شناخت حضرت ابراهیم(ع) در قرآن
برنامهای که انشاالله آغاز میشود، تلاش خاضعانهای است برای شناخت حضرت ابراهیم(ع) در قرآن و زندگی انسانی موحّدِ خودساخته. انسانی که در فرهنگ قرآن، یکنفره اُمّت بهحساب آمد و انسانی که در تلاشهای خداجویانهاش، دچار ابتلائات گوناگونی شده و هر بَلیّه و ابتلائی که این انسان دچار شده و با تلاش و کوشش از این امتحان پیروز بیرون آمده. درجهای از درجات را خداوند به او عنایت کرده تا آنجا که او در حدود چهارهزار سال پیش، به مقام امامت رسیده. از انبیاء سلف، کسی که افتخار رسمی امامت را دارد، حضرت ابراهیم(ع) است. او برای بشر، معلّم و مربّی بس ارزشمندی بود. او در مبارزه با شرک -شرک پیچیدهٔ زمان او- مبارزه با کفر و الحاد، طرّاح شایستهای معرّفی شده. او مبارزات خودش را در زمینههای گوناگون، عمدتاً تنها انجام داده و همراه و همرزم و همفکر و یاوری برای او مشهود نیست. او در رابطه با خانواده، دچار آزمایش بزرگی است. او در رابطه با قربانیکردن فرزند و نشاندادن به بشر که انسان را نباید قربانی کرد، در آزمایش بزرگی قرار گرفت. او در رابطه با اینکه بشر به ملکوت آسمانها و زمین برسد، الگویی است. خلاصه، شخصیت برجسته و چندبُعدی در قرنهای اولیهٔ حیات فرهنگی بشر هست و خداوند او را به عنوان اُسوه و الگو برای پیامبر گرامی اسلام (ص) معرّفی فرموده است. قیام و مبارزه و مقاومت و پشتکار او، یک نمونهٔ برجستهای است که خداوند از ظلمت و تاریکی، نور بیرون میآورد.
تربیت و رشد در خانهٔ بُتپرست
از آزَر در قرآن، «اَب» تعبیر شده و بحثی را که بزرگان مفسرین دارند که این «اَب» نسبت به او، واقعاً پدرِ واقعی او است، یا پدرخوانده است یا عمو است یا پدربزرگ است؟ جلوتر میرسیم به بحثهایی که دارند. اما ابراهیم(ع) از خانهٔ بُتساز، بُتفروش، بُتپرست بیرون آمده و بُتشکن شده است. یکی از نمونههای برجستهای است که خداوند نشان میدهد قدرتش را که میتواند ازخانهٔ بُتساز و بُتفروش و بُتپرست -بلکه از زُعَمای بُتپرستها- میتواند از خانهاش، بُتشکن بیرون بیاورد. و ابراهیم(ع)، این نمونه است که بعداً میبینیم؛ حالا آزر هر نسبت واقعی با اوداشته باشد. در قرآن «أَبِیهِ آزَرَ» گفته شده که برداشتهای بزرگانمان را بعداً خواهیم دید. از نمونههای بارز قدرتنمایی خداست که خداوند چهارچوب قوانین و مقرّرات مادّی را حتی در تربیت و رشد انسانها نشان میدهد که خودش محدود نیست؛ همان «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» زنده را از مرده بیرون میکشد، یا نور را از ظلمت بیرون میکند. داستان حضرت ابراهیم(ع) از خانوادهٔ آزر، چنین حکایتی را با شواهدِ روشن، منعکس میکند.
نام ابراهیم در قرآن
حضرت ابراهیم(ع)، جدّ اعلای پیامبر گرامی اسلام(ص)، نام مبارکش در قرآن نزدیک به هفتاد بار برده شده است؛ شصتونُه عدد قطعی است که شصتونُه بار، نام آن حضرت در قرآن کریم برده شده. زمینههای اعتقادی، تربیتی، فرهنگی، مبارزاتی، خانوادگی، اجتماعی در این شصتونُه جا که نام آن حضرت برده شده، به خوبی دیده میشود. و بعضی از عجایب زندگی بشر را بر پشت این کرهٔ خاکی، زندگی آن حضرت در بردارد که انشاءالله خواهیم دید.
نبی وحدت
حضرت ابراهیم(ع) از پیامبرانی است که ادیان توحیدی موجود در جهان، همه دربارهٔ او اتفاق داریم؛ از مسلمانان، مسیحیّت -با تمام شعباتش- مسلمین تمام مذاهب، یهود -تمام تقسیماتش- و تمام ادیان توحیدی که آثاری از آن هست، دربارهٔ حضرت ابراهیم(ع) وحدت دارند. لذا حضرت ابراهیم(ع) نبی وحدت است و اگر ملاحظه فرمودید که در حج سال قبل، حضرت امام خمینی اشاره فرمودند نسبت به خانهٔ کعبه که: اینجا خانهٔ موحّدین عالَم است! و تذکّری میشد از این فرمایش ایشان استفاده کرد که ما باید به طرف آن برویم که مکّه را خانهٔ موحّدین عالَم اعلام کنیم و روزی موحّدین عالَم، در آنجا گِرد بیایند و برای شکستن استکبار و شیطنت بینالمللی قیام کنند. همانطور که در فرمایش امسالشان، در بعضی فرمایشاتشان این بود که: باید ما مسیری را طی کنیم که از ناقوس کلیساها، استکبار را بشکنیم.
حضرت ابراهیم(ع)، پیامبر وحدت است؛ همانطور که پیامبر ما، پیامبر رحمت است. حضرت ابراهیم(ع)، پیامبر وحدت است که تمام پیروان انبیاء که در دنیا امروز حیات دینی دارند، در رابطه با حضرت ابراهیم(ع) وحدت داریم.
زندگی و فعالیت ابراهیم
حضرت ابراهیم(ع) حدوداً چهارهزار سال پیش میزیسته و بالای دوهزار سال قبل از میلاد مسیح، آن حضرت میزیسته. محلّ تولد حضرت ابراهیم(ع) در «اَور» یا «اُور» که در بعضی از کتب دینی، «آرام» نام دارد یا «قَدام آرام» نام دارد که در جنوب عراق فعلی و در سرزمین بابِل متولد شده. مبارزات عمدهٔ ایشان با بُتپرستان، در بینالنهرین (عراق امروز) و بهدنبال آن، هجرت برای ایشان اتفاق میافتد و هجرت به شام و در سرزمین مقدّس فلسطین در آنجا استقرار پیدا میکند تا مأموریتی مییابد که یک همسر و فرزند نوزادش را به سرزمین خشک حجاز بیاورد. و تاریخ مبارزات و مجاهدات و حیات الگویی آن حضرت، در این سه قسمت جهان ثبت شده و ضبط شده است. اگر در بعضی از کتب میبینیم که در بینالنهرین میزیسته و از آنجا آگاهی و اخباری هست. و در بعضی از کتب میبینیم که حضرت ابراهیم(ع) در شامات و فلسطین، مبارزاتی داشته و درگیریهایی ثبت وضبط شده از ایشان. و اگر در قرآن کریم، میبینیم که برای کوچدادن همسر و فرزندش اسماعیل، به وادی غیرِ ذیزرع -یعنی مکهٔ امروز- موظّف شده. و او بنّای خانهٔ کعبه است و از اسماعیل به عنوان دستیار استفاده میکند؛ او و اسماعیل خانه را میسازند. و تاریخ قرآن در رابطه با نشاطات و فعالیتهای حضرت ابراهیم(ع) در حجاز، بحثهای چندی را ارائه می فرماید. چون زندگی این برجستهانسان به تعبیری شیخالانبیاء -امامالانبیاء- در این سه جا، زندگی و فعالیتهایش بوده که هر کدام را به مناسبت آیاتش دقت خواهیم کرد ان شاءالله.
نقطهٔ عطف تاریخ بشر
چند نکته را قبل از اینکه وارد آیاتش بشویم، خوب است که باز مروری داشته باشیم.
حضرت ابراهیم(ع) از پیامبرانی هستند که نقطهٔ عطف در تاریخ بشر است و بشر، در دوران زندگی چنین پیامبرانی -چنین انبیایی- دارای نقطهٔ عطف خاص شده که تاریخ بشر در این شرایط، یک تحوّلی پیدا کرده.
• استدلال دربارهٔ ربّ
حضرت ابراهیم(ع) در قرآن اینجور معرّفی شده که در روزهای نخستی که چهرهٔ پُر نور و برکتش ظاهر میشود، بشر اطراف خودش را به تفکّر، تعقّل، استدلال وامیدارد دربارهٔ «ربّ». در خدمت سورهٔ مبارکهٔ انعام، آیات هفتادوچهارم به بعد هستیم. در اینجا صحنهای را نشان میدهد که حضرت ابراهیم(ع) در مجموعهای از انسانها که ستاره را میپرستند، ماه را میپرستند، خورشید را میپرستند، به اینها نحوهٔ استدلال را ارائه میکند؛ نحوهٔ تحقیق را ارائه میکند. چهبسا در زندگی امروز بشر، درست این نقطهٔ عطف مشخص نباشد. اما بشر، در روزگار کودکی و نوجوانی بوده، بشر استدلالها را در بیشتر زمینهها نداشته؛ تحقیق را نمیدانسته، بَلَد نبوده. برای اینکه این مطلب را به ذهنمان نزدیکتر کنیم، دو فرزند آدم(ع) در روزهای جنینیِ بشر -به این تعبیر کنیم که بشر هنوز روزگار جنینی خودش را طی میکند- اینها بحثشان باهم در رابطه با این است که چرا قربانی تو قبول شد و قربانی من قبول نشد؟! چون قربانی تو قبول شده، من تو را میکُشم! اما پس از اینکه همین انسانِ جنینی، برادرکُش میشود و برادرش را میکشد، نمیداند باید با جنازهٔ برادرش چه کار کند. خداوند ترسیم میفرماید که دو غُراب -دو کلاغ- میرسند، باهم زدوخورد میکنند؛ یکی از کلاغها، یکی دیگر را میکشد. خاک را عقب میزند، آن کلاغ را به زیر خاک پنهان میکند. بعد، این فرزند آدم(ع) که برادرکُش است، میگوید: آیا من به اندازهٔ این کلاغ هم شعور نداشته باشم که بپوشانم بدن برادرم را؟!
میخواهم عرض کنم که بشر در دوران نوجوانی در این دورهها، پیامبرانی آمدند نقطههای عطف را در زندگی فرهنگی- اجتماعی و زندگی رو به رشد گذاشتهاند. حضرت ابراهیم(ع) این استدلالهایی که در چند زمینه از او هست، نقطههای عطف تاریخ بشر است و به بشر آموخته که چگونه تدبّر و تدبیر کن راجعبه «ربّ»! اگر جوّ جامعه میگوید کوکب -ستاره- ربّ است، تو اینطوری دنبال نکن! اگر جوّ جامعه میگوید که ماه -قمر- ربّ است، اینطوری دنبال کن! اگر جوّ جامعه میگوید شمس، ربّ است، اینطوری دنبال نکن! ممکن است امروز که معمّا حل شده، آسان به نظر ما بیاید و این نقطهٔ عطف تاریخ بشر که زندگی حضرت ابراهیم(ع) است، زندگی چندبُعدی و شاید بشود گفت زندگیای که پیچیدگیهایی را برای حرکت بشرِ بهجانب رشد، ارائه فرموده و باید در عین حلبودن معمّا، ما باید در ریزهکاریهای نحوهٔ تحقیق و نحوهٔ استدلال و نحوهٔ بیپرده حرفزدن حضرت ابراهیم(ع) را دقت کنیم و آموزشهایی را که ائمهٔ معصومین(ص) به ما آموختند، از آن یادگیریها و فراگیریهایی داشته باشیم.
• تفکّر در رابطه با قیامت
یکی دیگر از پیچیدگیهای زندگی حضرت ابراهیم(ع)، واقعاً تفکّر در رابطه با قیامت است. بشر در آن روزگار، گرفتار این هست که: ما که میمیریم به زیر آب یا به زیر خاک، یا به هر وسیلهای متلاشی و نابود میشویم، چگونه فردای قیامت اندامهای ما جمعوجور میشود، ازنو برمیخیزیم از قبر یا از آنجایی که ذرّات وجودی ما هست؛ از آنجا برمیخیزیم، خارج میشویم؟! بِعثی برایمان اتفاق میافتد، حَشری هست، نَشری هست، چگونه امکان دارد؟! خداوند از حضرت ابراهیم(ع)، داستانی را نقل میفرماید و حضرت ابراهیم(ع) با صراحت عرض میکند: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ» پروردگارا! به من بنمایان که چگونه مُرده را زنده میکنی! «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ». و آموزش میدهد حضرت ابراهیم(ع) که در رابطه با اعتقادات در هر کجا لَنگی دارید، از هیچکس رودربایسی نکنید… حتی آنکه در بحث حضرت ابراهیم(ع) هست، خداوند میفرماید: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ» ابراهیم! تو ایمان نداری، اینکه فردای قیامت برخواهی خاست، حشری داری، نشری داری؟! میگوید چرا ایمان دارم، بلی! اما میخواهم قلبم اطمینان پیدا کند «بَلَىٰ وَلَٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی». این آموزگار بشر، این نقطهٔ عطف تاریخ بشر، این را در فرهنگ بشری عرضه کرده که بشر اگر در رابطه با اعتقادات اطمینان قلب نداشته باشد، قبل از هر چیز باید آن اطمینان قلبی را راجعبه معتقدات پیدا کند.
• شفاعت
حضرت ابراهیم(ع) در رابطه با حرکت و تلاشش، چند نمونه را… نمونهای که میخواهد الگو باشد برای بشر و میخواهد خودش را در معرض قرار دهد، تا بشر از او چیز بیاموزند.
حضرت ابراهیم(ع) وقتی که مفتخر میشود به مقام امامت، خداوند میفرماید که: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» من، تو را برای مردم امام قرار دادم. حضرت ابراهیم(ع) عرضه میدارد که: «وَمِنْ ذُرِّیَّتِی» پروردگارا! من آخر دودمانی هم دارم؟! جوابی که حلّ مشکلات امامت در تاریخ بشر است، حضرت ابراهیم(ع) در چهارهزار سال پیش به وسیلهٔ این صحبتش میگیرد که خداوند میفرماید: «لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» امامت، عهد من است. امامت پیمانی خدایی است و این پیمان خدایی به ظالمین نمیرسد؛ گرچه از دودمان تو باشند.
باز از مواضعی که حضرت ابراهیم(ع) برای بشر راهگشایی کرده، راهگشایی چانهزدن است؛ در رابطه با مجازات قوم لوط است. وقتی فرشتگانی به عنوان مهمانهایی بر او وارد میشوند و او برای پذیرایی از آنان گوسالهای را آماده میکند -طبح میکند یا کباب میکند- و جلوی آنها میگذارد و آنها نمیخورند؛ او دچار وحشت و ناراحتی میشود. اینها را دشمن یا ناشناس تلقی میکند و میگوید چرا نمیخورید؟! اینها معرّفی میکنند خودشان را و میگویند ما فرشته هستیم و ما امکان خوردن این غذاها را نداریم! «إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ» ما بهجانب قوم لوط برای مجازات آنها هستیم! حضرت ابراهیم(ع) به شفاعتهایی میپردازد که خداوند فرهنگ شفاعت را در اینجا سرفصلش را بیان میکند. در قسمت اول، نسل خودش را با فرزندان و ذرّیهاش میخواهد سبب این بداند که آنها هم به امامت برسند. اما در اینجا نسبت انسانها را با لوط و اینکه لوط از جانب او مأمور است و نسبتی با او دارد، چانه میزند. خداوند میفرماید: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» حضرت ابراهیم(ع) به مجادله پرداخت با ما که آخر شما میخواهید بروید آنجا از جانب خدا؛ در بین آنها، لوط است. در بین آنها، خانوادهٔ او و مؤمنینی هستند! جواب داده میشود که ما او را نجات میدهیم! اصرار میکند بر عفو قوم لوط که خواب میشنود که آنها از حدّی که قابل بخشش باشند، گذشتهاند؛ سرفصلی برای شفاعت. اینکه در تعبیری از امیرالمؤمنین علی(ع) هست که وقتی معرّفی میکند درجات ایمان را، میفرماید: «إِنَّکُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ» شما توان ندارید که به این حد برسید. «وَ لَکِنْ أَعِینُونِی» من را -یا ما را- کمک کنید «بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ» اگر انسانهایی به علی و به آل على(ع) انتساب داشته باشند، اما کارشان از حد گذشته باشد، ابراهیم(ع) هم بیاید برای اینها شفاعت کند، امکان ندارد. کما اینکه در این سرفصل شفاعت، در این نقطهٔ عطف تاریخ بشر، خداوند قرار داده که میفرماید ابراهیم دربارهٔ قوم لوط، با ما مجادله کرد -«یُجادِلُنا» با ما مجادله کرد- اما به او گفتیم اینها از حد گذارندهاند. آنهایی که از حد گذراندهاند، ابراهیم! مثل تو خلیلِ ما هم اگر شفاعت کند، شفاعتِ بینتیجه است؛ آنها باید حد را خودشان نگهدارند. آخرین تغییر در زندگی او که الگو و اُسوه است، زیرا حضرت ابراهیم(ع) را قرآن اُسوه فرموده است. حتی به پیامبر گرامی اسلام(ص) خداوند میفرماید: ما برای تو در ابراهیم، اُسوه قرار دادیم. زندگی ابراهیم را مطالعه کن و در مطالعهٔ آن برای خودت، آموزشها داری از این اُسوه… که میرسیم به آیاتش و انشاءالله به ترتیب خواهیم رسید.
تولد ابراهیم؛ پیام رمزی
یک جنبهٔ تاریخی که قرآن از آن حکایت صریحی ندارد، اشارتاً عرض میکنم و بعد شاید برسیم به احادیثی که در آن احادیث، ائمهٔ معصومین(ع) از رسول گرامی(ص) نقل کردهاند که حضرت ابراهیم(ع) چطور روزهای نخست تولدش گذشته و تا دوران نوجوانیاش خبری در قرآن از آن نیست. اما در احادیثمان و در تاریخهای تفسیری، خبری از آن هست که مَلِک متحاوزِ سلطهگر زمان و معبّرین و ستارهشناسان -دو، سه تعبیری که هست- به او تذکّر دادند: انسانی قربیاً متولد میشود که این انسان، بساط شرک و بساط بُتپرستی را در هم میریزد.
حالا چطور میشود که دشمنان حق، یک خبرهای غیبی را -یا یک خبرهای غیر علنی را- دریافت میکنند یا دریافت میکردند؟ خداوند برای آزمایش بشر به شیاطن -به شیطان بزرگ، ابلیس- این امکان را داده که او به برخی از حقایق عالَم آگاهی داشته و آگاهی دارد. و او این حقایق را به جانب کسانی که به او منسوبند، پیام رمزی میفرستد. پیام قرآن ا ست: «إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِیَائِهِمْ» شیطانها به اولیاء خودشان، وحی میکنند. «لَیُوحُونَ»، از همان ریشهٔ وحی، از همان لفظ وحی، از همان ایحاء، یعنی رساندن پیام رمزی با رمز که شیاطین کوچک و کوچکتر، از یک چیزهایی اطلاع پیدا میکنند. باز یکی از طُرُق دیگری که شیاطین میتوانستند در آن روزگار آگاهیهایی پیدا کنند از معبّرین، خواب بوده. علم تعبیر خواب، از علوم اولیهٔ بشر بود؛ از علوم اولیهٔ انسانی در فرهنگ بشر بود که معبّرین در دستگاههای سلاطین و فرمانروایان میتوانستند، بعضی از حقایق حال و آینده را از تعبیر خواب ارائه کنند. نشانهاش در بحثی که در تلاش خاضعانهمان برای شناخت حضرت یوسف(ع) در قرآن داشتیم، وقتی که مَلِک مصر خواب میبیند، میفرستد دنبال معبّرین و به آنان میگوید: «یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ» به این معبّرین خواب -که اَشراف دربار او بودند، به این معبّرین- میگوید که من یک چنین خوابی دیدهام. در رابطه با این خوابِ من فتوا بدهید، حکم کنید. اما خوشبختانه آنها، نمیتوانستد این خواب ملک را بفهمند که سبب آگاهی از حضرت یوسف(ع) شد؛ سبب برنامهریزی پانزده سالهٔ حضرت یوسف(ع) شد. از یک خواب، آنان اینطوری گفتند، قرآن نقل میفرماید: «قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ» این خواب تو، یک خبر دَرهمبَرهمی است، یک هوسهای ارضاءنشدهٔ توست؛ در هم کوبیدهشده، تکهپارهٔ آرزوهای توست. «أَضْغَاثُ» به معنای پاره، یعنی تکهپاره. «أَحْلَامٍ»، یعنی آرزوها و آمال تو. اینها تکهپارهای است که در هم آمیخته شده و احلام است. پس معبّرین، یکی از کسانی بودند که میتوانستند به ملوک و سلاطین جُور، از خوابها، حال یا آینده را گهگاه گذشته و حال و آینده را دریابند. به همین دلیل که بشر به چنین علمی رسیده بود، پیامبرانی هم میآمدند اینها به جای تعبیر خواب، تأویل احادیث داشتند. میدانید که حضرت عیسیٰ(ع) مُرده، زنده میکند، یا بیماری غیر ممکنالعلاج را علاج میکند. در چه موقعی این معجزه مؤثر است؟ وقتی که بنیاسرائیل در علم پزشکی و داروسازی، بالاترین سطح را داشتهاند و اطراف طاغوت زمان را گرفتهاند. طاغوت زمان، به وسیلهٔ علم دارو و علم کیمیا -به تعبیر امروز، علم شیمیایی و پزشکیدانستن- تمام مردم منطقهٔ خودش را تحت سلطه قرار میداد. حضرت عیسیٰ(ع) وقتی آمده، معجزهاش مرده، زندهکردن است؛ معجزهاش، بیماری لاعلاج را علاجکردن است، معجزهاش موجود زنده ساختن است. لذا اینکه از زمان حضرت ابراهیم(ع) به بعد، بیشترِ پیامبران که هستند (یعقوب(ع)، اسماعیل(ع)، اسحاق(ع)، یوسف(ع)) اینها کسانی هستند که تأویل حدیث بَلَدند، یعنی هر پدیدهای را خواه در خواب یا بیداری، ظاهر پدیده را که میدیدند یا میشنیدید، واقعیت آن پدیده را -اولیّت آن پدیده را- اینها عرضه میکردند. لذا در زمان انعقاد نطفهٔ حضرت ابراهیم(ع)، این پیشبینی برای طاغوتِ زمان ارائه شده که همین ایام، نطفهٔ انسانی منعقد میشود که بساط بُتپرستی را بههم میریزد. و در تاریخ حرکت عبادی بشر، حرکت ربّانی را پدید خواهد آورد. لذا آنان به فکر این میافتند که آن شب را متوجه بشوند و آن شب را متوجه میشوند. راجعبه نزدیکترین کسی که در دستگاهشان هست، بنا به بعضی از احادیث خودِ آزر و بنا به بعضی از احادیث، فرزندِ آزر که پدر حضرت ابراهیم(ع) باشد و بنا به بعضی از احادیث، برادر آزر که پدر حضرت ابراهیم(ع) باشد، اینها دیگر تحت کنترل نیستند. آنها در مباشرتشان انعقاد نطفهٔ حضرت ابراهیم(ع) را مأمورند و نطفهٔ حضرت ابراهیم(ع) منعقد میشود. بعد از اینکه منعقد شد، مجدداً به طاغوت زمان اعلام میکنند، نطفه منعقد شد. حالا در فکر این باش که جلوگیری کنی! از همان شب، زمان گذاشتند، آثاری که در اندامهای مادران پدید میآمد در بارداربودن، تعقیب میکردند و سر میبُریدند کودک را یا شکم میدریدند؛ مثل زمان حضرت موسیٰ(ع). این در قرآن سه جا تکرار شده «یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ»؛ یکیاش راجعبه بنیاسرائیل است، یکیاش مربوط به زمان حضرت ابراهیم(ع) است و یکی مربوط به یک زمان دیگر.
زیست در غار؛ تنها و مخفیانه
در چنین شرایطی حضرت ابراهیم(ع) یا به دنیا میآید یا میبرندش در یک غار؛ در غار رشد میکند تا سن نوجوانی. یا اینکه اصلاً مادر، ناچار میشود در عمق یک غاری برود و این فرزند مبارک را به زمین بگذارد و در همانجا قرارش بدهد و مخفیانه برای پذیرایی او به آنجا برود تا سنین نوجوانی که این آیات حکایت از آن زمان دارد. برای اینکه این مطلب را در قرآن اشارهای ببینیم، در سورهٔ مبارکهٔ انبیاء، آیهٔ پنجاهویک «وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ»، خداوند میفرماید: ما رشد ابراهیم را تضمین کردیم. «آتَیْنَا…رُشْدَهُ»، رشد او را ما به او عنایت کردیم. یکی دیگر اینکه این رشد او، قبل از این بود که او در جامعه ظاهر شود و در بین جامعه رشد پیدا کند و رشید بشود. «مِنْ قَبْلُ»، یعنی جایی که واقعاً او معاشرت با انسانهای زمان و مکان خودش نداشته. یک اشارهٔ دیگر به این مطلب هست. «وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ»، ما به او و به وضعیت او دانا بودیم که چه برنامهای، چه پروندهای دارد. اگر ما در او یا با مشورت پدر یا با مشورت موحّدین معدودی که بودند، او را در اعماق یک غاری بردند، پنهان کردند که نه او باید آنجا رشدی پیدا کند، نباید بصیرتی داشته باشد و نباید حیاتی داشته باشد، ما به شرایط او عالِم بودیم؛ ما از قبل به فکر او بودیم، ما از قبل رشدِ او را به او عنایت کرده بودیم. اینجا قبل از آن هست که خداوند مبارزات او را ذکر کند. در سورهٔ مبارکهٔ انبیاء، در طلیعهٔ اینکه میخواهد مبارزات حضرت ابراهیم(ع) را ذکر بفرماید، رشد ابراهیم، زندگی قبل از آشکارشدنش را و آگاهبودن خدا بر وضعی که بر او میگذشته، در اینجا حکایت دارد. و بعضی از احادیثمان از این آیه استفاده کردهاند که زندگی قبل از آشکارشدن او، زندگیای بوده که طبیعتاً نمیتوانسته رشد و ترقى و تعالی انسانی داشته باشد، زیرا در غار، تنهایی زیسته و فقط مادر با او در تماس بوده؛ به اندازهٔ تغذیهٔ او و مخفیانه بازگشتن. واقعاً وقتی احادیثی را در این زمینهها آدم میخواند، متوجه میشود که موحّدین عالَم در دوران جهل بشر، چه مشکلاتی را تحمّل کردهاند که بتوانند شیخالانبیاء –امامالانبیاء، خلیلالرحمان- را بتوانند حفظ کنند و نگهدارند و رشد بدهند. خداوند میفرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ».
مبارزات اجتماعی ابراهیم
سورهٔ مبارکهٔ انعام، آیهٔ هفتادوچهارم که شروع کردیم، اول اشارهای از مبارزات اجتماعی حضرت ابراهیم(ع) میفرماید. و بعد یک واقعهای که به تعبیر بعضی از احادیث، اولین واقعه بعد از بیرونآمدن از غار است، میبینیم شرحش را. سورهٔ انعام، آیهٔ هفتادوچهارم است؛ میفرماید: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ» پیامبر! به یاد بیاور زمانی که ابراهیم گفت «لِأَبِیهِ آزَرَ» (اگر من اینجا پدر ترجمه میکنم، بنا به لغت ترجمهکردن است. بعد، بنا به نظراتی که دارند بزرگانمان، باهم مرور میکنیم). به پدرش آزر گفت: «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً» آیا تو بُتهایی را به عنوان خدایان برمیگزینی؟ «إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» بهیقین من درمییابم که تو و قوم تو، در گمراهی آشکاری هستید.
در این آیه، چهار مطلب را باهم ببینیم، بعد به خدمت آیاتی که اولین مرحلهٔ خروج از غار را نشان میدهد، به آن آیه برسیم.
• یکی اینکه آزر هر که بوده، مرکزِ یک قوم بوده. «قوم» مجتمع انسانی را میگویند از نظر اصطلاح که کسی و چیزی در وسط باشد که قوام این انسانها به آن موجود باشد. اگر انسانهایی اطراف یک پیامبر جمع بشوند، قوم آن پیامبرند. اگر اطراف یک منادی باطل جمع شوند، قوم او هستند. نه اینکه قوم، خودش معنای حق دارد یا معنای باطل؛ قوم، حکایت میکند از یک مجتمع انسانی که قوام واحدی دارند، شکلگیری و قیامشان در اطراف یک موجود است. اینجا حضرت ابراهیم(ع) میفرماید: تو و قومت؛ نشان میدهد که انسانهایی اطراف آزر هستند که او را به عنوان رهبر، به عنوان فرماندهٔ قیام، به عنوان قوام اجتماعی آن مجتمع، قبول دارند. از کجا متوجه میشویم؟ حضرت ابراهیم(ع) میفرماید که: «إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» نمیفرماید إِنِّی أَرَاکَ وَ هَذا القَوْم. چون قوم، قوامش به اوست و از همینجا میفهمیم که او رهبر بُتپرستان است. نه تنها جلوتر میبینیم که بتساز است، جلوتر میبینیم بُتفروش است؛ میبینیم همین آزر، هم بتساز است، هم بُتفروش است. اینجا میبینیم که رهبر بتپرستان است و اگر بُت به فرمان او ساخته میشود، اگر بُت به فرمان او ارزش پیدا میکند و خرید و فروش میشود، بهخاطر این است که او رهبر بتپرستان است و بتپرستان زمان، به او قوام دارند.
• یکی دیگر اینکه، حضرت ابراهیم(ع) در این عبارتش نمیفرماید تو عبادت میکنی، قوم تو صنمها را -اصنام را- عبادت میکنند! اگر ما بتپرست میگوییم، به معنای این نیست که اینها خدا را قبول ندارند، اینها بتها را شریکِ خدا قرار میدهند؛ اینها ماه و خورشید و ستارگان را شُرکای پروردگار میدانند. به همین دلیل حضرت ابراهیم(ع) عمدهٔ مبارزاتش با مشرکین است، نه با ملحدین نه با کفّار؛ یعنی کسانی که خدا را قبول دارند –رب را قبول دارند- اما خورشید و ماه و ستارگان را و بُتهای ساختهشده را قبول دارند، میگیرند، میپذیرند. اینجا نقل شده از حضرت ابراهیم(ع) که به آزر میگوید: «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً» حضرت ابراهیم(ع) نمی فرماید أَتَعبِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً، عبادت نمیگوید، بلکه اخذ میگوید، گرفتن و پذیراشدن؛ یعنی تو در مقابل الله، بُتهایی را میگیری و میپذیری.
• یکی از نکتههای دیگر، همین هست که احترام به هر موجودی اگر پیامبر باشد، اگر امام معصوم باشد، اگر ولی فقیه باشد، احترام به او به نسبت الهبودن و مؤثربودن در وجود، این شرک است. انسانهایی ممکن است در رابطه با اعتناء به پیامبر، توجه نکنند؛ آنقدر به پیامبری احترام بگذارند که آن پیامبر، در ردیف الهه قرار بگیرد! مثل مسیحیانی که حضرت مسیح(ع) و حضرت مریم(س) را به حدّی احترام میگذارند که اینها را واقعاً شُرکای خدا در الوهیّت میدانند. قرآن تعبیری میفرماید که خداوند به حضرت عیسیٰ(ع) خطاب فرموده «وَإِذْ قَالَ الله یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ مِنْ دُونِ الله» آیا تو گفتی به این مردم که من و مادرم را اِلٰه بپذیرید؟! خداوند نقل میفرماید از حضرت عیسیٰ(ع) که حضرت عیسیٰ(ع) نفی نمیکند. علتش این است که ممکن است روش او طوری بشود که مردم اینجوری استفاده کرده باشند، در صورتی که او نگفته است، قرآن میفرماید: «إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» پروردگارا! اگر من گفته باشم، تو دانستهای آن را و قطعاً من نگفتم! «تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی» پروردگارا! تو آنچه در وجود من هست، می دانی.
روز جمعهٔ گذشته در شیراز توفیق بود در محضر حضرت آیتالله حائری، ایشان در رابطه با آیهای در سورهٔ مبارکهٔ یوسف میفرماید «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِالله إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ» (چون واقعاً تحقیق ایشان است و هر کداممان واقعاً چیزی را از جایی امانت داریم، باید به همانجا نسبت بدهیم). ایشان در بیان این آیه که ترجمهٔ تحتاللفظیاش روشن است که خداوند میفرماید: بیشترِ این مردم ایمان نمیآورند، در حالی که مشرکند؛ اکثرشان مشرکند. از امام صادق(ع) پرسیده میشود که چطور میشود که بیشترِ مردم مشرکند؟! آیا میشود بیشترِ مؤمنین مشرک باشند؟! امام(ع) میفرماید که بله! اگر ما بگوییم که اگر فلانی نبود، ما شکست میخوردیم. اگر فلانی نبود، ما آسیب میدیدیم. اگر فلانی نبود، ما زنده نبودیم. عین تعبیری که حدیث داریم، نزدیک به این است «لَوْلَا فِلانَاً لِغَلْبِنَا» اگر فلانی نبود، ما مغلوب میشدیم. این شخص سائل خدمت امام صادق(ع) عرض میکند: یابنرسولالله! اغلب ما همینطور هستیم. ما اغلبمان واقعاً سالمماندنمان را، شکستنخوردنمان را، پیروزشدنمان را، توفیقهایی که به دست میآوریم، به اشخاصی در زمانمان نسبت میدهیم؛ اغلب اینطوریم یا همه اینطوریم! حضرت(ع) میفرماید که: بههمین دلیل خداوند میببینید! صحبتها خیلی شسته و رُفته است، اما چون در یک جا امام و مردم شریک شدند، در یک جا شهدا و مردم، باید ولیّ زمان، مسئله را بگوید؛ فقط خداست «لَا مُوَثِّرَ فِی الْوُجودِ إلاّ اللَهُ»، چکیدهٔ آنچه که انبیاء… انبیاء و اولیاء مأمور بودند برای رشد بشر. باید مقام ولایت در زمان بپاید همهٔ آنها را.
من خواهش دارم، شما اگر نوار ندارید از فرمایشات حضرت امام، بروید از روزنامه، این قسمت آخر را یک بار دیگر بخوانید و تأکید فرمودند: سعی کنیم غیرِخدا را هیچ بدانیم! همه از اوست و هیچ از غیر او نیست؛ همه از اوست. پیامبران برای رساندن این فرهنگ که بشر را از غیر الله ببرند و خدایی کنند و بفهمانند هرچه را در وجود و در زندگی و در تاریخ غیر از خدا مؤثر بدانی، مشرکی! تنها شرک، وقتی نیست که یک مجسّمهای از فلز یا احجار کریمه ساخته شود و اشخاص آن را مؤثر بدانند. یا کوکب و قمر و شمس را مؤثر بدانند، مشرکند؛ اگر انسانهایی را هم مؤثر بدانند، مشرکند و «لا مُوَثِّرَ فِی الْوُجودِ إلاّ اللَهُ».
«که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو».
واقعاً اله و معبود و مؤثر در عالَم، جز ذات مقدس او نیست؛ پیامبران برای او آمدند. اولین حرفی که حضرت ابراهیم(ع) این نوجوان یا جوان، بنا بر اینکه او بین هشت سالگی تا دوازده سالگی است، از غار بیرون آمده. یا بنا بر اینکه او هجده ساله است، از غار بیرون آمده. (چون رشد که در آن آیه آمده، رشد از هجده تا سیوسه سالگی را از نظر سن میگویند. بنا به آن، میگویند هجده ساله بوده از غار بیرون آمده). بنا به اینکه او نوجوانی بوده، بین هشت تا دوازده سال، اول هم در خانه، با فطرت اولیهاش دیده که آزر صنمهایی را در مقابل صمد پذیرفته! هنوز قبل از اینکه بیاید در مردم، در ستارهپرستها، در ماهپرستان، در خورشیدپرستان. از ردیف آیه اینگونه میفهمیم، او را یکسره آوردهاند خانه؛ در خانه، آزر را میبینید که بُتپذیر است. میفرماید که: «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً» آیا به خودت اجازه میدهی که صنمها را الهه و مؤثر در عالم بدانی؟! پیداست که عدهای از نزدیکانِ آزر، در همانجا همراه او بتپذیرن؛ به بُت، به عنوان مؤثر اعتنا دارند. میفرماید: «إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» من، تو و ایـن مجتمع انسانی که قیامشان به توست، همه را در گمراهی آشکار میبینم. بعضی از احادیثمان هست که اول، بیرونآمدن از غار در تاریکی شب است؛ هنوز نیامده آزر را ببیند. در مسیر، ستارهپذیر و ماهپذیر و خورشیدپذیر را دیده. میگویند این جلوافتادن این آیه، دلیل این نیست که از نظر زمان، او اول آزر را دیده، تذکّر داده؛ بعد، آمده ستارهپذیران را دیده. در هر صورت، چون موضوعش در قرآن آمده، ما به عنوان واقعیاتی که در قرآن هست، نه به عنوان ترتیبی که در شروع هست، اولین آیاتی که حکایت میکند از زندگی اجتماعی حضرت ابراهیم(ع) این آیات است. لذا ما در دستهبندی اول، همینها را آغاز میکنیم. انشاءالله در هفتهٔ آینده برسیم این قسمت را با جنبههای اعتقادیای که دارد، مورد دقت قرار بدهیم.
اما راجعبه نظراتی که دربارهٔ آزر هست و دلایلی که دارند، همین جا عرض کنم. دیگر بعد از اینجا که میفرماید: «أَکْثَرُهُمْ…مُشْرِکُونَ» ایمان به خدا نمیآورند، مگر اینکه اکثرشان مشرکند. بعد، این سائل استدعا میکند که ما باید چطوری بشویم؟ امام(ع) این آموزگار بشر، میفرماید که: اگر مشابهی داشتید که یک انسان مؤثر بود در سرنوشت شما، مؤثر در فتح و پیروزی شما، مؤثر بود در جلوگیری از شکست شما،شما اینطور بگویید «لولا اَن منّ الله علینا بفلان لغلبنا» اگر خدا بر ما منّت نگذاشته بود که فلانی در بین ما باشد، ما مغلوب میشدیم.
در دیدار رئیس جمهور، رئیس دولت و هیئت دولت، این محترمین امام که در خدمت حضرت امام هستند، حضرت امام پس از اینکه در دقایق محدود مطالبی را عنوان میفرماید، یکپنجم از وقت را قبل از دعا برای این میگذارد که سعی کنیم خودمان را هیچ بدانیم؛ هرچه هست، اوست!
حالا ما اگر دو سخنرانی قبل از فرمایش حضرت امام را که به خدمت ایشان گزارش شد، آن دو سخنرانی را دقت کنیم، حضرت حجهالاسلاموالمسلمین خامنهای در آنجا فرموده بودند که -نقل به معنا میکنم آنچه فرمودند را- دولتِ حاضر، با هدایت خدا، با حمایت امام و با کمک مردم… مثبتاتی که دارد علتش اینهاست؛ هدایت خدا، حمایت امام و کمک مردم. آقای مهندس موسوی و نخستوزیر محترم وقتی صحبت میکنند، همهٔ پیروزیهای دولت را به خون شهدا، به امّت نسبت میدهند -به مردم نسبت میدهند- که همه در اثر خون شهدا و در اثر مردم است. و بعد هم میخواهند از حضرت امام که دعا کند که دولت امکان خدمات بیشتری را پیدا کند، رد میشویم…
• اگر «اَب» به معنای لغوی پدر ترجمه کردیم، بدانیم که نظرات بزرگانمان را اینجا بحث و بررسی کردهایم. برخی از بزرگان مفسرینمان، معتقد هستند که نمیتواند آزر پدری باشد که ابراهیم از صُلب اوست. دلیلشان هم این است که ما از ائمهٔ معصومین(ص) که همه از نسل پیامبر، پیامبر از نسل حضرت ابراهیم(ع) هستند، مسلّماً حضرت ابراهیم(ع) از پدری موحّد باید به دنیا آمده باشد؛ نمیتواند از پدری مشرک باشد. دلیلشان هم همین عباراتی است که در زیارتنامهها میخوانیم که: ما شهادت میدهیم که شما خانواده، از اَصلاب پاکیزه و از رَحِمهای مطهّره حرکت کردهاید. این دلیل را در احادیثمان هم مشابه این است و تصور این بزرگان و استفادهشان از احادیث، این است که: اگر کسی مشرک باشد، صُلب او پاک نیست. اگر کسی مشرک باشد، رَحِمش مطهّر نیست. استدلالشان این است و احادیثی هم به این مسئله حکایت دارد. لذا این دسته از بزرگان میگویند که: یا این پدرِ مادرش بود -پدربزرگ، پدرِ مادری- یا عمویش بوده یا پدرخواندهاش بود. البته در دوتایش باز آن اشکالی که میگویند، میتواند باشد. یعنی اگر عموی او بوده، مسلّماً این در شرایط زندگی بیتاثیر نیست، در شرایط تکوین در خانواده، بیتأثیر نیست؛ بهخصوص اگر پدربزرگ مادری باشد. اما تکیه کردهاند، ممکن است پدربزرگ مادریاش باشد که «اَب» گفته شده و استدلال هم کردهاند که: در قرآن حضرت یعقوب(ع)، حضرت ابراهیم(ع) را پدر یوسف(ع) معرّفی میکند «آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ…وَإِسْحَاقَ» ابراهیم و اسحاق را آباء معرفی کرده؛ در صورتی که پدربزرگ است. بعضی دیگر از بزرگان به پدرخوانده نسبت دادهاند، یعنی حضرت ابراهیم(ع) تحت تکفّل قرار گرفته. پدرش از دنیا رفته، مادرش همسر آدمِ دیگری شده و آن آدم، اسمش آزر است؛ آن است که این ویژگیها را دارد. دلیلشان هم همان است که: اَرحام مطهّره و اَصلاب پاکیزه، اصلابی است که در آن شرک در صاحب آن رَحِم و صُلب نباید باشد. برخی دیگر از بزرگانمان که تعدادشان در شیعه کمتر است –در بزرگان مفسرین اهل سنّت فراوانتر است- آنان میگویند که: لفظ «اَب» در رابطه با آزر و در رابطه با مشرکبودن اَبِ ابراهیم(ع)، در قرآن چون تعداد زیادی آمده، هیچجا هم قرینه ندارد که به غیر پدر بخواهد اطلاق شود، این پدربوده. منتهی، اهل سنّت اصلاً معتقد نیستند که از اصلاب پاکیزه و از رحمهای مطهّره باید پیامبران باشند، عمدهشان معتقد نیستند. برخی از علمای بزرگ شیعه که معتقدند، میگویند که: رَحِم پاک، صلب پاک آن است که غیر قانونی در مباشرت جنسی حرکت نکرده باشد. یعنی همین که از نسل سلامت انسانها که قانونی باهم در ازدواج قانونیِ زمان به هم رسیده باشند، این صُلب پاک است، این رحم مطهّر است. و موحّدبودن یک انسان را شرط نمیدانند که صلبش هم پاک باشد. میگویند: انسانهایی هستند موحّد، اما آلودهاند؛ موحّدبودن یک بانو را دلیل دانند که رَحِمش هم مطهّر باشد و میگویند اصلاب شامخه و ارحام مطهّره، مربوط به سلامت مباشرت جنسی است. علت اینکه میگویند، برای اثبات سلامت نسل گفته شده که: «اَشْهدُ اَنّکُمْ…فِی الْاَصْلابِ الشَّامِخَه وَ الْاَرْحامِ المُطَهَّره»، یعنی شما سلامت نفسانی دارید، زیرا پدران شما هیچکدام اهل هوسرانی غیرقانونی نبودند؛ صلبشان آلوده نیست، رحمشان آلوده نیست. این عدّه از بزرگان شیعه، اینطور میگویند.
چون بحث، بحث بزرگان است، بحث ما نیست که اینجا موضعگیری کنیم، این را باید به نظر بزرگان مراجعه کرد. من دو، سهتا نظر بزرگان را در ذیل آیات در جلوتر تقدیم میکنم که مثلاً آخرین نظری که در قرن حاضر از مرحوم علامه طباطبایی(ره) رسیده است، چیست؟ آخرین نظری که مرحوم طبرسی(ره) در شش، هفت قرن پیش از بزرگان شیعه رسیده، چیست؟ سهتا نظر را انشاءالله میبینیم. آنچه بزرگان فرمودهاند، آن را ملاک قرار بدهیم. ما اینجا فقط برای نقل نظرات باهم تلاش داشتهایم که نظرات را باهم ببینیم، فرصت نیست که بشود در بحث بعدی وارد شد.