شناخت داوود و سلیمان(ع) در قرآن
تلاشی خاضعانه نسبت به شناخت داود و سلیمان(ع)، دو پیامبر گرامی پروردگار در بنیاسرائیل، در قرآن را داریم.
علت انتخاب این بحث، چند نکته است که تقدیم میکنم.
• یکی اینکه چطور شد بنیاسرائیل پس از حضرت موسیٰ(ع) دچار مشکلات و دچار پراکندگیها و دچار آسیبهای فوقالعاده شدند؟
• دوم اینکه چطور شد که پس از یوسف(ع) و موسیٰ(ع) در بنیاسرائیل، نبوّت رفت در یک خانواده و سلطنت، رفت در یک خانوادهٔ دیگر، در صورتی که یوسف(ع) حکومت و نبوّت را به خانوادهٔ اسرائیل آورد؛ آن وقت موسیٰ(ع) همان را تأکید کرد. چطور شد که در بنیاسرائیل، نبوّت در یک خانواده بود و سلطنت و حکومت درخانوادهٔ دیگر.
• علت دیگری که در خدمت این داستان قرار گرفتیم، این است که آزمایشی در قرآن این دو پیامبر دارند که اینها برجستهترین اسلامشناس زمان خودشان هستند. با پروردگار ارتباط وحییی دارند؛ نبی هستند و سلطان، یعنی در رأس حکومت قرار دارند. آیات هم این مسئله را با صراحت بیان میفرماید. هیچگونه ابهام و پیچیدگی و یا استتاری در آن وجود ندارد. با صراحت این مطالب در این آیات گفته شده. شاید حدوداً در یازده سورهٔ قرآن کوشش خواهیم کرد که این دو نبی را بشناسیم و چگونگی بهدستآوردن حکومت را توسط یک نبی ببینیم، یا چگونگی مفتخرشدن به نبوّت یک حاکم را ببینیم؛ هر دو نمونه، در این آیات هست که انشاءالله توفیق خواهیم داشت درخدمت آیات قرار بگیریم.
• یکی دیگر از مسائلی که در این آیات پیگیری میشود، این است که چطور بنیاسرائیل از همهٔ انسانهای زمان خودشان از نظر علمی، صنعتی، تکنیکی جلوتر رفتند و علل اینکه بنیاسرائیل خودشان را یک نژادِ برتر نامیدند (در دنیا) و همچنین این شعار را دادند -و واقعاً پَستترین شعارهای برترینژادی را صهیونیستها دادند- چطور شد که اینها یک همچنین امتیازی، حتی امتیازات مادّی (صنعتی، فنی، تکنیکی) پیدا کردند.
آیات قرآن در رابطه با سلیمان(ع) از بنیاسرائیل نشان میدهد که اینها توانستند کارشناسان جنّی را استخدام کنند و باهم در رابطه با این پیگیریهای آیات، شناختی هم از جن پیدا میکنیم که قرآن در رابطه با جن، چه بیانی فرموده و کارشناسان جنّیان در خدمت سلیمان(ع)، از نظر صنعت و فن و تکنیک و هنر و حتی هنرهای ذوقی، بسیار لطیف و ظریف، آیات قرآن کمکمان میکند.
• یکی دیگر از علتهای انتخاب این بحث، این است که بفهمیم بشر از چه وقتی به ذوب فلزّات دست پیدا کرد و چگونه شد راهی را به ذوب فلزّات (بهصورت کارخانههای بزرگ) دست یافت. قرآن در این مورد، در داستان همین دو پیامبر، مسائلی را عنوان میفرماید که ایشان در این زمینهها چه خدماتی کردند.
• و دیگر دلیل اینکه چطور مسیحیان، دین را از سیاست جُدا میدانستند و ریشهٔ جدایی دین از سیاست، در بین ادیان کجا و چه بوده و اینکه تا چه زمانی دین از سیاست جدا بوده، ریشهای در بنیاسرائیل و در همین بحثهاست.
دستورِ پیکار
اولین آیاتی که مذاکره را در رابطه با حضرت داود و سلیمان(ع) دارد، در سورهٔ بقره است؛ آیات دویستوچهلوششم به بعد. منتهی چون تعدادی از آیات باهم آمده، آیهٔ قبل از بحثِ ما، در رابطه با جهاد، یعنی قتال و قرضالحسنه بحث دارد و در مجموع، این آیات باهم نازل شده است و یکی از ویژگیهای قرآن این است که دستور پیکار در جبههها را همراهِ قرضالحسنه در پشت جبهه و تعلیمات آسمانی و ربّانی باهم مطرح میفرماید. یعنی جوری نیست که در رابطه با قتال، جدای از پشت جبهه و در پشت جبهه، جدای از قتال، داستانی را عنایت فرماید. حالا میبینیم که یک پیغمبر، اصلاً از درون جبههٔ جنگ پیدا شده است؛ یعنی حضرت داود(ع) از درون جبههٔ جنگ پیدا شد. و عنایات خداوندی را در جبهه، به این عنصر خداجوی (داود(ع)) میبینیم.
آیهٔ دویستوچهلوچهارم که شروع نزول این آیات است «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ الله وَاعْلَمُوا أَنَّ الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ» در راهِ خدا، قتال کنید! اینجا نفرموده وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِ الله. چون جهاد، میتواند جهاد نظامی باشد در جبههها، میتواند جهاد فرهنگی باشد در حوزهها، در دانشگاهها، در محیطهای اجتماعی و میتواند جهاد اقتصادی باشد در جمعِ زکات، در جمعِ صدقات و امثال اینها. لذا اینجا از ریشهٔ قتل و قتال است «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ الله»؛ وظیفهٔ مسلمانان را اعلام فرموده، قِتَال فِی سَبِیلِ الله. اما بهدنبال، فرموده: «وَاعْلَمُوا أَنَّ الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ». اینطور خیال نکنید که اگر وظیفهتان به جبههرفتن بود، نرفتید… همان که شما توانستید دیگران را توجیه کنید، عِندَالله هم وظیفهٔ قتال از شما برداشته شده است؛ خیر! «وَاعْلَمُوا أَنَّ الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ» ذات پروردگار شنواست و ذاتش علیم است. لذا خداوند میشنود کسانی که توان قتال دارند، او هم با علم حضوری دریافت میدارد، وظیفهٔ قتال را. لذا در آنجا که وظیفهتان هست از دست ندهید، به هوای توجیه دیگران هم نمانید؛ «أَنَّ الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
قرضالحسنه
آیهٔ بعدی بهصورت سؤالی است؛ با اینکه آیهٔ اول بهصورت امر است. «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ الله قَرْضًا حَسَنًا» چه کسی است که به خدا وام نیکویی میدهد؟! این را بعضی از مفسّرین گرامیمان در رابطه با همان قتال گرفتهاند، گفتهاند: اصلاً مربوط به پشت جبهه نیست! عزیزانی که به جبهه میروند و قتال میکنند و سمیعٌ علیمبودن پروردگار را محاسبه دارند، اینان جانشان را به خدا قرض میدهند. بعد، میفرماید: «فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَهً» آن کسی که به خدا قرض میدهد، خدا برای او چند برابرش میکند؛ مضاعفش مینماید، «لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَهً». این یک برداشت است که در رابطه با خودِ جبهه است، قرض در جبهه، قرض جان به خدا، قرض هستی به خدا و اینها میگویند که چون قرینهٔ مالی نداریم (در این آیات). و دیگر اینکه، میگویند: در جاهای دیگر، خداوند فرموده «وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ الله»، ولی در اینجا نه مال را اشارهای فرموده و نه از ریشهٔ جهاد آورده؛ «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ الله». لذا برداشت دارند که چون ما هیچ قرینهٔ مالی نداریم، پس معنای آیه این است که چه کسی است که بیاید هستی خودش را به خداوند قرض بدهد، تا خداوند هم برای او به اضعاف مضاعف تکثیرش کند؟! اما برداشت دیگر از بزرگان و مفسّرینمان این است که: خداوند جبهه را امر میکند، پشت جبهه را هم با ترمیم، همیشه حاضر در صحنه نگه میدارد. و بعضی از مفسّرین هم هر دو برداشت را از این آیه داشتهاند.
ارتباط قرضالحسنه با پیکار
شاید برادرانی که در کنارِ بسیج عزیزانمان، از شهرستانها و حتى مرکز به جبهه هستند، میدانند که بسیاری از این خداجویان که جانشان را میخواهند در طَبَق اخلاص بگذارند، وقتی میخواهند به جبهه بروند، نگران چند بِدهی هستند، نگران خُردهگرفتاریهای خود هستند؛ این برای ما الان معمولی است. اگر ما جنگی را با استکبار جهانی نداشتیم، شاید ربط قرضالحسنه را با جبهه پیدا نمیکردیم که در زمان پیامبر(ص)، خداجویان بسیاری بودند که هیچ در بساط نداشتند، جز بدهی! و اینان وقتی میخواستند به جبهه بروند، نگران این بودند که فردای قیامت جواب طلبکاران را چه بدهند؟ عدهای را خداوند میفرمود که به اینها کمک بکنید که اینان دِینشان را بتوانند بدهند و بتوانند آسوده به جبهه اعزام شوند. مثلاً دوماهونیم پیش، یکی از فرماندهان سپاه با یک شتابی، دویستهزار تومان وام میخواست و میگفت: میخواهم به جبهه بروم و نمیتوانم! آقای رفیقدوست (خداوند تأییدشان کند) پیشقدم شدند و گرفتاری این عزیز را حل کردند. و ایشان هم تا روز پنجشنبه، وام را گرفتند؛ بدهیهایشان را دادند و روز یکشنبهٔ بعد، شهید شدند؛ خداوند رحمتش کند. و خداوند این فداکاران و خونشان را تا ظهور حضرت مهدی(عج) بهجوش نگهدارد! ما الان که در کنار بسیجیان هستیم، در کنار سپاهیان هستیم، در کنار کمیتههایمان هستیم، در کنار اُمّتی هستیم که درصدِ زیادی از آنان برای جبههرفتن، مانعشان خانواده و گرفتاری خانوادگیشان نیست، مانعشان دُیون ریزشان است؛ چون جز بدهکاری، چیزی ندارند. در اینجا متوجه میشویم که واقعاً مسئلهٔ قرضالحسنه در پشت قتال، چه معنایی میتواند داشته باشد و همتی را از همهٔ مسلمانان برمیانگیزد. آنان که نمیتوانند به جبهه بروند، غیر از اینکه باید به جبهه کمک کنند، باید برای رفتن به جبهه کمک کنند؛ خداوند میفرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ الله قَرْضًا حَسَنًا». این دستهای که نظرِ دوم را دارند (که قرضالحسنه مربوط به استحکام پشت جبهه است، تا پشت جبهه بهصورت پِیدرپِی برای جبهه تولید داشته باشد و بتواند به جبهه بفرستد) خداوند بهصورت سؤالی اینجا نمیفرماید که أَقْرَضُوا الله قَرْضاً حَسَناً، بلکه میفرماید: چه کسی -یا چه کسانی- هستند که به خدا قرضالحسنه بدهند، تا خداوند آن را اضعاف کثیره، جبران کند؟! دلیل این آقایان که میگویند: حتماً این قرضالحسنه، مربوط به مال است و مربوط به پشت جبهه است و مربوط به استحکام جبهه است، این قسمتِ آخرِ آیه میباشد. شما که میخواهید قرضالحسنه بدهید، دستتان میلرزد از اینکه مبادا این مالی که دارم میدهم، فردا مورد نیازم بشود «وَالله یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» خداست که هستی اقتصادی را دربارهٔ هر کس، محدود میکند و دربارهٔ هر کس خواست، باز میکند. اگر امضایت را الان میخوانند –در بانک، در محل- و اعتبار داری، خداست که میتواند این ارزش را از امضایت بگیرد؛ خداست که میتواند ارزش را بر امضایت بیفزاید. («یَبْصُطُ»، اینجا با حرفِ «ص» نوشته شده که در واقع همان بَسَطَ با حرف «س» است که در زبان عرب «بَسَطَ»، مانند ما فارسیزبانان به معنای گستردگی است که هم با «سین» بهکار میرود و هم با «ص»). «وَالله یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» اوست که قبض و بسط میدهد، اوست که محدود میکند، امکان را از شما میگیرد و اوست که امکان را گسترده میکند. نگران نباش اگر الان قرضالحسنه بدهی و فشار بیاید به شما، بلکه نگران این باش الان در آن هستی اقتصادی، وظیفهات را درست انجام داده باشی، زیرا قبض و بسط، با خداست، «وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» بهسوی او بازمیگردید. مجموعهٔ هفت، هشتتا آیهٔ بعدی، این دو مطلب قبض و بسط را خداوند در قالب یک داستان از بنیاسرائیل بیان میفرماید.
واقعیت تاریخی
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ». «أَلَمْ تَرَ»، معمولاً در جاهایی در قرآن بهکار میرود که خداوند میخواهد پیامبر را بهظاهر و در واقع، مسلمانان را به یک واقعیت تاریخی پُرهیجان هدایت کند. مثلاً در جای دیگری، میفرماید: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ» آیا پیامبر! تو درنیافتی که خدا با اصحابِ فیل چه کار کرد؟ اینجا برای این قتال و برای قرضالحسنه، این دو امتحان الهی -که یکی امتحان هستی انسان است، یکی امتحان هستی اقتصادی انسان- خطاب میفرماید پیامبر! آیا درنیافتهای یک تمرکزی از بنیاسرائیل را (فرزندان یعقوب)؟! در این مرحلهٔ تاریخی، چون بنیاسرائیل بعد از موسیٰ(ع) تا این زمان پراکنده بودند… (اینها بعد از موسیٰ(ع) به دوازده سبط تقسیم شدند، با اینکه به توسط حضرت یوشع(ع) توانستند بیتالمقدس را -سرزمین فلسطین را- از عَمالِقه بگیرند، اما با فاصلهٔ کمی بین اینها تفرقهای افتاد و به دوازده سبط بنیاسرائیل (دوازده فرزند یعقوب(ع)) که در داستان حضرت یوسف(ع) مرور کردیم، تقسیم شدند). بعد از پراکندگی اینها، دشمنشان توانستند متشکّل شوند و بر همهٔ اینها بتازند و بنیاسرائیل را در حالت ذلّت و خواری فوقالعادهای قرار دهند. خداوند به پیامبر با مرحمت خطاب میفرماید: آیا آن زمانی که بنیاسرائیل مجدداً مَلاء شدند (به معنی گروه متمرکزی از انسانها که با رهبری واحد و هدف واحد حرکت میکنند) و آمدند گِرد پیامبرشان و از او کمک خواستند… «مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ» را مرحوم آیتالله طالقانی، در تفسیر پرتویی از قرآن، یک بحث جالبی دارد و از تورات مطالبی را نقل کرده است. برادران و خواهرانی که دسترسی دارند به تفسیر پرتویی از قرآن، ذیل این آیه، در جلد دوم ببینند. البته ذکر خیری از ایشان شد، باید بدانیم که ایشان در خدمت قرآن، واقعاً زحماتی که کشیده بود؛ در زندان بود. در زندان که خدمتشان بودیم، عدهای از برادران عرض میکردند که: شما خوب بود عنوان تفسیر را تفسیر قرآن یا تفسیر طالقانی میگذاشتید! ایشان میگفتند که: نه! پرتویی از قرآن بر من تابیده شده است. لذا اسم تفسیرشان را «پرتویی از قرآن» گذاشتند.
و در آنجا فرموده، این «مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ»، دلیل بر این است که بنیاسرائیل از زمان موسیٰ(ع) تا این زمان، مَلاء نشده بودند. یعنی گروههای پراکندهای بودند -جدای از هم- اینجا مَلاء شدند، چون «مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ» را ظرف و متعلّق به واقعه گرفتند؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ».
درخواست مَلِک
خوب، اینها چه کار کردند؟ «إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ» زمانی که آمدند نزد پیامبرشان و به پیامبرشان گفتند که: «ابْعَثْ لَنَا» برای ما مبعوث کن «مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ الله» یک پادشاهی -یک سلطانی- که ما همراهِ او، در راه خدا بجنگیم! (از همینجا معلوم میشود که در آن وقت نبی، غیر از فرماندهٔ حکومتی بوده). به پیامبرشان آمدند، گفتند: برای ما مبعوث کن مَلِکی که ما همراه او «نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ الله»! نگفتند که خودت راه بیفت، ما همراه تو در راه خدا قتال کنیم. وقتی تو مبعوث کردی -معرفی کردی- ما همراه او در راه خدا بجنگیم. اینها یک اشتباهی که کردند، واقعاً حکومت را از غیر خدا، خیال میکردند! خیال میکردند پیامبر، خودش میتواند مَلِکی انتخاب کند و توجه نداشتند که رئیس حکومت در نظامِ خداحاکمی، باید از جانب خدا مبعوث شود. کما اینکه در مسئلهٔ امامت، بحث ما با دیگر برادران دنیای اسلام (اهل تسنّن) این است که امام و حاکم بر دینِ خدا و بندگان، باید از جانب خدا موظف و مأمور شود؛ نمیشود با رأی، بهتنهایی انتخاب شود. در آن باره، دلایل و استدلالهایی هست که در وقت خودش مرور خواهیم کرد. در همین آیات که خداوند مَلِکی را معرفی میکند (طالوت) در عین حال که این پیامبر بود، برایش دو، یا سه اسم ذکر کردهاند.
پراکندگی بنیاسرائیل
از این قسمت آیه که الان در خدمتش قرار میگیریم، معلوم میشود که بنیاسرائیل پراکندگیشان بهحدّی بود که وقتی پیامبر یا پیامبرانی به ایشان برای قتال در راه خدا حُکم میکردند، اینها حرکت نمیکردند. این پیامبر در جواب خواستشان میفرماید: «قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا» آیا شما این اُمید را دارید -به خودتان- که اگر مأمور به قتال و جنگ بشوید، دست از جنگ نکشید؟! از اینجا بهخوبی روشن است پیامبر که تعارف نمیکند، پیامبر که نمیخواهد اینها را بیخودی خجالت بدهد، پیداست که سنّت بنیاسرائیل این بود که گِرد پیامبرشان بودند، تا وقتی که وی حُکم قتال میداد. و وقتی حکم قتال میداد، از اطرافش پراکنده میشدند و پیامبر را در میدان جنگ حمایت نمیکردند. (اگر بعضی از بزرگانمان گهگاه در فرمایشاتشان اشاره میکنند که از زمان امیرالمؤمنین(ع) -حتی زمان خودِ حضرتش هم- اُمّت اسلامی چنین افتخاری نداشته است که نسل جوانش، اینطور مثل زمان حاضر به رهبری اُمّت لبیک بگوید و اینطور مَلاء بشوند. و اگر هیچچیز ما نداشته باشیم، غیر از همین اطاعت از رهبر و رهبری -بهخصوص از نسل جوان- بالاترین سرمایه است که بحمدالله خداوند ارزانی داشته). «قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ» آیا شما این اُمید را به خودتان دارید «إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ» اگر بر شما جنگ و جبهه نوشته شود «أَلَّا تُقَاتِلُوا» ترک نکنید قتال را؟ آنان در جواب خیلی زود گفتند: (و شاید سنگینی جبهه را بر خودشان نمیتوانستند ببینند که جبهه در آنان چقدر سنگین است) ما را چه شده که در راه خدا نجنگیم و قتال نکنیم؟! «قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ الله وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا» در حالی که ما بیرون رانده شدهایم از سرزمینهایمان و از فرزندانمان.
این قسمت، باز نشان میدهد که شرایطشان، شرایطی بوده مثل کسانی که در دشت و صحرای دور از وطن بهصورت آوارگان گِرد همدیگر جمع بودهاند و گردنکشان، سرزمینهایشان را گرفته بودند و حتی فرزندان اینان را هم به کار و اسارت گرفته بودند.
اینها در جواب سؤال رسول خدا گفتند که: ما چرا نجنگیم؟ حتماً میجنگیم! با این سرعت که گفتند: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ» وقتی که حُکم جنگ -حکم قتال- بر اینها وارد شد، رو برگرداندند؛ مگر تعداد کمی از اینها. یعنی در امتحان نشان دادند که زبانی میگفتند: «جنگ، جنگ تا پیروزی!» وقتی گفته شد که حرکت کنید، نتوانستند و آبرویشان رفت. و خداوند این را در تاریخ منعکس فرموده که اینها چنین ادعایی کردند: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ» وقتی قتال بر اینها حتمی شد، «تَوَلَّوْا» روی گردادند از جبهه «إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ» مگر عدهٔ کمی از آنان «وَالله عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ» و خداوند به آن کسانی که ظالمند، داناست. یک وقت کسانی که رو برمیگردانند از جبهه، دلایلی دارند مکتبپسند، نه دلایل توجیهی؛ این افراد، ظالم نیستند. اما آنان که دلایلی مکتبپسند و امامپسند نداشته باشند، در ضمنِ این آیه میفهمیم، خداوند اعلام فرموده: آنان ظالمند! «وَالله عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ». نمیفرماید خداوند داناست به عاصین -به کسانی که معصیت کردند- نمیفرماید به مُذنِبین، نمیفرماید به قَائِدین، چون همهٔ این تعریفها، تعبیرهای قرآنی است و در جاهای مختلف قرآن بیان فرموده، ولی اینجا میفرماید: اینانی که پیمان بستند و گفتند: ای نبی! برای ما مَلِکی معیّن کن، تا ما همراه او قتال کنیم! وقتی قتال برایشان حتمی شد، «تَوَلَّوْا» تعدادی از اینها رو برگرداندند «إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ» مگر تعداد کمی از آنان. با اینکه آیه نسبتاً طولانی است، اجازه بفرمایید چون تصویر داستان در این دو، سه آیه منعکس میشود و ممکن است خواهران و برادران بخواهند تا جلسهٔ بعد دقتهایی را داشته باشند، آیهٔ بعد را هم، باهم ببینیم.
بعثت خدایی مَلِک
«وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ الله قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا» پیامبر به آنان گفت: حتماً خدا مبعوث فرموده است برای شما طالوت را بهعنوان مَلِک. طالوت از جانب خداوند مبعوث شد! در آیهٔ قبل، ایشان از پیامبر بعثت مَلِکی را درخواست کردند «ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا». اینجا نبی میفرماید که: خداوند طالوت را بهعنوان مَلِک مبعوث کرد؛ نه من! چون بحث حکومت در مکتب خداحاکمی، باید به خدا نسبت داشته باشد و نمیتواند به نبی حتی نسبت داشته باشند. لذا مسئلهٔ امام معصوم، از این ریشهٔ ذکر شده در قرآن است. «قَالُوا أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» آنان در جواب گفتند که: چطور طالوت میتواند بر ما سلطنت داشته باشد، با اینکه ما سزاوارتریم بر سلطنت، از او! چطور غیرِ شایسته و غیرِ سزاوار را خداوند معرفی نموده؟! از کجا این سلطنتِ او بر ما هست؟ «وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» و حال آنکه ما سزاوارتریم از او، از نظر اِمکانِ مالی «وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ» او امکان مالی مثل ما ندارد؛ به او، مال و دارایی داده نشده است! او با دست خالی، چطور میتواند سلطنت کند؟! پیامبرشان در جواب، مطلبی را میفرماید که دو، یا سه دقت را لازم دارد «قَالَ إِنَّ الله اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ». مطلب تمام است و خداوند اختیار کرده او را بر شما؛ خدا برگزیده. (برادران و خواهرانی که ریشهٔ لغوی «اصْطَفَاهُ» را میخواهند دقت کنند، ریشهاش صَفَی است –گزیدگی- میرود به باب اِفتعال (اِصتَفَی) که با حرف «ت» نوشته میشود. عرب، باب اِفتعال را در تعدادی از ریشهها به جای حرف «ت»، «ط» میگذارد. اگر برادرانی در صرف زحمت کشیدهاند، به اسم پیامبر(ص) –مصطفیٰ- که میرسند و دنبال این میگردند که ریشهاش را پیدا کنند، ریشهاش صَفَی است به باب اِفتعال رفته، اِصتفی شده است که بهصورت اِصطفی، یعنی برگزیدن و مُصطفیٰ، یعنی برگزیده شده. در اینجا از همان ریشهٔ صَفَی، خداوند به همان امکانی که در زبان عرب هست که «ت» را با «ط» هم مینویسند، اشاره فرموده). «إِنَّ الله اصْطَفَاهُ» خداوند برگزیده طالوت را نبی آنان.
سرمایههای حاکمِ الهی
بعد، میگوید: «وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» ای بنیاسرائیل! اگر شما دنبال کسی میگردید که مال داشته باشد و بر شما حکومت کند، در نظامِ الهی، حاکم نیاز به مال ندارد، حاکم نیاز به اُمّت دارد و با قدرت اُمّت، کار میکند؛ نه با مال شخصی! اما این حاکم الهی، دو سرمایه باید داشته باشد «وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» او هم از نظر جسمی و هم از نظر دانش و بصیرت، خداوند برایش بسط و توسعه قرار داده است. با اینکه خداوند نقل داستان را با هدفهای مشخصی -که جلوتر میبینیم- میفرماید، اما بسیاری از بزرگانمان استفاده کردهاند که حاکم در نظام توحیدی -کسی که میخواهد اجرای احکام خدا را در جامعه داشته باشد- باید سلامت جسم و دانش اجرا داشته باشد؛ غیر از بقیهٔ چیزهایی که در بقیهٔ مسئولین هم در نظام توحیدی لازم است. این دو از شرایط است، زیرا وقتی که میخواهد خداوند مبعوث کند کسی را که بتواند با دشمنان توحید در آن روز بجنگد، این ویژگی را در او قرار میدهد. و پیامبرش، این دو ویژگی را بیان میکند. بعد، میفرماید: «وَالله یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ» خداوند سلطنت و حکومتش را به هرکس بخواهد عنایت میکند. و خداوند «وَاسِعٌ عَلِیمٌ» است. خداوند ذاتیست که گسترش پدید میآورد، ولی گسترشدهندهای است که ذاتاً علیم است، علم او ذات اوست؛عین ذات اوست.
مَلِک و مردم
در اینجا، چند نکته را عرض میکنم.
• یکی اینکه در این زمان که طالوت مَلِک شده از جانب خدا بهوسیلهٔ پیامبر، تا این زمان انبیاء بنیاسرائیل، از نسل لاویاند؛ مثل حضرت موسیٰ(ع) و حضرت هارون(ع) که در جلوتر گفتیم نبوّت از نسل یوسف(ع) برداشته شد. بنا به احادیثی که در کنارش قرار داشتیم، بعضی هم تضعیف میکردند آن احادیث را. اما این احادیث بود، تاریخ هم نشان میدهد که از نسل حضرت یوسف(ع)، پیامبری ثبت نشده است. پیامبران از نسل لاویاند تا این زمان و همین پیامبر هم از نسل لاوی است و سلطانها همه از نسل یوسف(ع)اند تا این زمان و آنان از نظر امکانات مالی و اقتدارها، امکان اقتدار فراوانی دارند. طالوت از نسل بنیامین است؛ خداوند اراده فرموده، فرماندهٔ سپاه بنیاسرائیل از نسل یوسف(ع)، به نسل بنیامین منتقل شود. اعتراضهایی که هست که او مالی ندارد، تمکنی ندارد که بتواند مَلِک بشود! احادیث تفسیریمان و نظر بسیاری از بزرگان مفسّرمان این است که معترضین به طالوت بیشتر از نسل یوسف(ع)اند، چون سلطنت از خانوادهٔ آنان بیرون میرود و به خانوادهٔ بنیامین میرود. حتی مثلاً مرحوم طالقانی و دو، سهتا از مفسّرین دیگرمان، در این باره اشاره فرمودند که وقتی طالوت میآید -از سرزمین بنیامین میآید- به دنبال مَرکب گُمشدهٔ پدرش میگردد که نبی -پیامبر زمان- نشانیهایی که گفته بود: کسی میآید بر شما، مَلِک میشود و این نشانیها را دارد! عدهای او را میشناسند و میآورند وی را خدمت نبی و میگویند که: این همان نشانیهایی را دارد که گفتهاید. پس از اینکه آن حضرت سؤالاتی از او میکند، معلوم میشود که همان است. منتهی او میگوید: من دنبال مرکب گُمشدهٔ پدرم آمدهام! حتی تورات در این باره صراحت دارد. چیزی که از اینجا میخواهم استفاده کنم، این نکته است که او از سرزمین بنیامین آمده، حتی سرزمینها را هم بین خودشان بهصورت دوازده سبط تقسیم کرده بودند.
اینکه هر وقت دم از اختلافاتی در سطح کل زده میشود و امام میفرماید: چند نفر جمع نشوید دنبال این شخصیت! چند نفر خط درست کنید، خط، یکی است؛ آن هم اسلام است! برای این است که امام میفرمایند: ما از خارج ضربه نمیخوریم و آسیب نمیبینیم؛ اگر آسیب ببینیم، از داخل است. مراقب باشید از داخل آسیب نبینیم! اینها تجربیاتی است که قرآن بیان میکند. مرور این آیات مهم، شاید در همهٔ ما یک تکانی پدید آورد که جلوی بعضی از تنشهایی که در اُمّت شاید دانسته یا ندانسته، از بعضی جاها سرچشمه میگیرد، این تنشها را دنبال کند و واقعاً آنچه که امام میخواهند، این است که تنش نباشد و یکپارچگی وجود داشته باشد، تا در اثر یکپارچگی، نتوانند بیگانگان نفوذ کنند. و نفوذی که در بنیاسرائیل در آن وقت شده، نفوذ پارهپارهشدن اینها، این آدم (طالوت) از نسل بنیامین است، از سرزمین بنیامین میآید و پیامبر به او مژده میدهد؛ با آمادهکردن مقدماتی او را معرفی میکند.
• یک نکتهٔ دیگری در این آیه هست، آن اینکه تمام تلاشهای ظاهری برای کارها -یا به تعبیر خودمان تمام کوششها در انجام وظیفه- باید از همهمان بشود در راه خدا، اما اینطوری حساب نکنیم که ما صاحبی نداریم، ما صاحب داریم؛ صاحب ما امام معصوم است! مَلِک واقعی معرفیشده از جانب خداست، (همانطور که امام یک بار فرمودند: آخر ما هم صاحب داریم!) واقعاً این صاحبداشتن را قرآن در لابهلای داستانهایش میخواهد بگوید. شما وظایف خودتان را انجام دهید، ما خداییِ خودمان را بلدیم! شما نگران کار خدا نباشید؛ شما نگران وظایف خودتان باشید! در اینجا خداوند پس از اینکه این مقدمات را میگوید که اینها آمدند مَلِک خواستند. مَلِک که میخواهد معرفی شود، پیامبر گفته: اگر مَلِک معرفی شد و گفتیم بجنگید، میجنگید؟! آنان گفتند: بله؛ حتماً میجنگیم! چرا نجنگیم؟! و حال آنکه سرزمینمان غصب شده و فرزندانمان به اسارت رفتهاند -یا به حال استثمار در خدمت دیگران قرار گرفتهاند- چرا ما نجنگیم؟! اما وقتی که جنگ شروع میشود، عدهٔ زیادی از ایشان میگویند: ما نمیتوانیم! و حاضر نیستند که بجنگند. وقتی مَلِک معرفی میشود، عدهٔ زیادی میگویند که: چرا او؟! چرا خودِ ما نه؟! ما که اَحَق هستیم از او! پس از آنکه این همهٔ مراحل که بعداً در خودِ داستان بازترش را میبینیم جلوتر. پس از اینکه همهٔ این مسائل میگذرد، خداوند میفرماید: «وَالله یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ» خداوند، حکومت و اقتداری که باید در بین مردم وجود داشته باشد، به آن کسی که بخواهد میدهد! حالا، «مَنْ یَشَاءُ» را لازم است باز کنیم که دوجور، یا سهجور گفته شده. یکجور اینکه، ما هر کار بکنیم یا نکنیم آنچه خدا خواسته، جبراً انجام میشود. یکجور اینکه «مَنْ یَشَاءُ» برداشت شده که هر کس که خواستش در مسیر ارادهٔ ما قرار گیرد، این معنا هم خیلی به آیه نمیچسبد. اما آنچه که واقعاً و در واقع هست، مشیّت خداوند بر این قرار گرفته که «إِنَّ الله لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» مشیّت خدا اینجور تعلّق گرفته، به نسبت اینکه مردم در خودشان تغییر پدید آورند، به همان نسبت مشیّت خداوند در نظامی که بر آنان حاکم باشد، تعلّق میگیرد. فرض بفرمایید اگر مردمِ ما، در تغییرِ قبل از آمدن امام به ایران، جوری عمل کرده بودند که ناچار نبود امام سه مرحله را بگذراند، شاید در معرفی دولت موقّت هم کسی را معین میفرمود که مسائلی که پیش آمد، پیش نیاید. چون حداقل در خدمت حضرت امام، از سال ۴۰، ۴۲ این چهرهها و گروهها را امام از سالها قبل میشناسد. اما وقتی حرکت مردم -تغییری که در مردم پدید آمده- هنوز آنجور هست که مردم بهجانب اسلام خالص به معنای واقعی کلمه، آمادگی پیدا نکردهاند، امام باید مرحلهبهمرحله به آن طرف پیش رود. در رابطه با مشیّت خداوند، بسیاری از بزرگانمان اینجوری این آیه را (با ضمیمهکردن آیهٔ «لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ…») اینجور معنا کردهاند که مشیّت خداوند به نسبت تغییری که در جامعه برای به طرف کمال رفتن انجام میشود، قرار میگیرد.
اینها در شرایطی بودند که دچار یک امتحان میشوند. پیامبرشان -مَلِکشان (طالوت)- اینها را میآورد نزدیک یک نَهری و میگوید که: از این نَهر ننوشید! هر کس از این نهر آب بنوشد، از ما نیست! و آیهٔ قرآن بیان میکند که بسیاری از آنها از این آب نوشیدند و این پیامبر در این آزمایش، درمییابد که اینها آمادگیشان برای جنگ تا چه حد است. حالا که میگوییم آب نخورید، اینها آب میخورند! در جبهه، اینها مقاومتشان چقدر است. تکیه میکنند روی همان تعدادی که آب نخوردهاند و با آن تعداد، جبهه را آرایش میدهند که بعداً خدمت آیاتش قرار میگیریم.
• نکتهٔ آخری که در این قسمت از عرایض باید تقدیم کنم، این است که این پیامبر به گفتهٔ تورات، «شموئیل» است و به گفتهٔ احادیثی که داریم، «ساموئیل» است. به گفتهٔ قرآن، «اسماعیل» است و جمع بین سهتای آنها هم اینجوری است که اساساً عبریزبانها، «سین» را «شین» تلفظ میکنند و سموئیل و اسماعیل، هر دو برای اسماعیل در قبل از قرآن گفته میشده. پس سموئیل که گفته میشود، اسماعیلیست که در قرآن هست و همان است در تورات، شموئیل گفته میشود. این پیامبر دارای این سه نام است که در واقع همان یک نام، اسماعیل است. این پیامبر،حدود سههزار سال پیش دقیقاً از امروز است، یعنی حدود هزاروهفده، هجده سال قبل از میلاد مسیح. تاریخی را که داریم بررسی میکنیم، حدوداً یک قرن است و این یک قرن، از سههزار سال پیش تا دوهزارونُهصد سال پیش است. در این داستان، مجموعاً این صدسال بررسی میشود. برادران و خواهران اگر کتابهای تاریخی دارند و میتوانند از آن کتابها کمک بگیرند برای سؤالاتشان و همچنین تفاسیری که در اختیار دارند، این آیات در سورهٔ مبارکهٔ بقره، آیات دویستوچهلوششم تا دویستوپنجاهوچهارم هست و عمدهٔ شروع داستان حضرت داوود و سلیمان، در همین سورهٔ قرآن هست. کمکهایی که از تفاسیر داشته باشیم، خیلی به نفعمان است بهخصوص سؤالاتی که میفرمایید.
دو، یا سه نکتهٔ تفسیری هست که بماند برای بعد که فرصتمان کم است.
دستورها و یادگاریها
آنچه بهعنوان ختم برنامهٔ امروزمان میتوانم تقدیم کنم، این است که آزمایشهایی را که در این داستان میبینیم، دستورهایی که در این داستان وجود دارد. مثلاً آن عدهٔ کمی که در راه خدا قبول میکنند از آن آب نمیخورند، همراه پیامبر و امامشان، همراه ملکی که از جانب خدا مأمور شده میروند، آنها میگویند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ» و این یادگاری که ما در قنوت و در سجده و در مناجاتهایمان موظف هستیم بخوانیم، برای مقاومتی است که این انسانها کردند و توانستند با تعداد کم، بر گروه کثیر پیروز شوند.
و باز از یادگاریها، همین است که خداوند نقل میفرماید: «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ الله» یک گروه کوچکی که اینها یگانه و یکپارچه باشند، میتوانند بزرگترین نیرو را در زمان از پا درآورند.
باز یک یادگاری دیگر، مقاومت این تعداد اندک از بنیاسرائیل است که درخدمت رهبرشان مقاومت کردند و این «فِئَهٍ قَلِیلَهٍ» به اذن خدا، توانستند استکبار زمانشان را بشکنند و انشاءالله فِئَهٍ قَلِیلَهٔ ما نسبت به نیروهای استکبار جهانی چون در رابطه با حق، در رابطه با صبر، در رابطه با کمکخواهی از خداوند، رهبری را تبعیت میکنیم که او، جز خدا چیزی نمیخواهد، این فِئهٔ قلیل، بر این کثیرِ بهظاهر، بهزودی غلبهٔ خداپسندانه خواهند داشت.