یک شب در زندان مرا تازه از زیر شکنجه آورده و گوشهٔ اتاق افتاده بودم، مأموری که آنجا بود برای اینکه مرا دلداری بدهد تا از دردهایم کاسته شود، گفت: «اینکه چیزی نیست؛ حل میشود. دوست داری از طیب چیزی برایت بگویم؟» گفتم:«بگو!» گفت: «چند شب قبل از اعدام طیب، یک هیئتی در زندان آمدند؛ چندتایشان نظامی بودند، چند تا ساواکی و یکی، دو تا هم از شهربانی. به طیب گفتند: کارت تمام شد؛ اعدام میشوی! مگر یکی از این سهتا کار را بکنی؛ یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل حرکتی که در ۲۸ مرداد کردی تو را ببخشد، یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی…!» (علتش هم این بود که او یک چراغانی در جنوب تهران برای زایمان فرح کرده بود). «…گفتند: شاه را به آن قسم بده، یا اینکه از خمینی تبرّی بجویی! طیب شکم بزرگی داشت، دستش را روی شکمش زد و گفت: سه ماه است این شکمِ من از حرام پاک است، دیگر نمیخواهم آلوده بشوم! اما اینکه میگویید من از خمینی تبرّی بجویم؛ اگر این کار را بکنم، خمینی بسیار خوشحال میشود تا اینکه منِ آلوده با او نسبت داشته باشم و در این باره خیلی گریه کرد. بعد گفت: من حاضر نیستم چنین کاری بکنم! آنها به او چندتا فحش دادند و یکی، دو تا لگد هم به او زدند و گفتند: خاک بر سرت! تو همان نبودی که روز ۲۸ مرداد آن کارها را کردی و لقب تاجبخش گرفتی؟! الان اینطور حرف میزنی؟ طیب گفت: ۲۸ مرداد هم یکی از علماء (اشاره به آقای بهبهانی) به من گفت که اسلام در خطر است و تودهایها مملکت را میخورند و مصدق نمیتواند در مقابل تودهایها بایستد! من آن روز هم به فرمان روحانیت حرکت کردم نه برای شاه. پس از آن، مأموران بیشتر او را زدند».
اشتراک گذاری:
تازه ترین نوشته ها
- آیین بزرگداشت ۱۴۰۳ ۲۷ مرداد ۱۴۰۱
- دهمین سالگرد رحلت ۲۷ مرداد ۱۴۰۱
- نام آشنای سپهر سیاست ۲۷ مرداد ۱۴۰۱