جمعی و تصمیم عمومی مردم گردن نهاد.
ما وظیفه خود دانسته‌ایم همواره در مقابل تهدید آمریکا عکس‌العمل نشان دهیم و این کار را کرده‌ایم. ولی ناسزاگویی را راه‌حل مناسبی نمی‌دانیم، بلکه معتقد به همان چیزی هستیم که قرآن می‌فرماید که خداوند آنان را لعن نکنید تا خدای شما را سب نکنند و نیز معتقد هستیم که باید کوشید تا دشمنی‌ها را از سوی هرکس باشد کم کنیم. ما با همه دنیا دوست باشیم بهتر از این است که بدون رابطه باشیم و با بعضی کشورهای دیگر بدون رابطه باشیم بهتر از این است که روابط خصمانه بین ما حاکم باشد.
ریاست محترم جمهوری اسلامی در یکی از سخنان خود از فرصت‌های ازدست‌رفته در زمان دولت سابق آمریکا گفتند. خوب است جنابعالی که سیاست خارجی ریاست جمهوری را تایید می‌فرمایید و ما را متهم می‌کنید که در سیاست خارجی خط خود را از ایشان جدا کرده‌ایم، بررسی کنید چرا و چگونه و چه کسانی در آن زمان مانع استفاده از این فرصت شدند.

اما در مورد راهپیمایی، اولاً ما معتقد به راهپیمایی حکومتی و دولتی نیستیم. ثانیاً مردد بودیم که این راهپیمایی بر علیه تجاوزات و تهدیدات آمریکا صورت می‌گیرد یا برای مصادره آن به نفع رقابت‌های داخلی و یا بدتر از آن برای تنش بیشتر و تحریک آمریکا به حمله نظامی و بستن هرگونه راه‌حل سیاسی برای بازدارندگی آمریکا از تهاجم نظامی است و ما همه این نکات را برخلاف مصالح ملی کشور می‌دانستیم. متأسفانه هفته بعد خطیب محترم جمعه پیام این راهپیمایی را حمایت از شورای نگهبان تلقی فرمودند. این امر در گذشته هم سابقه داشته است. تا جایی که مثلا حتی راهپیمایی قدس را حمایت از جناحی خاص یا راهپیمایی ۲۲ بهمن را حمایت از سیاست‌های اقتصادی دولت وقت نشان می‌دادند. به همین دلیل است که ما بیانیه خود را در رد و محکومیت اظهارات رئیس‌جمهور آمریکا که چند روز قبل از راهپیمایی منتشر شده بود برای اعلام مواضع خود کافی می‌دانستیم.

۳. ما مخالفان اصلاحات را منتسب به جناح شما می‌دانیم. البته معتقدیم باید از همه حقوق مخالفان اصلاحات دفاع کرد و حق مخالفت آنها را به رسمیت شناخت. ما نمی‌گوییم مخالفان اصلاحات منحرف هستند، غرض دارند یا مرض، آگاهانه عمل می‌کنند یا ناآگاهانه. خیر، ما آنان را انسان‌های محترم ولی دارای تفکری مخالف تفکر اصلاحات می‌دانیم که باید به این تفکر هم احترام گذاشت و مجال بروز و عرضه آن را فراهم ساخت تا امکان گزینش مردم را محدود نساخت. اما با این سیاق که اقلیتی چنان ابزار قدرت را در دست بگیرد که همه امکانات و اختیارات اکثریت را بلاموضوع کند موافقت نداریم.

هم‌اکنون منتخبان ملت، قوه مجریه و بخشی از قوه مقننه را با اختیارات محدود در دست دارند. همه مردم ما به‌خوبی می‌دانند اراده معطوف به مردم در مجلس چگونه توسط شورای محترم نگهبان بی‌اثر شده است. و از طرف دیگر کاملا روشن است که مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان، فرماندهی نیروهای مسلح، قوه قضائیه، صداوسیما، تریبون‌های رسمی و بیشتر نهادهای تبلیغی رسمی همه و همه در اختیار چه بخش‌هایی از حکومت هستند و چگونه برای توقف حرکت اصلاحات از امکانات آنها استفاده می‌شود.

آیا بدیهی‌ترین اصول سیاست‌ورزی چنین اقتضا نمی‌کند که نهادهای غیرانتخابی به رای مردم تمکین کنند؟ البته حضرتعالی در نامه خود فرموده‌اید ما به رای مردم تمکین کرده‌ایم که خود این اعلام مایه خوشوقتی است. اما بلافاصله به مفهومی از لفظ تمکین برمی‌خوریم که در دایرهالمعارف سیاسی جهان بدیع است. «تمکین» یعنی «تبریک گفتن به رئیس‌جمهور منتخب». البته لازم است تشکر خود را از این که این بار معنا و مفهوم واقعی یک لفظ را در قاموس خود معنا کرده‌اید اعلام کنیم.

۴. این که می‌فرمایید بوش از اصلاح‌طلبان حمایت می‌کند، خود می‌دانید چنین نیست. تازه بر فرض چنین باشد، آیا اگر ما به حقی رسیده‌ایم باید از آن دست بکشیم؟ آیا از یاد برده‌اید در زمان انقلاب همین حرف شما را شاه از رادیو بی‌بی‌سی می‌زد؟ مگر پس از رحلت امام(ره) و در انتخابات مجلس چهارم بوق‌های استکباری! با کدام جریان هم‌نوایی می‌کردند؟
گمان می‌کنم یکی از شانس‌های نسل ما این است که برای درک واقعیات نباید چندان به حافظه تاریخی خود فشار بیاورد و گویی تاریخ در عرض کمتر از بیست سال در حال تکرار است اما، همان‌گونه که بزرگان گفته‌اند، این بار به صورت طنز و البته تلخ.

صریحا خدمت شما و همه عزیزان معروض می‌داریم، اصلاحات یک حرکت درون‌زا و خودجوش و برخاسته از متن ملت ایران است. شعارهای آن از روز اول تا به حال مشخص و یکسان بوده است. راه و روش آن نیز از آغاز شکل‌گیری حرکت، تا به حال مستقیم بوده است و به‌خاطر خوشایند شما یا دیگران، به‌خاطر حمایت این یا آن، به‌خاطر تغییر موضع آمریکا یا اروپا و به هر دلیل دیگر شعارهای خود و روش خود را تغییر نمی‌دهد. و اصولا این اشتباه بزرگی است که بعضی دوستان مرتکب می‌شوند که یک حرکت عظیم ملی را می‌خواهند به خارج از کشور منتسب کنند. من نمی‌خواهم مقایسه کنم اما کمی به تاریخ نگاه کنید، انگار همین دیروز بود ۱۵ خرداد ۴۲، چمدان پول، کشور خارجی و رادیو و تلویزیون و اعترافات. و امروز همان قضیه است فقط جای کشور خارجی و اشخاص عوض شده است.
ما به شما حق می‌دهیم در رسانه‌های خود، یکسویه هرچه می‌خواهید بگویید ولی با تجربه سیاسی که شما دارید انتظار نداریم همان مطلبی را که بعضی روزنامه‌ها منتشر می‌کنند در نامه‌ای که انتظار جواب دارید واگو نمایید.

۵. شما از ما خواسته‌اید مفهوم اصلاحات را بیان کنیم. در این چند سال مرتب دوستان شما در روزنامه‌های خود و در صداوسیما بر این نکته اصرار کرده‌اند. ما هم معتقدیم تعریف اصلاحات از ضروریات اولیه اصلاحات است. اما از جنابعالی درخواست می‌کنیم برای اینکه فراتر از تبلیغات رسانه‌ای نگاه کنیم به برنامه‌های ریاست جمهوری در انتخابات دور اول و دوم رجوع کنید. ما هم به سهم خود کوشیده‌ایم در این امر قدمی برداریم که نتیجه آن حداقل در بیانیه‌های پایانی سه کنگره اخیر حزب به‌وضوح بیان شده است که حضرتعالی را به آنها ارجاع می‌دهیم. در آنجا در حد بضاعت خود هم اصلاحات را تعریف کرده‌ایم و هم راهکارهایی برای تحقق آنها ارائه داده‌ایم. مطمئن هستیم جنابعالی فرصت مطالعه این بیانیه‌ها را نیافته‌اید و الا با شناختی که از نیت خیر شما وجود دارد این‌گونه قاطع نمی‌فرمودید که چرا پس از پنج سال تعریفی از اصلاحات ارائه نشده است؟

برادر عزیز! ممکن است من و شما در مصاحبه‌های فوری و غافلگیرانه و بدون مطالعه یا در سرمقاله‌ها از روش‌هایی استفاده کنیم تا طرف مقابل خود را خلع سلاح کنیم، ولی شایسته آن است در نامه‌هایی که به هر حال گواهی برای عملکرد هرکدام از ما می‌باشد، با کمک برهان و استدلال و با مطالعه و مستند به میدان بیاییم.

همچنین از ما خواسته‌اید رابطه خود را با تعریفی که مقام رهبری از اصلاحات بیان فرموده‌اند، روشن کنیم.
همان‌گونه که حضرت ایشان چندین‌بار فرموده‌اند، کشور نیازمند اصلاحات است و فقر و فساد و تبعیض را مشکل اصلی کشور دانسته‌اند. درک این مشکلات در جامعه امروز ما کار آسانی است. اما در درجه اول همه ما باید به این سؤال بدیهی که از همان ابتدا به ذهن می‌آید، پاسخ دهیم که در این سیزده سال بر ما چه رفته است که در کشوری که می‌خواست ام‌القرای اسلام باشد همزمان سه معضل طاقت‌فرسای فقر و فساد و تبعیض سر برآورده است؟ امری که به‌طور همزمان به‌ندرت در یک کشور اعم از کاپیتالیستی یا سوسیالیستی، جمهوری یا پادشاهی، مستبد یا دموکرات، شرقی یا غربی، جهان اولی یا جهان سومی، اسلامی یا غیراسلامی دیده می‌شود. از کجای مسیر ما به بی‌راهه افتاده‌ایم که اینک با این سه مشکل روبرو شده‌ایم؟
ما فقر و فساد و تبعیض را «معلول» می‌دانیم نه «علت» و این بدیهی است که برای رفع معلول باید علت را شناخت و آن را معالجه نمود.
به نظر ما وجود این سه مشکل، قابل نادیده انگاشتن نیست (در ابتدای این نامه به یکی از تبعیض‌های فاحش که خود علت بسیاری از مفاسد دیگر از جمله پدیده آقازاده‌ها بوده است اشاره کردم یعنی تبعیض بین روحانیون حکومتی و سایر اقشار جامعه) اما نمی‌توان با تکرار این شعار انتظار رفع آن را داشت. باید خود را برای شناخت علل آن مجهز کرد و پس از شناخت به رفع آنها همت گماشت. و ما هنوز چنین اراده‌ای را سراغ نکرده‌ایم. اولین قدم در این راه نقد گذشته و نقدپذیری مسئولین است که به هر حال این راه را بسته‌اند. ما برای حل این مشکلات راه سراغ داریم و در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به تناسب موقعیت‌ها، آنها را ارائه داده‌ایم. مثلا از دید ما مهم‌ترین عامل مبارزه با فساد درون حکومت اعم از سیاسی یا اقتصادی در درجه اول وجود یک نهاد قضایی مستقل، عادل و شجاع است و در درجه بعد ما مطبوعات آزاد و نهادهای مدنی مستقل را صاحب نقش می‌دانیم. ما یک راه مهم مبارزه با مفاسد اقتصادی را کم شدن حجم دولت و تقویت بخش غیردولتی (واقعا غیردولتی) و توانمند می‌دانیم و می‌دانید که هرکدام از اینها نیازمند پیش‌زمینه‌هایی است. نمی‌توان از یک طرف افراد را به جرم پول داشتن و ثروت اندوختن مفسد اقتصادی دانست یا با کسانی که در عمران و آبادانی شهرها فعالیت داشته‌اند همچون خائن برخورد کرد و آنها را در زندان‌ها شکنجه کرد و در همان حال انتظار داشت بخش خصوصی هم فعال شود. یا نمی‌توان به همه دنیا ناسزا گفت و انتظار داشت آنها دانش و تکنولوژی خود را که سخت به آن نیازمندیم در اختیار ما بگذارند. یا نمی‌توان با اساتید دانشگاه و دانشجویان هرچند دگراندیش آن‌گونه برخورد کرد و انتظار داشت مغزهای خلاق از کشور نروند.
رفع این مشکلات نیازمند سه عنصر انسان، علم و سرمایه است که متاسفانه رفتارهای سال‌های گذشته هر سه عنصر را از کشور فراری ساخته است. هم اینجا اشاره کنم که اگر ما در این پنج سال کاری نکرده باشیم گناه بزرگی است ولی افتخار می‌کنیم که ما سبب فرار سرمایه‌ها و مغزها نشده‌ایم. ما سبب بی‌آبرویی کشور در افکار عمومی جهان نشده‌ایم. ما کشور را به انزوای مطلق نکشانده‌ایم. ما جوانان را به زندان نیانداخته‌ایم و در کوچه و خیابان به آنها حمله نکرده‌ایم. ما دانشجویان را در کوی دانشگاه سرکوب نکرده‌ایم. ما دگراندیشان را به قتل نرسانده‌ایم. ما اتوبوس نویسندگان را به سمت دره هدایت نکرده‌ایم. ما اتوبوس جهانگردان را به چوب و چماق نبسته‌ایم. و ما در برابر همه این ظلم‌ها فریاد زده‌ایم و همه عواقب آن را تحمل کرده‌ایم و این کار کمی نیست، برادر عزیز!

اما اگر انصاف باشد، مراجعه‌ای کوچک به گزارش‌های عملکرد دولت و مجلس و مقایسه آن با دوران‌های گذشته، به‌خوبی بیانگر کارهای مثبت و ارزشمندی است که در این دوران انجام شده است. هرچند معتقدیم حجم مشکلات که از گذشته به ارث رسیده است آن‌چنان بزرگ است که همه این دستاوردها تکافوی نیاز کشور را ندارد.
مگر در زمان انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۰ بوق و کرنای روزنامه‌های مخالف اصلاحات و صداوسیما تاریک‌ترین چهره از اقتصاد کشور را نشان ندادند؟ پس چرا مردم بیش از گذشته به آقای خاتمی رای دادند؟ اگر بخواهید بگویید مردم نفهمیدند و همان‌گونه که در روز اول گفتید به چهره و لبخند (این بار اشک) رای دادند که میزان اهمیت شعور مردم در ذهن شما مشخص می‌شود و اگر بخواهید بگویید در طرف مقابل کسی نبود، ضمن اینکه این حرف برای هیچ‌کس قابل قبول نیست ولی در عین حال آیا نشانه وارفتگی و ازهم‌گسیختگی کامل یک جریان سیاسی نیست؟

پس آیا ما حق نداریم بپرسیم شما که داعیه نجات کشور و ملت را در سر دارید، در پنج سال گذشته برای نوسازی جناح خود چه قدمی برداشتید تا مردم به حداقل اطمینان از توان شما در اداره کشور برسند؟ جناح اقلیت که در مجلس هستند، چقدر برای تحقق شعار مبارزه با فقر و فساد و تبعیض، طرح قانونی تقدیم کرده‌اند؟ و یا رسانه‌های شما جز تبلیغات علیه دولت و تاریک نشان دادن اوضاع کشور چقدر راهکارهای سازنده و مثبت ارائه داده‌اند؟
و اگر بخواهید واقع‌گرایانه و منطقی جواب بدهید باید اذعان کنید که مردم به‌خاطر این مجددا به خاتمی رای دادند که علیرغم همه گلایه‌ها و کاستی‌های موجود، او را در برابر کوهی از مشکلات ساختگی از طرف جناح مقابل می‌دیدند و به همین لحاظ دستاوردهای دولت او را هرچند به زعم شما ناچیز و یا شاید هیچ، گرامی می‌داشتند و مهم‌تر از همه راه او را فارغ از دستاوردهای مادی آن تنها راه نجات کشور می‌دانستند، و از سپردن امور به دست کسانی که به قول امام عزیز راحل از اداره یک نانوایی هم عاجز بودند ابا داشتند.

۶. رای مردم را مقید به احکام الهی و مبانی اسلامی دانستن همان‌قدر می‌تواند کلی باشد که مثلا دین افراد در شناسنامه‌ها اسلام قید شود و می‌تواند آنقدر نفس‌گیر باشد که مثلا اگر چیزی با سلیقه شش نفر در شورای نگهبان منطبق نباشد می‌توان زندگی را در همه عالم تعطیل کرد و اگر روزی طبق اعتقاد ما همه جهان به زیر پرچم اسلام آمد بیش از شش‌میلیارد نفر انسان در همه عالم چشم به دهان آن شش نفر بدوزند که آیا اجازه کار و زندگی و تفریح و… به آنها می‌دهند یا خیر؟

۷. ما نظر خود را به صراحت در مورد رفراندوم عنوان کرده‌ایم‌ و خوشبختانه جنابعالی نیز موافقت خود را با رفراندوم در چارچوب قانون اساسی اعلام کرده‌اید. موجب امتنان خواهد بود چنانچه جمعیت مؤتلفه اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی درباره همین موردی که توافق داریم به سازوکار اجرایی لازم برسند و مشترکا طرح یک رفراندوم را در مجلس مطرح کنند. در این مورد منتظر تعیین تیم کارشناسی شما هستیم. خوشبختانه با اعلام صریح رئیس‌جمهور و انتخابات راه تازه‌ای برای همکاری ما باز شده است و امیدواریم جنابعالی با صحبت با اعضای محترم شورای نگهبان و بازداشتن آنها از تفسیرهای سلیقه‌ای و اجتهاد در برابر نص قانون اساسی، موجبات انقیاد این قوانین را فراهم آورید و یا با ما در مراجعه به آرای عمومی همکاری نمایید.

اما در مورد رفراندوم کلی‌تر هم نباید از موضع ضعف برخورد کنیم. ما به مردم خود اعتماد داریم. شما هم اگر این اعتماد را دارید با مخالفت خود بهانه به دست دشمنان اسلام و انقلاب ندهید. البته باید چهره‌ای از جمهوری اسلامی ارائه دهیم که مورد قبول مردم باشد. در غیر این صورت مطمئن هستیم پاسخ مردم «نه» خواهد بود.
ما تابع آن امامی هستیم که همواره معتقد به رای ملت بود و می‌گفت هرچند برای ما مسلم باشد مردم در رای خود اشتباه کرده‌اند ما باید رای مردم را محترم بداریم و حق نداریم آن را نپذیریم.
این امام(ره) همان کسی است که امروز یک جمله او ورد زبان جوانان نسل سوم است. می‌دانید آن جمله چیست؟ «چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند.» شما با این جمله امام(ره) چه می‌کنید؟
البته می‌دانید چرا این نسل مرتب این جمله را تکرار می‌کند؟ چون به عینه ملاحظه کرده است وقتی که در انتخابات مختلف در پنج سال گذشته هرکس را به حاکمیت وارد کرده است توسط دوستان شما بی‌اثر و خلع قدرت شده است، احساس می‌کند مشکل در جایی دیگر است و تا آن مشکل حل نشود با انتخاب رئیس‌جمهور و مجلس و… نمی‌تواند به مطالبات خود جامه عمل بپوشاند. صادقانه بگویم این نسل از رئیس‌جمهور و مجلس هم سخت گلایه دارد نه از آن جهت که آنها را صادق نمی‌داند یا بی‌برنامه می‌داند بلکه از آن جهت که چرا در برابر زیاده‌خواهی‌های بخش غیرانتخابی نمی‌ایستد و مماشات می‌کند. اگر ما باید به مردم پاسخگو باشیم که قطعا چنین است، بیش از آنکه به‌خاطر وضع اقتصادی و یا اجتماعی و یا فرهنگی باشد، از آن جهت است که مردم به خاطر آزادی و کرامت انسانی و حقوق شهروندی به ما رای دادند و از ما می‌پرسند چرا در برابر این همه کارشکنی و سوءاستفاده از قدرت و نادیده انگاشتن ابتدایی‌ترین حقوق مردم سکوت کردید؟ و حقیقتا نمی‌دانیم در برابر این پرسش‌ها پاسخی خواهیم داشت یا نه؟

۸. خوشبختانه جنابعالی در تعریف مردم صراحت بیشتری از سایر دوستان داشته‌اید. هرچند هنوز رگه‌هایی نسبتا قوی از درجه‌بندی شهروندان به درجه ۱ و ۲ در تعریف شما مشاهده می‌شود اما به هر حال این تعریف نوعی پیشرفت و اصلاح مواضع جناح شما تلقی می‌شود. اما یک سؤال از جنابعالی باقی می‌ماند؛ شما از همه نوع مردمی صحبت کرده‌اید جز مردمی که دوم خرداد، ۲۹ بهمن و ۱۸ خرداد را آفریدند. اگر بفرمایید سهوا از قلم افتاده‌اند برای شما که یک سیاست‌مدار پخته و مطلع به همه عواقب کار هستید، کمی باورنکردنی است و اما اگر عمدا آنها را مردم نمی‌دانید، بفرمایید تا بیشتر منظور شما از مفهوم مردم روشن شود.

در مورد اهانت به مردم هم با شما هم‌عقیده هستیم و از سوی هرکس باشد امری نکوهیده و مذموم است. اما به نظر ما فارغ از تبلیغات، مهم‌ترین اهانت به مردم، بی‌اثر کردن رای مردم است و بدتر اینکه مردم را دارای شعور کافی برای تشخیص صالح از فاسد ندانیم و به همین جهت وظیفه خود بدانیم تا تنها به صالحان (آن هم با تفسیر و سلیقه خود) اجازه حضور بدهیم تا مبادا مردم که قدرت تشخیص فاسد از صالح را ندارند به اشتباه بیفتند.

۹. من از شما تشکر می‌کنم که بنده را به پرهیز از اهانت به نمازجمعه و ائمه محترم جمعه سفارش کرده‌اید و اگر چنین برداشتی بوده است، شایسته است عذرخواهی نمایم. اما ای کاش حضرتعالی به بعضی از این ائمه محترم جمعه هم علنی سفارش می‌کردید این‌چنین این و آن را مشرک، کافر، آمریکایی، خودفروش و… نخوانند و به‌جای سفارش به تقوا به اشاعه منکر مشغول نشوند. یک نمونه را در ابتدای نامه آوردم، از این دست نمونه‌ها فراوان است.

برادر عزیز! نفس برگزاری بعضی از این نمازهای جمعه و سخنان خطیبان آن، توهین به نمازجمعه و روحانیت است. آیا هیچ‌وقت در این مورد کوچک‌ترین حساسیتی داشته‌اید؟ اگر به آمار معتقدید به میزان شرکت مردم در نمازهای جمعه توجه کنید تا آگاهی از واقعیت هرچند تلخ باشد و پذیرش آن مشکل، سبب شود ما از حقیقت دور نشویم.

و نمی‌دانم چرا می‌توان به خود حق داد درباره شخصیتی چون آیت‌الله طاهری هر توهینی روا داشت و به دور از اخلاق و جوانمردی، ایشان را به تازیانه دشنام نواخت، ولی نمی‌توان درباره بعضی روحانیون دیگر که با گفتار و رفتار خود علت فرایند سکولاریزاسیون هستند هیچ اظهارنظری نمود.

۱۰. ما از حکومت خارج نمی‌شویم و با تمام توان خود در حل مشکلات آن می‌کوشیم، اما تا آنجا که بتوان آن را حکومت مشروع نام نهاد. در حکومتی که تنها نام دین بر آن باشد و در آن بر دین جفا رود، ماندن افتخاری نیست و خروج ما از حاکمیت نیز نه به‌خاطر پاسخگو نبودن در برابر اعمال خودمان است بلکه بدان خاطر است که قادر به پاسخگویی اعمال کسانی که همه اختیارات را دارند و حاضر به پاسخگویی نیستند نمی‌باشیم و گمان می‌کنیم با خروج ما، آنها باید مستقیما به ملت پاسخ دهند.

ما نمی‌توانیم هرگونه تفسیر توجیهی را که منجر به بلاموضوع شدن اصل محکم مردم‌سالاری قانون اساسی شود بپذیریم.
جنابعالی در نامه خود، در تفسیر قانون اساسی به‌گونه‌ای سخن گفته‌اید که گویا قانون اساسی، خود، نهادی را فراتر از خود قرار داده است. من نمی‌خواهم وارد بحث حقوقی آن شوم که اصلا چنین چیزی هست یا خیر؟ ولی دو نکته را تذکر می‌دهم؛
اولا: در صورت قبول فرضیه شما، تمام اصول قانون اساسی بی‌معناست چون فردی که فراتر از قانون اساسی است می‌تواند هروقت بخواهد اصلی یا اصولی از قانون اساسی را تعطیل کند و این استثناپذیر هم نیست. و از عقلای قوم و خبرگان ملت به‌دور است که چنین کار عبثی را به‌عنوان قانون اساسی تحویل ملت داده باشند. و ما البته این چنین حکومت را بر اساس چنان قانون اساسی که شما تفسیر می‌کنید، قبول نداریم.
قانون اساسی مورد قبول ما در اصل ۵۷ خود صریحا چنین اعلام می‌دارد که: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می‌گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند»

ثانیا: خوب است آقایان شورای نگهبان صریحا در این مورد اظهار نظر کنند که رهبری فوق قانون اساسی است یا ملزم به عمل در چارچوب قانون اساسی. اگر به حالت اول نظر دارند بهتر است حداقل، هزینه‌های مادی ملت را کمتر کنیم؛ مثلا این چه کار مهملی است که رئیس‌جمهوری یا نمایندگان مجلس بر اساس برنامه‌ای انتخاب شوند، که آن برنامه پیمان آنها با ملت است، اما پس از انتخابات، رهبری که مافوق همه‌چیز است اگر مخالف آن برنامه باشد، مانع از اجرای آن شود. در این صورت آیا بهتر نیست روش انتخابات را به‌گونه‌ای دیگر طراحی کرد؟ مثلا رهبری یک نفر را به‌عنوان معاون اجرایی خود به مردم معرفی کند تا همه به او رای دهند یا مجلس تبدیل به بازوی مشورتی رهبری شود و در این حال دیگر نیازی به مجمع تشخیص مصلحت هم نیست و از گسترده شدن تشکیلات حکومتی هم پرهیز می‌شود و همه اختلاف‌نظرها و حتی اختلاف سلیقه‌ها هم از بین می‌رود.
تصدیق می‌کنیم که در صورت قبول تفسیر شما توسط شورای نگهبان هزینه مالی اداره کشور بسیار کمتر می‌شود و شما هم خیال‌تان از نفوذ ستون پنجم و عوامل آمریکا و دست‌نشاندگان اجانب و حمایت‌شدگان استکبار و پول‌گرفتگان پورزندی و… آرام می‌گیرد و با فراغ بال برای رفاه مردم برنامه‌ریزی خواهید کرد و دیگر لازم نخواهد شد تا سرمایه معنوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، در انتخاباتی مثل دوم خرداد آن‌چنان مورد سوءاستفاده قرار گیرد که تا حد یک حزب سیاسی مغلوب و شکست‌خورده و مورد ادبار مردم تنزل یابد و بعد بخواهید با سخنی از امام(ره) عذر تقصیر به پیشگاه آنها ببرید.
البته ما و امثال ما هم در این صورت تکلیف خود را ادا شده می‌دانیم و چون به هیچ‌وجه چنین برداشتی از قانون اساسی و روش حکومتی را قبول نداریم، در این وضع از ابتدا داعیه ورود در حکومت نداریم که رنج خروج از حاکمیت را بر شما تحمیل کنیم.
اما در این صورت تکلیف خون شهیدانی که برای استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی با قرائت امام(ره) به دیدار خدا شتافتند چه خواهد شد؟

۱۱. ما برخلاف شما محور وحدت را چند چیز نمی‌دانیم. محور وحدت فقط مردم هستند. اسلام ناب محمدی از آن جهت محور وحدت می‌شود که مردم ما مسلمان هستند، اگر مردم ما مسیحی یا کلیمی یا زرتشتی بودند، اسلام ناب محمدی نه‌تنها محور وحدت نبود که می‌توانست عامل تفرقه باشد.
خط امام هم از آن جهت محترم است که مردم آن را قبول کرده‌اند و به آن گرویده‌اند، هرچند خط امامی که ما می‌فهمیم لزوما با آنچه شما می‌گویید مطابقت ندارد.
قانون اساسی هم از آن جهت محور اتحاد سیاسی و وحدت ملی ماست که مردم به آن رای داده‌اند و التزام به ولایت فقیه از آن لحاظ شرط قرار می‌گیرد که در قانون اساسی آمده است.
ملاحظه می‌فرمایید که تنها محور وحدت در جمهوری اسلامی مردم هستند ولاغیر و باید نظر آنها در همه حال و همه موارد حاکم باشد.
در نامه قبلی راه‌های رجوع به مردم را بیان کرده‌ایم و نیازی به تکرار آن نمی‌دانیم، فقط این را عنوان می‌کنیم که مطمئن‌ترین راه رجوع به مردم صندوق‌های رای و ایجاد محیطی آزاد برای گزینش هرآنچه می‌خواهند می‌باشد.

جناب آقای عسگراولادی
نامه به درازا کشید و قطعا ناتمام مانده است، ولی چون در پایان نامه خود چند سؤال را مطرح کرده‌اید که بی‌پاسخ گذاشته‌ام اجازه می‌خواهم لحظاتی بیشتر، مصدع اوقات شریف شده و پاسخ کوتاه آنها را معروض دارم:

الف) بحث فروپاشی اجتماعی، بیان واقعیت‌های کشور ما بود که بر اساس مستندات علمی ارائه شده است و انگیزه طرح آن هشداری بود برای همه به‌خواب‌رفتگان و همه دلسوزانی که به‌درستی به این واقعیت‌ها آشنایی ندارند. در ضمن آن اطلاعیه منتسب به دبیرخانه شورای امنیت ملی را خلاف قانون اساسی، تصمیمی فردی و وهن نظام می‌دانیم.

ب) حاکمیت دوگانه و نهادهای انتصابی و انتخابی نیز واقعیت‌های غیرقابل‌انکار هستند. همین نامه‌نگاری‌های ما دلیلی واضح بر وجود این واقعیت است. خود جنابعالی هم منکر دو تفکر درون حاکمیت نشده‌اید فقط به جای انتخابی و انتصابی دو محور حق و باطل را مطرح کرده‌اید. نمی‌دانم آیا حق و باطل را می‌توان یگانه دانست؟ در مورد انتصابی و انتخابی هم ما بارها توضیح کامل داده‌ایم. گفته‌ایم هر کشوری نهاد انتصابی و انتخابی دارد و این به‌خودی‌خود مشکل نیست. مشکل آنجاست که نهادهای انتصابی، مشروعیتی غیر از رای مردم برای خود قائل باشند و به خود اجازه دهند در برابر رای مردم بایستند.

پ) در مورد راهپیمایی ۲۸ تیر هم در همین نامه به تفصیل پاسخ گفته‌ام. همین‌جا از شما درخواست می‌کنم چندان اصرار به عدد و رقم تعداد راهپیمایان نداشته باشید.

ت) در مورد فاصله مواضع ما با رئیس‌جمهور، اولا همین امر نشان‌دهنده این است که برخلاف تبلیغات حجیم و عظیم دوستان شما، ما حزبی مستقل و با مواضعی مربوط به خودمان هستیم. ما در مواردی با موضع‌گیری‌های رئیس‌جمهور در عرصه داخلی و خارجی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حتی در انتخاب کابینه موافق نبوده‌ایم. اما برای اینکه شما را از نگرانی به‌درآوریم، اطمینان می‌دهیم اصول و مبانی ما در همه موارد فوق با ریاست جمهوری محترم تطابق دارد و در مصادیق است که تفاوت‌های طبیعی که بین همه افراد وجود دارد، بروز می‌کند.

ث) در مورد کشاندن پای آمریکا به رقابت‌های سیاسی، با شما هم‌عقیده هستیم. اما از شما می‌خواهیم واقع‌بینانه قضاوت کنید. چه کسی در داخل کشور تلاش می‌کند دروغ‌زنانه رقیب خود را به همگرایی و همراهی با آمریکا متهم کند؟ باز هم تکرار می‌کنم شما سردوگرم‌چشیده روزگار هستید، با شانتاژهای سیاسی و تبلیغاتی آشنا هستید، نمونه‌های آن را هم در این نامه ذکر کردم.

ج) ما در نظر شما نه‌تنها متهم به نادیده گرفتن مؤلفه‌های امنیت ملی، وفاق ملی، مبانی نظام، اصول خط امام و عدم همگرایی با مردم در سیاست بازدارندگی هستیم بلکه به‌عنوان مجرم شناخته شده‌ایم. خدای را سپاسگزارم که جنابعالی فقط عضو هیأت منصفه هستید و نه قاضی دادگاه.

چ) ما بسیار متاسفیم که جنابعالی در مورد شخصیتی چون دکتر هاشم آغاجری به صرف گفته‌های دیگران و بازگویی تبلیغات ناجوانمردانه رقبای سیاسی او، این‌چنین قضاوت می‌کنید. حقیقتا این بریده‌های روزنامه و بولتن‌ها و… درد بزرگی برای ذهن‌سازی بزرگان ماست.
ما از نزدیک آغاجری را می‌شناسیم، او را شخصی متدین، متعهد و دلسوز می‌دانیم که چون کژی‌ها را می‌بیند بی‌محابا به مبارزه با آنها برمی‌خیزد. تندی زبان او را از قلب پاک او که هیچ سیاهی را در خود نگرفته است می‌دانیم و گمان می‌کنیم نظام ما، تحت تاثیر فضاسازی دوستان شما، در آستانه ارتکاب اشتباهی فاحش و شاید غیرقابل‌جبران باشد. همین‌جا از شما می‌خواهیم جلوی این فاجعه را بگیرید و اجازه ندهید رقیب سیاسی شما را این‌چنین ناجوانمردانه از میدان به در کنند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز به صرف ادعای یک حزب سیاسی دیگر از مشروعیت نمی‌افتد و اصولا در عرصه سیاسی تکفیر و تفسیق را صحیح نمی‌دانیم.

ح) از نگرانی شما نسبت به همگرایی ما با گروه‌های رادیکال تشکر می‌کنیم، اما بفرمایید این گروه‌ها چه کسانی هستند؟ من مایل نیستم همدیگر را متهم به کلیاتی بکنیم که تنها در ذهن خود ساخته‌ایم و به هیچ‌وجه معتقد نیستم که باید به شما بگویم تکلیف حزب خود را از گروه‌ها و افراد تروریست، به‌خصوص سرکوب‌گران کوی دانشگاه و عاملین قتل‌های زنجیره‌ای جدا کنید. پس شما نیز بنا را بر آن نگذارید تا سند اتهام و مجرمیت برای گروهی سیاسی که قانونی هم هست درست کنید.
رادیکال و افراطی در قاموس شما چه معنا دارد؟ لزوما معنای آن در نزد ما همان نیست. پس در اینجا هم اولا معنای رادیکال و افراطی را مشخص کنید، ثانیا مصادیق آن را عنوان کنید تا درستی منظور شما را درک کنیم.

در پایان ضمن سپاسگزاری از محبت شما و پوزش از بعضی صراحت‌ها و تندی‌های احتمالی در این نامه که یقینا ناشی از دوری ما و صحبت نکردن صریح و رو در رو در زمان‌های گذشته بوده است و منجر به بعضی از سوءتفاهمات و بدبینی‌ها شده است، از خداوند متعال برای شما سلامتی و عزت و حرکت در مسیر حق آرزومندم.

بیا که پرده برانداختم ز صورت حال
من آن نیم که سخن در غلاف خواهم گفت
دعای خیر تو گویم گرم نواخت کنی
وگر خلاف کنی برخلاف خواهم گفت

سید محمدرضا خاتمی
دبیرکل حزب جبهه مشارکت ایران اسلامی
۱۶ شهریور ۱۳۸۱

قسمت بعدی
نامه سوم عسگراولادی
قسمت قبلی
نامه دوم عسگراولادی

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب