مرور گذشته
در برنامهٔ گذشته در مطلع بحثمان که تلاشی خاضعانه برای شناخت آدم و حوّا(ع) در قرآن -یا چون قرآن اسم حوّا را ذکر نفرموده، آدم(ع) و همسرش در قرآن که حوّا لقب یافته- چون اولین جلسه بود، فهرست مطالبی را که حدوداً خداوند در همین یکی، دو آیهٔ اول بهصورت فشرده ما را آگاه کرده، انعکاس پیدا کرد.
اولین خانواده
در رابطهٔ با شناخت آدم و حوّا(ع) (آدم و همسرش) در قرآن یکسری مسائل اعتقادی ما مطرح است و اگر شکلگیری درستی ذهنمان داشته باشد چه بهتر؛ اگر شکلگیری درستی نداشته باشد، باید دقّت کنیم که شکلگیری درست را در اوّلین انسان، اوّلین پیامبر، اوّلین خلیفه، اولین الگو توجه کنیم. و حتی اوّلین خانواده، اوّلین انسانهایی که امر و نهی به آنان تعلق گرفته؛ چون اولینها در اعتقاد ما مؤثر است.
آزمایش موجودات عاقل
خداوند در نخستین برخوردهای انسان با پدیدآمدن و تکلیف در نخستین برخوردهای قرآنی، سه مطلب را که سه آزمایش است، برای سه موجود عاقل ترسیم فرموده. و از قرآن و حدیث میفهمیم که سه نوع موجود عاقل مکلّف داریم:
• یک نوع موجود عاقل مکلّف فرشتگان هستند
• یک نوع موجود عاقل مکلّف جنیان هستند
• یک نوع موجود عاقل مکلّف انسانها هستند.
در این آیاتی که توفیق داریم شروع کردیم، هر سه نوع را خداوند مورد آزمایش قرار میدهد. آیهٔ اول که در قسمت گذشته در خدمتش قرار داشتیم، فرشتگان در آزمایشند. و میرسیم جلوتر، نمایندهٔ جنیان که شیطان (ابلیس) است، در آزمایش قرار میگیرد؛ میرسیم جلوتر. آدم و حوّا(ع) که دو نماینده و دو ریشهٔ انسانها هستند، مورد آزمایش قرار میگیرند. و ما هر سه نوع موجود عاقل را مییابیم که در این آیات، امتحانی در شروع داشتند. در شروع این مبحث، یعنی در شروع زندگی آدم(ع) در کنار فرشتگان و در کنار جنیان هر سهٔ آنان، آزمایشی برای آنان گذشت.
اولین آزمایش
اوّلین آزمایش در همین آیهٔ مبارکهای که توفیق داشتیم و در خدمت آن قرار گرفتیم؛ آیهٔ ۳۰ سورهٔ مبارکهٔ «بقره» است، «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ». در اینجا فرشتگان مورد آزمایش قرار گرفتهاند. آزمایش آنان این بود که یک خبری را خدا عنایت فرمود، آن خبر این است که «میخواهم در زمین خلیفهای قرار بدهم!» اینها مورد آزمایش قرار گرفتند؛ به علم و اطلاع خودشان تکیه کردند. و از آن علم و اطلاع قیاس کردند، آدمی که دارد آفریده میشود، با موجوداتی که قبلاً در کرهٔ زمین بودند و اِفساد و خونریزی میکردند؛ قیاسی پدید آمد. اینکه فُقها و بزرگان فقهای شیعه میفرمایند: «وَ لَیسَ مِن مَذهَبِنا القیاس» از مذهب ما (شیعه) قیاس نیست. فُقهای شیعه که قیاس را رد میکنند، میگویند: «اَوَّلَ مَن قاسَ اِبلیس» اوّلین کسی که در احکام خدا و وظایف خود قیاس کرد، ابلیس بود. اما نوعی قیاس هم ما در این روش فرشتگان میبینیم که فرشتگان هم اطلاع دارند که در این کرهٔ خاکی موجوداتی قبلاً بودهاند، اِفساد و خونریزی میکردند. وقتی خداوند (مولای همهٔ موجودات) به این موجودات عاقل که فرشتگان هستند، میفرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» من در این زمین خلیفه و جانشینی برای خودم قرار میدهم -خلیفهُاللّه را میخواهم در این زمین قرار دهم- آنان میگویند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ» آیا میخواهی قرار بدهی موجوداتی را در این زمین که اِفساد کنند در آن و سفکِ دماء و خونریزی داشته باشند؟! خُب، این عِلم ناقص اینهاست به واقعیات و قیاس اینهاست، واقعیتی که میخواهد پدید بیاید. خداوند میخواهد خلیفه قرار بدهد و این واقعیت را قیاس میکنند، با واقعیتی که قبلاً بوده است. گهگاه بزرگان ما سفارش میکنند، وقتی خدمت بزرگی قرار دارید، وقتی در خدمت ولیّای قرار دارید، خدمت امام و پیامبر قرار میگیرید، توجه داشته باشید یک وقت حرفهایی را رد میکنید، این حرف بازگشتش به ردّ مطلبِ ولیّ منتهی نشود. خداوند اینجا میفرماید: من میخواهم در زمین خلیفه قرار بدهم! (من، یعنی ذاتِ علیمِ حکیم). ذات علیم حکیم، میخواهد در این کرهٔ خاکی خلیفه قرار بدهد. به نظر میآید فرشتگان در اینجا دقت کمی کردند، توجه نکردند ذات اقدس حق که میخواهد خلیفه قرار بدهد، نمیخواهد آن مفسدینِ فی الارض، یا آن سفّاکها را خلیفه قرار بدهد، بلکه قیاس با آن مفسدین و سفّاکهای گذشته، قیاس معالفارق است؛ نباید چنین قیاسی را آنان میکردند. اما این کار را که انجام دادند، خداوند آنان را مورد عذاب قرار نداد، خداوند اینها را مورد عتاب قرار نداد، فقط چیزی که فرمود، فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» همینقدر بدانید که دانش شما اندک است و من میدانم آنچه را که شما نمیدانید. این آموزش را ذات اقدس حق به پیامبران، به ائمه، به کسانی که به مقام ولایت میرسند، این آموزش را عنایت فرمود که در برخورد با کسانی که غرض ندارند، اگر هم اشتباهاتی، فَلتاتِ لِسانی هم داشته باشند، در برخورد با اینها با عِتاب و شتاب و شدت و عذاب برخورد نکنید.
قضاوت جامعالاطراف
شاید برخی از فرمایشاتی که حضرت امام خمینی میفرمودند و برخی از کسانی که در حوزهها بودند حتی سالیانی با حضرت امام کار کرده بودند، اما نمیرسیدند به آنچه که حضرت امام میفرمود و آگاهی بر آنچه که حضرت امام میفرمود، نمیتوانستند داشته باشند. حضرت امام میفرمود: در قضاوت خوب است جامعالاطراف قضاوت کنید! اگر یک جهت را میدانید، جهاتی از نظرتان پنهان است با جهتی که میدانید، قضاوت نکنید؛ جامعالاطراف قضاوت کنید! و اگر جامعالاطراف قضاوت کنید، بعداً پشیمان نمیشوید.
در یکی از دفعاتی که خصوصی راجعبه چنین مسئلهای اشاره میفرمودند، فرمودند: فرشتگان در حقایق اولیه، اینها جامعالاطراف قضاوت نکردند، بعد پشمیان شدند. سعی کنید که در محضر حق، جامعالاطراف قضاوت کنید! وقتی میخواهید راجعبه چیزی موضع بگیرید، اطراف آن قضیه را درست سنجیده باشید. اینطور نباشد که یک جهت که برایتان روشن میشود، از بقیهٔ جهات غفلت کنید و روی آن یک جهت موضع بگیرید. وقتی که روی آن یک جهت موضع گرفتید، پشیمانی میآورد؛ کما اینکه فرشتگان در محضر حق پشیمان شدند.
آدم
«آدم» اسم شخص است و غیر عربی است، یعنی قبل از اینکه عربیّت اصلاً شکل بگیرد کلمهٔ آدم وجود داشته و در تمام زبانها چه عربی و چه عِبری، چه دیگر زبانها، فارسیِ خودمان و زبانهایی که بعداً پدید آمده در همه آدم عَلَم است، یعنی اسم خاص است. در قرآن هفده بار ذکر شده و هشت بار هم بنیآدم آمده.
آدم؛ نبی یا اسمِ جنس
عرض شد که خودِ اینکه بنیآدم ذکر شده، دلیل بر این است که «آدم» عَلَم است؛ اسم خاص برای یک انسان بوده. اینکه بعضی استفاده کردهاند که ممکن است، آدم اسم باشد برای نوع بشر، این رد میشود. با خطابهای مستقیمی که در قرآن به آدم بهعنوان شخص و مفرد هست، برخی خیال کردهاند که برای نوع بهکار رفته است. در قرآن استفادههایی برای نوع هم نسبت به آدم وجود دارد، اما بیشترِ استفادهها، استفادههای شخصی است.
آفرینش آدم
یکی از نکاتی که در برنامهٔ گذشته بود، اینکه آدم از خاک آفریده شده و فرض بر اینکه آدم از نسل حیوانات قبلش باشد، رد شد. عرض کردیم که در آیهٔ ۵۹ سورهٔ آل عمران، خداوند فرموده: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» با صراحت فرموده: نه! آدمِ اوّلیه از نسل حیوان دیگری نیست؛ «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ». در بحث تلاشمان در شناخت حضرت عیسیٰ(ع) هم این بحث را داشتیم که خداوند میفرماید: چرا تعجب میکنید از اینکه عیسیٰ بی پدر بهدنیا آمد؟! تعجب از این بالاتر مَثَل آدم است «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ». اگر که آدم از نسل حیوانات دیگری بود -یعنی از نسل نَر و مادهای پدید آمده بود- که با مسئلهٔ حضرت عیسیٰ(ع) هممثال نبود «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ».
خلیفه
همانطور که عرض کردیم، گزارشی از مولا به بنده است؛ به بندگان است. یعنی «إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ» خداوند گزارشی را عنایت میکند به بندگانش که فرشتگان هستند. نکتهٔ دیگری که باز در اینجا در این سوره داریم، انسان در چهرهٔ حضرت آدم(ع) بهعنوان «خلیفهُ الله» معرفی شده. در همین یک آیه، این نکتهها را در قسمت گذشته، مرور کردیم.
• چون فرشتگان از روی عِلم محدود خود پنداشتند که آدم و بنیآدم، موجودی فساد انگیز و خونریزند.
• پرسش فرشتگان میرساند که موجوداتی قبل از آفرینش آدم بوده و فساد و خونریزی داشتهاند، مربوط به همین آیه است.
• تسبیح و تقدیس خودشان از پروردگار خیلی بزرگ جلوه کرد، به خود نگریستن و خود را دیدن، این تسبیح و تقدیس را اینطور گفتند: «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» وقتی ماها را داری که تسبیح و تقدیس میکنیم، چرا میخواهی موجود دیگری را بیافرینی؟!
• مقایسهٔ مفسدان و خونریزان با خوبی و پاکی خودشان، یک مقایسهای که حضرت آدم(ع) را با مفسدان و خونریزان مقایسه کردند. یک مقایسهای که خودشان را با ذغال میسنجیدند و چون بعضی وقتها انسان خودش را با ذغال میسنجد، خیلی سفیدتر از ذغال است. اما اگر خودش را با قلب مؤمن بسنجد، آن وقت پیداست که چقدر فاصله دارد. فرشتگان در اینجا «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» را با آن مفسدان قبلی، با آن خونریزان قبلی مقایسه کردند. لذا باورشان شد که اینها گل سَرسبد هستند؛ دیگر نباید گل سرسبدی به نام آدم داشته باشیم. مقایسهای انجام دادند که جلوتر مقایسهٔ شیطان را هم میبینیم.
تنبیه فرشتگان
به تعبیری که ما میفهمیم، پروردگار فرشتگان را مورد عِتاب قرار داده و میفرماید: اگر شما دانشی دارید، پس بدانید که از من دارید؛ «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون». شما علم و تسبیح و تقدیستان را به رخ من نکشید، در محضر من آن را منعکس نکنید!
خودبینی
یکی از نکتههایی که در اینجا نهفته است و در قسمت گذشته بحث شد، این است که بنده -فرشته باشد یا جن باشد یا انس باشد- باید در محضر پروردگار خودش را ناچیز بداند. هرگاه خودش را چیزی دید، در سراشیبی سقوط است. مطلب دیگری که در قسمت گذشته اشاره شد، این بود که یکی از پیامبران مأمور شده بود که نازلترین، پَستترین موجود زنده را همراه خودش به مناجات ببرد. (برخی به حضرت موسیٰ(ع) اشاره کردهاند، برخی به پیامبران دیگری هم نسبت دادهاند). و این پیامبر به زحمت افتاد، وقتی که از مناجات برگشت تا بار دیگری که به مناجات میرفت، مدام ذهنش به جانب موجوداتی رفت؛ سرانجام فقط خودش برگشت. وقتی که سؤال شد: بندهٔ ما! مگر فراموش کردی که گفته شده بود، تو پَستترین موجود زنده را بیاوری؟! با عرض معذرت، عرض کرد: فراموشم نشده بود؛ از خود پستتر نیافتم! و این تعبیری که در جواب بود که نقل شده که به این پیامبر خطاب شد: بندهٔ من! اگر که چیزی را آورده بودی، آسیب میدیدی. زیرا کسانی که در مسیر حق در حرکتند، نباید موجودی را از خودشان ناچیزتر بدانند. و بعد اشاره شد و ذکر موردی از حضرت امام(ره) که وقتی حلبچه توفیقاتی پدید آمده بود، عدهای از فرماندهان شاید در بهمن ماه سال ۶۶ خدمت حضرت امام رسیدند. وقتی که خدمت ایشان توضیح دادند چگونه رفتیم، با چه روشهایی، با چه تاکتیکهایی، با چه مدیریتی، با چه خصوصیاتی، با چه تحمّل مشقّاتی رفتیم و این توفیق را بهدست آوردیم، امام گوش میکردند. بعد فرمودند: سعی کنید خودتان را هیچ بدانید که همه توفیقات از این است که انسان خود را هیچ بداند و همه را از ذات اقدس حق بداند. واقعاً این آموزش که انسان در حرکت به جانب خدا اگر میخواهد ببیند در حرکت به جانب خدا هست یا نه، ببیند خودش در قضاوت نسبت به دیگران چه قضاوتی دارد. اگر به خودش نگاه میکند، میگوید «بهبه…!» اگر به دیگران نگاه میکند، به دیدهٔ تحقیر نگاه میکند؛ باید بداند در حرکت نیست. آنکه در حرکت است، هیچگاه دیروزِ خودش را تأیید نمیکند. اگر بعدازظهرِ یک روز است، صبحِ خودش را راضی نیست. اگر در شب هست، میخواهد بخوابد، از عصر و اول شبِ خودش راضی نیست. علمای اخلاق مثال میزنند که وقتی یک موجودی در فضا در حال حرکت است، اگر دو روزش در یک ارتفاع باشد، این از حرکت متوقف است. اینکه پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: «مَغبُونُ مَن ساوی یَوماه» هر که دو روزش مساوی باشد، مغبون است. به تعبیر خودمان، سرش کلاه رفته است. موجودی که در فضای لایَتَناهی حق در حرکت است، اگر دو روزش مساوی باشد، مغبون است. و چطور انسان از دیروز خودش و از صبح خودش و از عصر خودش، در یک شب میتواند راضی باشد، در شرایطی که در حرکت است؟! و چطور وقتی انسان، دیگران را که انگیزههایشان را نمیداند، آنان را محکوم دارد؛ آنان را پَست میشمارد، آنان را حقیر میشمارد و آنان را فقیر از معرفت میشمارد؟! باید بداند، خودش متوقف است؛ باید بداند، خودش در حرکت نیست! اگر در حرکت باشد، حرکت اِلَیاللّه، برای انسان ناچیزی میآورد. یعنی انسان در درون خودش، خودش را ناچیز میببیند و همهٔ رشدها و ترقّیها در این است که انسان خودش را «هیچ» بداند. امام بزرگوارمان بارها این مسئله را فرمودند حتی -تکرار مکرّرات برای شما هست- وقتی میخواهند به خودشان اشاره کنند که بعضی از صداهای بیگانه میگویند: کیَک (فلانی) مریض است! (کسی هم نه، کیَک مریض است) و اگر او از دنیا برود، چنین و چنان میشود، هیچطور نمیشود که کیَک (فلانی- امام) بماند یا کیَک برود! این در مسیر حق است که خودش را هیچ میبیند، خودش را ناچیز میبیند. تعریفکردن در حضورشان یا حتی عباراتی بهکاربردن که او را از سطح علمای معمولی بالاتر ببرد و مثل آیتاللّه مشکینی در خدمتشان تعبیرِ «سلاماللّه علیک» بکنند، میفرمایند: «من از آقای مشکینی گله دارم!» چرا؟! او نمیخواهد که امتیازی را برای خود سکوت کند. و آن تعبیر دیگری که از زبان ایشان داریم که در دورهٔ اول مجلس شورای اسلامی، وقتی نمایندهای آنجا در رابطه با تعریف ایشان صحبت کرد، ایشان صحبتشان که شروع شد، گفتند: «من میدانم که روی غرضی نیست این تعریفهای شماها، اما من میترسم که این تعریفهای شما مرا فاسد کند». حتی نه اینکه خودشان را بالا نمیگیرند، اگر دیگران اینها را بالا بشمرند، میگویند: «میترسم من را فاسد کند این تعریف شما!» لذا از همین ریشه در این داستان، فرشتگان را میبینیم خداوند به آنان میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» شما دانشتان اندک است، شما نمیدانید آدم کیست! و از ذریهٔ این آدم، چه انسانهایی پدید میآید! شما قیاس میکنید، برداشت از آیه این است. شما قیاس میکنید، آدم را به مفسدان قبلی و به سفّاکان قبلی. شما نمیشناسید! خودتان را با سفّاکان و مفسدان قبلی قیاس میکنید، در اثر این است که چنین قضاوتی دارید «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».
سقوط؛ امتداد خودبینی
علمای اخلاق، علمای معرفهالنفس، مثالی میزنند و میگویند: انسان همانند سنگی میماند که در فضا رها کنید؛ تا خودش را نبیند در حرکت است. همین که به خود نگریست؛ متوقف شد، برمیگردد. شاید شما برخی از افرادِ خوب را دیده باشید که وقتی اینها را دیده بودید و جلوتر میشناختید، آدمهای خوبی بودند. مدتی اینها را نمیبینید، وقتی میبینید، وقتی از روحیّات اینها مطلع میشوید، اینها را نمیشناسید. روحیهای که از آنان میبینید، این روحیه، غیر از روحیهٔ قبلی است؛ اصلاً یک چیز دیگری شدند. در ذهن ممکن است فکر کنید که چطور این شخصی که من تا ششماه پیش میشناختمش -تا شش ماه پیش، چنان اوجی داشت که من نسبت به او غبطه میخوردم- در عرض شش ماه اینقدر برگشت؟! علمای اخلاق میفرمایند: انسان و هر موجود عاقلِ مکلّفی تا خودنگر نباشد، در اوج در حرکت است؛ همین که در خود نگریست، یک لحظه متوقف شد، برمیگردد. و هر چه هم برگردد و درجهٔ برگشتش بیشتر شود، سرعتش بیشتر میشود. علمای اخلاق مثال میزنند در همین سنگی که شما بالا انداختید. اولی که متوقت میشود فقط متوقف شده، بعد برمیگردد؛ هر چه به طرف زمین میآید، سرعتش زیادتر میشود. انسان در وقت برگشت از فضائل، وقتی خودنِگر شد، گفت: «ما خوبیم؛ حالا دیگران خودشان را خوب کنند!» همین که گفت: «ما خوبیم…!» شروع کرده به برگشتن. هرچه زودتر مثل فرشتگان خودش را بگیرد و بتواند خودش را کنترل کند، یا هر چه سریع مثل آدم و حوّا(ع) که جلوتر میبینیم، عرض میکنند: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». این دو موجود عاقل -که یکی فرشتگان و یکی آدم و حوّا(ع) هستند- اینها زود خودشان را گرفتند، نگذاشتند در خودبینی به خودخواهی، به خودمحوری، به خودپرستی سقوط کنند. اما میبینیم شیطان از آن خودبینی، جلوتر رفت، خودخواه شد. از خودخواهی، خودمحور و خودپرست شد. و وقتی خودپرست شد، دیگر در سقوطی بود که نمیتوانست از آن بیرون بیاید؛ هر چه پایینتر آمده، سرعت سقوط او بیشتر شده. و خداوند در این آیاتی که مربوط به داستان فرشتگان، داستان شیاطین و ابلیس -شخص ابلیس- و داستان انسان نخستین است، مطالبی را بیان میفرماید، میخواهد این را به انسان بیاموزد که ای انسان! تا خودت را ناچیز میدانی در رشدی، همین که خودت را چیزی دیدی، متوقف میشوی و بعد سقوط پیدا میکنی.
راستیآزمایی ادعای فرشتگان
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».
ترجمهٔ تحتاللفظی این آیه را با اینکه «اسماء» را ترجمه نمیکنیم، خودِ اسماء را میگوییم تا بعد، نکتههایی را در رابطه با اسماء از ائمهٔ معصومین(ع) بیابیم که مفسّرانِ واقعیِ قرآن، این اسماء را بیان فرمودهاند و آنچه که در رابطه با آیه نکتههایی هست بعداً انشاءاللّه توفیق پیدا خواهیم کرد. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» خداوند به آدم تمامی اسماء را بیاموخت. پس از اینکه آدم چنین آموزشی و چنین تعلیمی را داشت، خداوند آن موضوع را بر فرشتگان عرضه کرد «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ» آن موضوعات -که اسماءاش را آدم تعلیم داشت- به فرشتگان عرضه فرمود، «فَقَالَ» به فرشتگان فرمود: «أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ» مرا با خبر کنید از نامها و از اسماء این گروه. موضوعاتی که گفتم، اسماء و نامهای آنها را به من آگاهی بدهید! «إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» اگر شما در شرایطی هستید که آن چیزی که ادعا دارید، در عمل هم میتوانید اثبات کنید. چون در تعریف «صدق» و «صادق»، فرمودهاند: «اَلصّادِقُ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَوله»، «صادق» کسی است که عملش، گفتارش را تصدیق کند. کارهای روزمرّهاش، ادّعاهایش را گواهی کند. اگر انسانی خوب حرف میزند و نمیتواند درست عمل کند، او صادق قرآنی نیست. ممکن است دروغ نگوید، ممکن است خوب حرف بزند، هیچ مطلب دروغی را هم نقل نکند. حتی از کسانی که بد هستند هم انتقاد کند، از خوبان تعریف کند -از خوبی تعریف کند- اما عمل او بَدان را انکار نکند، عمل او خوبان را تصدیق نکند، عمل او خوبی را نشان ندهد؛ این صادق در فرهنگ قرآن و حدیث نیست. «صادق» در فرهنگ قرآن و حدیث این است که معصوم(ع) فرموده: «اَلصّادِقُ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَوله» عمل او، کردار و ادعاهایش را تصدیق کند. خداوند به فرشتگان (فرشتگان که اهل دروغ نیستند) میفرماید: «إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» باید یک مطلب غیر صدقی وجود داشته باشد آخر. معنای اینکه «إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (اگر راست میگویید، معنا کنیم) اگر راست میگویید، آگاه کنید من را به اسماء! این معنایش همان است که «صادق» به معنای قرآنی این است؛ شما خودتان را از آدم بهتر میدانستید، زیرا آدم را قیاس کردید به مفسدین و سفّاکانِ قبل از آفرینش آدم. شما خودتان را از آدم بهتر میدانستید، زیرا آدم را قیاس کردید با آنان. شما خودتان را از آدم بهتر میدانستید، زیرا به تسبیح و تقدیس خودتان متّکی بودید «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ». اگر با عمل میتوانید ادعایتان را اثبات کنید و دانش شما اسباب این است که شما فخری داشته باشید بر آدم، «أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».
عذرخواهی فرشتگان
قبل از اینکه به معنای «اسماء» برسیم و حدیث و احادیثی را در فرصت آینده در معنای اسماء -اسم فرد، آنها چه کسانی بودهاند که خداوند آموزش داد- قبل از اینکه به آن برسیم، یک مقداری در رابطهٔ فرشتگان و قیاس آنان و مشکلی که برای آنان پیش آمد، صحبت کنیم. خداوند نوعی تَشَر را به آنان زد «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» اول آیهٔ بعدی را بخوانیم که فرشتگان متوجه شدند و در تسبیح خودشان کوشیدند، سعی کردند خودشان را در مسیر حق بگیرند، نگذارند سقوط کنند و این گرفتن را اینطور میبینیم. وقتی که خداوند فرمود: «أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»، عرض کردند: «قَالُوا سُبْحَانَکَ» پروردگارا! ذات اقدس تو منزّه است! «قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» پروردگارا! اگر ما علمِ جزئی هم به جزئیات داشتیم، آن نیست مگر همان که تو تعلیم فرمودی. ما ادعای علم نکردیم، ما ادعایمان را پس میگیریم، زیرا در وادی امتحانی که ما را قرار دادی، ما از قبل آمادگی نداشتیم. خیال کردیم که علم به تاریخ در گذشته، یک علم فوقالعادهای است، غافل از اینکه آن علم به تاریخ که فرشتگان داشتند (میگویند که میخواهی چه بیافرینی؟ «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ» که در تاریخ کرهٔ زمین عدهای بودند آفریدی -قرارشان دادی- اینها افساد کردند، اینها سفکِ دماء کردند). ملائکه به علم تاریخیشان دارند اشاره میکنند و یکی هم به رشد و اوج تسبیح و تقدیسشان.
وقتی خداوند اینها را در آزمایشی قرار داد که یک موجودی را که از خاک آفریده، آن موجود قدرت دارد که از دانشهایی سخن بگوید که این موجودات چندهزار ساله هیچکدام توان این را ندارند که در اینباره هیچ مطلبی را عرضه کند، لذا عرض میکنند: «سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا». در قرآن شاید چند داستان را خواندهایم که پیامبرانی مورد آزمایش قرار گرفتند، پیامبرانی در رابطه با دانششان مورد آزمایش قرار گرفتهاند، پیامبرانی در رابطه با مایَملَکشان مورد آزمایش قرار گرفتهاند، پیامبرانی در رابطه با بیتشان، پیامبرانی در رابطه با عبادتشان مورد امتحان قرار گرفتند؛ هرکدام را به جای خود گذشتیم. یکی از آزمایشها مربوط به حضرت داوود است، حضرت داوود در یکی از فرصتهای قضاوتش میبیند که ناگهان در محراب عبادت که درش بسته بود، دو نفر باهم دعوا دارند و میخواهند که حضرت داوود راجعبه دعوایشان قضاوت کند. حضرت داوود اول مات و مبهوت میشود که اینها چگونه اینجا وارد شدند؟! ولی گوش میدهد. یکی از آنان میگوید: ما دوتا برادریم، من یک گوسفند دارم، این نودونُه گوسفند دارد و میگوید این یک گوسفندت را هم به من بده که من داشته باشم. حضرت داوود دارد به ظاهر حرفهای اینها را میشنود که قضاوت کند، اما در واقع متوجه شد که در امتحان است. زیرا خودِ او با امکانات نودونُه درصدی که (بنا به اختلاف احادیث) در اختیار داشت، دنبال یکدرصد بود. همین که متوجه قضیه شد که در امتحان است، بهخاطرش آمد در بسته بود، این دوتا از کجا آمدند؟ بهخاطرش آمد که این دو نفر که وارد شدند (نودونُه تا و یکی) خیلی تشابه دارد به آن چیزی که ذهن او دارد کار میکند. همانجا به معذرتخواهی افتاد، از پروردگار استدعا کرد که من را بیامرز! من را مورد غفران قرار بده! پروردگارا! این امتحان من است.
آموزش قرآن این هست که وقتی در مسیر زندگی مدتی هستیم که در مسیر حق حرکت میکنیم، همهٔ آن چیزهایی که حتی تلخ در مسیرمان یافت میشود، غالباً خودنمایی میکند که این برای توجه ماست به اینکه ما در مسیر حق باید هر روز خالصتر باشیم. هر چقدر ناخالصی داریم، باید ناخالصیها را برطرف کنیم. فرشتگان اینجا بلافاصله عرض میکنند: «سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا» اما تو ای پروردگار ما! «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» هر دوتا مطلب گذشته را پس گرفتند و در رابطه با ذات اقدس حق هم علم را ذاتی خدا معرفی کردند، هم حکمت را ذاتیِ خداوند معرفی کردند. یعنی پروردگارا! اینکه ما خیال میکردیم دانشی داریم و آدم بر اساس دانش ما یکی از مفسدین خواهد بود یا یکی از آن سفّاکان خواهد بود، این علم ما ناقص بود. تو علیمی، اینکه ما خیال میکردیم آن موجودات قبلی را که برای افساد و سفک دماء فعالیت داشتند، کار غیر حکیمانه بود، خیر! آنها همه حکیمانه بود. آفرینش آدم هم حکیمانه است «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ». پس از اینکه چنین مرحلهای گذشت، خداوند به آدم فرمود: «قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِم» ای آدم! اینها را به نام (به نامهای آن موضوعات) آگاه کن، یا به نامهای خودشان اینها را آگاه کن! حتی بگو، نامهای آنها چیست! «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِم» هر دو جور تعبیر شده که در آینده انشاءاللّه از متن حدیث استفاده میکنیم «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ». وقتی که آدم اینها را آگاه کرد به آن اسماء، پروردگار اینجا به فرشتگان با عتابی فرموده: «أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» آیا من برای شما بیان نکرده بودم که دانا هستم، نهانی آسمانها و این زمین را؟! «وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» میدانم آنچه را که شماها آشکارا انجام میدهید و آنچه را که شما کِتمان میکنید و مخفی انجام میدهید. فقط در رابطه با همین قسمت اخیرش نکتهای را عرض کنم بقیه میماند برای فرصت آینده. خداوند در آموزش به فرشتگان میخواهد هم به آنان برساند و هم به ما که خوانندگان و شنوندگان این آیات هستیم آموزش عنایت کند. فرشتگان؛ ای بندگان من! شما یک چیزی را آشکار کردید و یک چیزی را مخفی کردید! آنچه را آشکار کردید این است که از فساد و خونریزی، نگرانی احساس کردید و ابراز کردید، این ظاهر قضیه است. اما یک چیزی را پنهان کردید؛ نمیتوانید موجود دیگری را ببینید که او خلیفهٔ من باشد «وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» که هر موجودی حتی هر موجود عاقل و مکلّفی قبل از اینکه خودش را در مسیر کمال و رشد قرار بدهد، نمیتواند بالاتر از خودش را در مسیر ببیند. فرشتگان اینجا توانستند زود خودشان را اصلاح کردند، اما شیطان هرگز نتوانست خودش را اصلاح کند و رفت در اَسفَلَالسّافِلین و اینها توانستند… خداوند میفرماید: نهتنها من غیب آسمانها و زمین را میدانم، بلکه غیب در وجود شما را هم میدانم. آنچه شما تظاهر میکنید و آنچه که مکتوم میدارید، من آن را هم میدانم.
ابعاد غیب
کسانی که در خارج این مکان هستند و ما دیدمان از دیوارها نمیگذرد و شنیدنمان نمیگذرد از این دیوارها، نمیتوانیم تشخیص بدهیم چه کسانی در طول این خیابان رفتوآمد میکنند؛ این غیب مکانی است.
یک وقت غیب زمانی است. ما نمیتوانیم دریابیم که دو ساعت دیگر در این خیابان چه کسانی میآیند و چه کسانی میروند، اگر هم در خودِ خیابان الان ایستاده باشیم، نمیتوانیم ببینیم دو ساعت دیگر، پنج ساعت، دو روز دیگر در اینجا چه خواهد بود. این «غیب زمانی» است. یک وقت غیب، غیب ضعف حواس ماست. مثلاً الان امواج تمام فرستندههای جهان، تمام بدون شک درون حسینیهٔ احمدیه هست، اما ما ضعف حواس داریم، نمیتوانیم این موجها را بگیریم. اگر هم تقویت میشد و ما هم موجهایی که اینجا هست، میتوانستیم بگیریم، دیوانه میشدیم. لذا یک دستگاه گیرنده و تقویتکنندهٔ امواج میآید اینجا یک رادیو میآید، رادیوی معمولی، میشود هر میلیمترش که عقربه را بچرخانید، صداهایی بلند است در صورتی که از هیچجا نه سیمکشی شده، نه لولهکشی. همهٔ اینها در این فضا هست، ولی از نظر ما غیب است، چون حواس ما ضعیف است. یک وقت یک چیزهای غیبی است که حواس ما نمیتواند بر آن تعلق گیرد. با اینکه آن شیئ وجود مادی است اما حواس ما نمیتواند بر آن تعلق گیرد. مثلاً ما فرشتگان و جنیان را نمیتوانیم ببینیم، با اینکه آنان موجودات مادی هستند (فرشتگان از نورند، جنیان از نار) ما نمیتوانیم ببینیم؛ اینکه ما نمیتوانیم، برای ما غیب است. اما غیب دور از حواس ما، یعنی حواس ما نمیتواند بر آن تعلق بگیرد.
یک وقت غیب، غیب معنوی است. الان یک بندهٔ صالح خدا در مقابل هر کدام از ما قرار بگیرد، از چهرهٔ ما میتواند درون ما را بخواند، از حرفزدن ما میتواند تأویل احادیث کند و محتوای ما را بفهمد، اما ما نمیتوانیم؛ پس غیب است برای ما. یک بندهٔ صالح حتی ارتعاشات مغزی انسانهای دیگر را میتواند بگیرد و گهگاه که انسان در یک پاکیهای خوبی هست، در یک روحانیّت خوبی هست، در یک مجلس وارد میشود، میتواند حدس بزند که در آن مجلس چه گفتند شده. من نمونههای فراوانی را از بندگان خدا در حالت اوج دیدهام که در جلساتی آمدند، توانستند بفهمند در آن جلسه چه گفته میشود. اما ما که نمیتوانیم، علت این است که غیب، «غیب معنوی» است. پس غیب ابعاد گوناگونی دارد. خداوند به فرشتگان میفرماید که غیب با تمام درجات و ابعاد و ظرافتهایش برای من غیب نیست «أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». وقتی خداوند غیب آسمانها و زمین را میداند، دیگر ما بندگان ناچیز از اینکه در درونمان چه میگذرد، نمیتوانیم از خدا پنهان کنیم و خداوند به فرشتگان میفرماید: «أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ».