شناخت حضرت موسیٰ(ع) در قرآن
بحثی که شروع شده با تلاوت آیاتی از سورهٔ قصص -سورهٔ بیستوهشتم قرآن- چند مطلب در آن دنبال میشود در این بحث:
کوششی خاضعانه و دقتی مخلصانه در شناختن حضرت موسیٰ(ع) در قرآن است. این کوشش و تلاش، برای شناخت بنیاسرائیل در قرآن نیز هست.
بهرهگیری از یک انقلاب جهانی که بهوسیلهٔ یک چوپان در حدود سههزاروپانصد سال پیش از این، شروع شده و یک چوپانی با چوبدستیاش، استکبار زمان خودش را شکسته و موحّدین را به طرف یک حکومت عدل، هدایت کرده است. بهرهگیری از چنین انقلابی در تاریخ بشر که قرآن معرّف این انقلاب است. لذا در این مبحث و فرصتگذاری، سه هدف در آن باید دنبال شود.
برادران و خواهرانی که کمک فرمودید در روز آغاز برنامه، انشاءالله خداوند به نیت خیر و خالصتان جزای شایسته عنایت کند و خداوند به همهمان کمک کند در این سه هدف در حدی که موظّف هستیم، موفق شویم.
موسیٰ و فرزندان یعقوب
قبل از اینکه در خدمت آیات این سوره قرار بگیریم، چند نکته لازم است به عنوان مقدمه بیان شود.
اول، «موسیٰ»، کلمهای است عِبری به معنای آبآورده، از آب گرفتهشده. به همان واقعیتی که حضرت موسیٰ(ع) از جانب مادرش به آب داده شد و از جانب فرعون از آب گرفته شد؛ آبآورده به همان عنوان نام گرفت حضرت موسیٰ(ع).
نکتهٔ دوم، معنی بنیاسرائیل است. «بنی» جمع اِبن است که حالت فاعلیاش «بَنو» میشود، حالت مفعولیاش «بَنی» میشود. «بنو» و «بنی» هر دو جمع است از اِبن. «بنواسرائیل» یا «بنیاسرائیل»، معنایش مادّی است، منتهی یکی از آن در حالت رَفعی و فاعلى است و یکی در حالت مفعولی و مَجروری است. «بَنی» -که بَنین بوده- اضافه به اسرائیل میشود، یعنی فرزندان اسرائیل. اسم دوم حضرت یعقوب(ع) «اسرائیل» است و برخی گفتهاند لقب حضرت یعقوب(ع) است. «ئیل»، اسم خداست. در بنیاسرائیل -در یهود- «ئیل» اسم خداست، اما مراد اسم الله نیست؛ ولی به خدا اطلاق میکردند. «اِسرا» هم یعنی بنده یا بندهٔ خالص. پس «اسرائیل» یعنی بندهٔ خالص خدا. «بَنواسرائیل» یا «بنیاسرائیل»، یعنی فرزندان یعقوب(ع) (فرزندان اسرائیل).
فرزندان حضرت یعقوب(ع) دوازدهتا بودند. در داستان حضرت یوسف(ع) مرور کردیم. دوازده پسر داشت، یکی یوسف(ع) و یکی بنیامین از یک مادر، ده پسرِ دیگر از دو، یا سه مادر دیگر بودند. دوازده فرزند حضرت یعقوب(ع) را «بَنواسرائیل» یا «بنیاسرائیل» میگفتند و در نسلهای بعدی همهٔ آنچه از نسل این دوازدهتا و از نسل یعقوب(ع) بودند، «اسرائیل» لقب گرفتند. و در قرآن، راجعبه بنیاسرائیل آیات فراوانی است. شاید بزرگترین قومی که آیات فراوانی -پُرحجمترین آیات- را به خودش اختصاص داده است، بنیاسرائیل است. بنیاسرائیل را در قرآن، «یهود» هم میگویند و به مفرد مذکّرِ آن «یهودی» و مفرد مؤنث آن «یهودیه». در قرآن راجعبه یهود، «هود» هم بهکار رفته است «إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ» بعضی جاها «یهود» و بعضی جاها «هود» هم بهکار رفته . با اینکه هود اسم پیامبری از پیامبران خداست ولی «هود» در قرآن به معنای «یهود» هم بهکار رفته است.
نام موسیٰ در قرآن
لفظ موسیٰ(ع) و اسم موسی (ع) در قرآن صدوسیوشش بار تکرار شده؛ شاید هیچ پیامبری به این تعداد نامش در قرآن نیامده است.
بزرگترین تحوّل
انقلاب موسوی در جهان بشری از نظر کمّی و کیفی، بزرگترین انقلاب و بزرگترین تحوّل در جهان است. لذا بحثکردن و کارکردن دربارهٔ انقلاب حضرت موسیٰ(ع) تمام ترسها و خطراتی که عدهای در درگیری با استکبار برای خودشان فرض میکنند، همهاش پوچ میشود که استکبار هر چه قوی باشد در زمان، نسبت به زمان موسیٰ(ع) به اندازهٔ فرعون نخواهد بود؛ هر چقدر قوی باشد و حزبالله در زمان هر چه ضعیف باشد، به ضعف موسیٰ(ع) -از نظر کمّی و کیفی- نمیتواند برسد. و آنقدر ضعیف بشود، فرض کرد که چوپانی پا و سر برهنه، هیچچیزی جز عصا یا چوبدستی ندارد، آمده با اَبَرقدرت زمان خودش دارد میجنگد.
رشد در حوادث
قرآن او را از بچهٔ شیری… شاید تنها پیامبری که از شیرخوارگیاش تا آخرین لحظه حیاتش در قرآن بیان شده، حضرت موسیٰ(ع) است. اولین دفعهای که مادرش شیرش میدهد، باید از او جدا شود که او را باید به حوادثی بسپارد که خداوند میخواهد او را در این حوادث رشد دهد، زیرا او میخواهد جهان را دگرگون کند.
موسیٰ، هارون و قوم بنیاسرائیل
در بررسی این داستان، واقعاً هر چه کار بکنیم که این منعکس شود در ذهنمان، منعکس شود در زبانمان، منعکس شود در اندامهای شعوریمان مسلّط شود این واقعیت که خدا موسیٰ(ع) را یگانه، با زبان اَلکَن، با آن قوم که بعداً میبینیم به سر خودِ موسیٰ(ع) چه آوردند که شاید نافرمانترین قوم در تاریخ مکتب توحیدی و تاریخ بشر، قوم بنیاسرائیل هستند. اصلاً نداریم قوم دیگری که به اندازهٔ اینها نافرمانی کرده باشند. آن وقت، آنقدر نافرمان و آنقدر تحریف و انحراف در آنان وجود داشت که بیشترین تعداد انبیاء در بین اینها آمده، برای اصلاحکردن اینها و بیشترین انبیاء که در قومی به شهادت رسیدند، انبیاء بنیاسرائیل بودند که در قوم بنیاسرائیل، به دست خودِ اینها به شهادت رسیدند.
منظور این است، موسیٰ(ع) بود و هارون و قومی که بتواند اینها را کمک کند، وجود نداشت. اگر ببینیم جلوتر، همهجا فقط موسىٰ(ع) و هارون هستند که به کمک خدا، قومشان را کمک میکنند. حتی آنجایی که میرسند فرعون غرق شده -فرعونیّت غرق شده در آب دریا، در لجنها فرعونیّت دفن شده- حضرت موسیٰ(ع) و حضرت هارون میآیند به قومشان میگویند، این عَمالِقه که بر سر زمین مقدس مسلط هستند، باید به جانب اینها لشکرکشی کنیم! بیش از یک میلیون مرد و زنی که میتوانند بجنگند، همراه حضرت موسیٰ(ع) هستند. قرآن نقل میکند که اینها میگویند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» موسیٰ! تو و پروردگارت باهم بروید با این عمالقه بجنگید، منتظریم که شما پیروز شوید!
ندای موسیٰ
این اشارههایی که در مقدمه تقدیم میشود، بهخاطر این است که برادران و خواهران توجه کنند، خداوند میخواهد بگوید که ما یک چوپان را با یک چوبدستی به یک قومِ استوار و استکبارِ جهانی مسلط کردیم و او از نظر اَعوان و انصار و اقوام و وسایل و اینها، صفرالکف بود؛ غیر از عصا، غیر از چوب و آموزش چیزی نداشت. انسانهایی که خودشان را به خدا و پیامبر نسبت میدهند، اگر آموزش این در ذهن اینها قرار بگیرد، از حول و هراس استکبار پوسیدهٔ امروز، نمیگویند بیایید صلح کنیم! اینها که میگویند بیایید صلح کنید، با اینکه ادعای نسبت با پیامبر، با اینکه ادعای نسبت با رسول خدا(ص) را دارند و کولهباری از مبارزه -خیال میکنند- بر دوش میکشند، اینها که حول و هراس بَرِشان داشته و میگویند: بیایید صلح کنیم! اینها این مطلب هنوز در یادشان جا نیفتاده؛ موسیٰ(ع) با چند صدهزار نفری حرکت کرده. میرسیم در بحث انشاءالله خدا توفیق میدهد در اینکه کوشش خاضعانه برای شناخت حضرت موسیٰ(ع) و این انقلاب و شناخت بنیاسرائیل داشته باشیم. در آنجایی که موسیٰ(ع) شبانه، بنیاسرائیل را برداشته راه افتاده است، دمِ صبح فرعون مطلع میشود. با مجهّزکردن سپاهی -که تا بُنِ دندان مجهّز کرده- اینها او را تعقیب کردند، رسیدند به لب و جلوی آب. قوم موسیٰ(ع)، به جای اینکه موسیٰ(ع) را حفاظت کنند و اگر خودشان کشته شوند، موسیٰ(ع) را تنها نگذارند، میگویند: «إِنَّا لَمُدْرَکُونَ» موسیٰ! گرفتنمان؛ تمام شد! حضرت موسیٰ(ع) میفرماید: «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ» پروردگارم با من است؛ من را هدایت میکند. و اگر بیچاره انسانهایی سالیان دراز ادعای خداییبودن و محمدیبودن داشته باشند، در آستانهٔ شکستن استکبار جهانی سودای صلح داشته باشند و جلو بیفتند از خدا و رسول -از خدا و رسول، انساندوستتر بشوند- جلو بیفتند از ولایت و به خودشان اجازه و جرأت دهند و کولهبار مبارزه را خیال کنند که میتواند سرمایهای باشد که اینها در ولایت شک کنند، اینها باید در خودشان شک کنند و شناختشان از اسلام شک کنند؛ باید در شناختشان در مکتب توحید شک کنند. «إِنَّا لَمُدْرَکُونَ» که قوم بنیاسرائیل میگویند، غیر از همین اعلامیههایی است که برخی میدهند و میگویند إِنَّا لَمُدْرَکُونَ؟! اما ندای موسیٰ(ع) را در تاریخ، قرآن ثبت کرده است. فرموده: «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ» پروردگارم با من است؛ هدایتم میکند، من را وِل نکرده.
چند وقتِ پیش -دقیق ماه و روزش یادم نیست- خدمت حضرت امام مطلبی پیش آمده بود، ایشان فرموده بودند ما صاحب داریم؛ ما رهاشده نیستیم! واقعاً «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی» را مناسب شرایط زمان فرمودند. ما وِلشده نیستیم که اینها دست و پای خودشان را گم کردهاند و فقط به یک چیزهایی و به ذهنیّات خودشان فکر میکنند.
موسیٰ و فرعون
قرآن -همین سورهای که توفیق است در خدمتش قرار گرفتیم- یک شروعی است اینجا، ملاحظه میکنید که موسیٰ(ع) و فرعون را دو خط در کنار هم تنظیم کرده، میفرماید که فرعون و هامان از یک چیزی بر حذر بودند. آنی که بر حذر بودند، چه بود؟ اینکه از بنیاسرائیل کودکی رشد کند، جوانی برخیزد و مردی به کمال برسد که فرعون را بشکند؛ خداوند می فرماید. ببینید در این سوره سرگذشت را از آنچه که میترسیدند و حذر میکردند، آن تحقق پیدا کرد و تحقق پیدا میکند. و در آیهٔ پنجم سورهٔ قصص، میفرماید که ما اراده کردیم، ارادهٔ پیوسته داریم «أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ» ما ارادهٔ پیوسته داریم بر آن کسانی که ناتوان نگهداشته شدند -قدرت اینها زیر فشار مستکبرین آسیب دیده است- ما اراده داریم که اینها را به امامت جهان، به رهبری جهان برسانیم؛ ما اراده داریم که جهان را به ارث به اینها بدهیم. اگر همین یک سوره را واقعاً آنطور که ائمه(ع) خواستهاند ما بفهمیم، وقتی یک چنین حرکت توحیدی از مستضعفین جهان در مقابل با استکبار جهانی و در مقابل طغیانهای منطقه، حرکت کرده و اینچنین نسل جوانان در جبههها و در صحنهها، در میدانهای گونهگون اینچنین آمادگی از خود نشان میدهند، در چنین شرایطی واقعاً اگر فقط این سوره را فهمیده باشیم و بفهمیم، تزلزلی به خودمان راه نمیدهیم. اگر مستضعفین همانند موسیٰ(ع)، اول زندگی و مرگ را هر دو را سر بِبُرند و تنها یک چیز برایشان مطرح باشد، حکومت الله! استکبار هر چقدر قوی باشد -در حدّ فرعون- و استضعاف هر چه فزون باشد -در حدّ موسیٰ(ع)– ارادهٔ خداوند، موسیٰ(ع) را غالب میکند و فرعون مستکبر مغلوب میشود. در همین مطلع آیه، قبل از اینکه داستان شروع شود، خداوند این محاسبه را ارائه فرموده که ما این محاسبه را در اول سورهٔ قصص ببینیم و بعد وارد داستان شویم.
نقش فوقالعادهٔ بانوان
باز قبل از اینکه داستان را از روی آیات در سوره ببینیم یا در سورههای مختلف، یک مطلب دیگری لازم است. اینکه در این داستان نقشهایی برای بانوان است، نقشهایی بس فوقالعاده که نقش اول از آن مادر موسیٰ(ع) است. و برجستهترین نقش بانوان، یک بانوی مجاهد را در خانهٔ فرعون، قرآن ترسیم کرده که این بانو همسر فرعون بود. در آغاز، جلوی کشتن موسیٰ(ع) را میگیرد «عَسَىٰ أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا» فرعون! نکش او را! شاید برایمان مفید باشد؛ شاید بتوانیم فرزندش قرار بدهیم. خوب، این شروع میکند اما کارش به آنجا میرسد که سازمان مخفی موسوی را در بخشی از کاخ فرعون، آسیه هدایت میکند. این بانو، نقشی در انقلاب موسیٰ(ع) پیدا میکند که وقتی فرعون متوجه میشود، میگوید اگر دست برنداری، یک دست و یک پایت را قطع میکنم؛ به میخ میکوبمت! این بندهٔ صالح خدا، این مجاهده در کاخ فرعون، میگوید: آنکه خدا برایمان در نظر گرفته، از آنکه در کنار تو هستم، بالاتر است. وقتی که میآیند دست راستش و پای چپش را قطع میکنند و میآیند به میخ میبندنند، میگوید: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ» پروردگارا! تو برای من خانهای در بهشت بساز و مرا از فر عون و عملش نجات بده! واقعاً خداوند در این سورهها، یعنی در داستان موسیٰ(ع) در بنیاسرائیل -در انقلاب موسوی- چند چهره را اینگونه نشان میدهد که اتمام حجّت است بر تمام انسانها که این همبستر فرعون از آغاز، نقشش در نجات موسیٰ(ع) چیست و در فرجام، در توفیق موسیٰ(ع) چقدر نقش دارد و چقدر مقاوم است؟ شاید در تاریخ به این صورت بانویی را نبینیم که اینهمه مقاومت کرده باشد؛ لذا در نوع خودش این بانو، بینظیر است. میرسیم جلوتر که خداوند میفرماید: این بانو، الگو است برای بانوان جهان؛ باید از این الگو استفاده کنند.
تلاش موسیٰ و مدد غیبی
اصلاً اگر ما بتوانیم داستان حضرت موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل و انقلاب موسوی را آنطوری که قرآن میخواهد و احادیثمان بیان میکند، نه آنطوری که به طرف تحلیل مادّی برویم یا طوری که فقط معجزات را بر تلاشهای حضرت موسیٰ(ع) غالب کنیم، همانطوری که ائمهٔ معصومین(ع) فرمودند، هر کجا معجزه و آیه است آن را واقعاً مدد غیبی بدانید؛ دنبال توجیه مادّی نگردیم. وقتی که موسیٰ(ع) با اذن خدا، عصا را به آب زده، آب دوازده شاخه شده است. نگردیم دنبال جزر و مد؛ بگوییم جز و مد بوده. تحلیل مادّی نکنیم، مدد غیبی است. از طرف دیگر، تلاشهای جانکاه حضرت موسیٰ(ع) را در ساماندادن بنیاسرائیل و در ساماندادن بندگان خدا در زمان، آن تلاشها را نادیده نگیریم. خیال کنیم همهچیزش با معجزه بوده است؛ خیر! معجزهٔ خداوندی -مددهای خداوندی- پس از مقاومتهای انسانها به کمک میآید. تا پیامبر گرامی اسلام(ص) حرکت را در جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خیبر، جنگ احزاب و جنگ…. سامان ندهد، تا خودش بیشتر و پیشتر از همهٔ فرماندهان در همهٔ صحنهها نباشد… اینکه فرشتگانِ مدد غیبی، در جنگ بیایند، اینکه مدد غیبی نیروهای توحیدی را در ذهن کفّار و مشرکین فوقالعاده جلوه دهد و نیروهای کفر و شرک در ذهن مؤمنین اندک جلوه کند و بسیاری مددهای غیبی، چنین عددی نیست. اینها که تصور میکنند همهاش معجزه است، آنان از واقعیت قرآن و حدیث فاصله میگیرند. آنان هم که معجزات را -مددهای غیبی را- میروند تحلیل مادّی میکنند، دنبال این میگردند که حضرت موسیٰ(ع) وقتی با عصا به سنگ زده و دوازده چشمهٔ آب از سنگ -از کوهستان- سرازیر شده، دنبال این میگردند که بگویند حضرت موسیٰ(ع) قبلاً میدانسته که اینجاها آب است. «اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ» یعنی با بنیاسرائیل به این کوهستانِ سنگی برو و به اینجاها بزن و بِکَن، آب گیر میآید! این تحلیل مادی است و آنکه همهچیز را به دنبال معجزه میبرد و به دنبال ساماندادن نیروها نمیبرد که حضرت موسیٰ(ع) چگونه سامان داده که در درون خانهٔ فرعون، آسیهبنتمزاحم، این رهبر بانوان در انقلاب موسوی است و میتواند حتی پیام بفرسند. وقتی که در خانهٔ فرعون تصمیم میگیرند، موسیٰ(ع) را که چند شیعهٔ فرعون -حداقل دو شیعهٔ فرعون- را در دو بار مورد حمله قرار داده است، فرعونیان تصمیم میگیرند که بکشند، پیام از جانب این بانو، از بیت به توسط یک بندهٔ مؤمنی میرسد. و میآید به موسیٰ(ع) میرسد، میگوید: از شهر خارج شو! «إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ» موسیٰ! زود از شهر بیرون برو! این اَشراف قوم فرعون بر آن شدهاند که تو را بکشند؛ فوری خارج شو! «إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ» ترجمهاش این میشود که بهیقین من از خیرخواهان تو هستم. در بعضی احادیثمان هست که این رمز بین موسیٰ(ع) و یارانش است. این مؤمن آل فرعون از خانهٔ فرعون آمده، از گروهی که با آن بانو در ارتباطند، او میگوید: «إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ»، رمز است؛ من خودی هستم، زود برو! واقعاً حرکت موسیٰ(ع) را نهتنها در بنیاسرائیل، بلکه فرعون و در قِبطیها میبینیم. اگر هر کدام از این دوتا را نبینیم، ما یا به افراط هستیم یا به تفریط. اگر نبینیم که موسیٰ(ع) در ساماندادن و هدایت انسانها، بسیار کوشش کرده است، خیال میکنیم خداوند با مدد غیبی بدون تلاش حضرت موسیٰ(ع) استکبار را شکسته است. اگر که ما تمام اثر را به حرکت موسیٰ(ع) بدهیم و مددهای غیبی را نیابیم، خیال میکنیم که موسیٰ(ع) با همان عصا، توانسته آن همه اسلحه را از کار بیندازد! خیال میکنیم موسیٰ(ع) با زبان هارون توانسته قدرت تبلیغی حاکم بر شمال اِفریقا و بر منطقه را با زبان هارون شکسته! چون غیر از عصا و زبان هارون، چیزی نداشت؛ چون خودش زبانش لُکنت داشت. خیال میکنیم تمام تبلیغات را با این زبان هارون شکسته، خیر! مددهای غیبی به دنبال او میآید «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ». امروزه هم که حرکت توحیدی به رهبری و فرماندهی حضرت ولیاللهالاعظم و به فرماندهی ظاهری ولی فقیه هست، مقابل آن چیزی که میشنوند آن است که اگر ما درست کار کنیم، سادهتر از زمان موسیٰ(ع) شکستنی است و انشاءالله شاهدش هستید و هستیم که استکبار شکسته شده است.
حقیقت داستان موسیٰ و فرعون
حالا در خدمت آیات قرار میگیریم. بعضی از مقدمات دیگر هست در مطلع بعد، خواهید دید.
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ طسم». این حروف مقطعهٔ اول قرآن و اشارههایی در آغاز سورهٔ یوسف(ع) باهم داشتیم و برخی سؤالات در آنجا شده است و پاسخ گفته شده. اینجا اگر خواسته باشیم یک جلسه را در رابطه با این بگیریم که حداقل یک جلسه است، شاید فرصتها اقتضاء نکند. برادران و خواهران مراجعه بفرمایند به آن بحث.
چند توجیه در احادیثمان و در تفاسیرمان نقل شده که بهترین و قابل قبولترین آن رمزی است بین خدا و پیامبر او. این حروف مقطعه استفادههای فراوانی هم از آن شده و در آن بحث باهم دیدیم؛ در اینجا معطل نمیشویم. «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ» خطاب در این «طسم»، مثل «طه» مثل آیاتی از قبیل «یس» که خطاب دارد، خطاب به پیامبر است. ای پیامبر گرامی! پیامبری که ویژگیهای خاصی برای توست «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ» اینها، آیهها و نمودارهای کتاب روشنگر است. کتابی است که بیانکننده است، کتابی است که روشنکننده است. «نَتْلُو عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ» بر تو بر میخوانیم از خبر موسیٰ و فرعون؛ این خواندن ما، خواندن به حق و حقیقت و واقع امر است. اینکه ما میخوانیم بر تو، اگر با آنچه یهود میگویند، فرق دارد. اگر با تفسیرهای انجیل فرق دارد، اگر با افسانههای موجود غیر از آن دو کتاب فاصله دارد، بدان این حق است؛ این حقیقت است، این واقع است. این «نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ» به تعبیر ادبی جار و مجرور است، متعلق به «نَتْلُو عَلَیْکَ» هم همینطور. پس «نَتْلُو…بِالْحَقِّ» بر تو ای رسولالله برمیخوانیم آیات کتاب روشنگر را به حق و حقیقت. بر تو میخوانیم واقعیت مطلب را، بر تو منعکس میکنیم. «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» این تلاوت حق داستان موسیٰ و فرعون به سود قوم ایمان آورده است. قومی که به تو ایمان نداشته باشد، ممکن است اسرائیلیها –یهودیان- بگویند، داستان را ما در تورات داریم، اینطوری است آنان را منحرف کند. یا نصرانیّت در زمان، در رابطه با داستان حضرت موسیٰ(ع)، ممکن است که عدهای کمایمان را به جانب دیگری بکشد. افسانههای تاریخنویسان ممکن است، عدهای کمایمان را به جانب دیگری ببرد، اما این تلاوت آیات روشنگر تلاوت به حق برای قومی که ایمان کامل آورده است، برای آن قوم سودمند و مفید است.
نجات از فرعون
شروع داستان را از استکبار و علوّ و سرکشی فرعونیّت، خداوند دارد شروع میکند «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ» بهیقین فرعون در آن سرزمین برتری جسته بود؛ برتریجویی میکرد. «عَلَا» از ریشهٔ علوّ فعل ماضی است، زمان گذشته را بهکار میبرد. «إِنَّ»، در «فِی الْأَرْضِ» مخصوص به سرزمینی است که فرعونیّت در آنجا حاکم بود. برخی خیال میکنند «فِی الْأَرْضِ» یعنی در کرهٔ زمین، در کلّ زمین. خیر! در آن روز سرکشان دیگری در نقطههای دیگر جهان وجود داشتهاند، منحصر به فرعونیّتِ فرعون نبوده. اما تاریخ دارد آن منطقه را میگوید، به دلیل آنکه بعدها باز میشود، متوجه میشویم که مدار طغیان و علوّ فرعون، شمال اِفریقا و منطقهٔ خاورمیانه بوده است، حتی نمیرسیده به همهٔ خاورمیانه؛ یعنی شعیب که در فلسطین است، فرعونیّت فرعون در آنجا نفوذ ندارد. لذا حضرت موسیٰ(ع) یک جوان انقلابی فراری از فر عون، میآید دوره میبیند در خدمت حضرت شعیب(ع). و وقتی به خدمت شعیب(ع) میرسد -جلوتر میبینیم- میگوید داستانش را برای حضرت شعیب(ع). و حضرت شعیب(ع) میفرماید: «نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» هراسی نداشته باش! تو از قوم ظالم، نجات پیدا کردی. اینجا دیگر سرزمین فرعونیّت نیست؛ اینجا او نمیتواند کاری بکند. پس پیدا بود، حتی فلسطینِ آن وقت، در زیر پوشش شمال اِفریقا نبود. «الْأَرْضِ» که اینجا هست، زمین خاصی که فرعونیّت در آنجا مستقر بود. «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ» برخی فرعون را در اینجا نه فرعونی که مقابل موسیٰ(ع) بود، بلکه مطلق استکبار را میگویند. و میگویند چون فرعون مطلق اسکتبار است، ارض هم کلّ زمین. اما طبع قضیه این است که خداوند دارد فرعون مقابل موسیٰ(ع) را میگوید، نه فرعون مطلق مقابل حق را. چون دارد فرعون مقابل موسیٰ(ع) را میگوید، زیرا قبلش میفرماید: «نَتْلُو عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ». فرعون مقابل موسیٰ(ع)، فرعونی که در مقابل موسیٰ(ع) است در ارض شمال اِفریقا و قدری از منطقهٔ خاورمیانه که مقداری از صحرای سینا جزء آن است، مقداری از اردن و سوریه جزء آن است، منطقهٔ نفوذ فرعونیّت است. موسیٰ(ع) از آنجا که نجات پیدا میکند، به طرف چاه اطراف منزل شعیب(ع) میرسد.
تضعیف؛ نتیجهٔ احساس خطر
دیگر نجات پیدا کرده از سلطهٔ فرعونیّت! «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ» بهیقین فرعون در آن سرزمین برتری جست، فزونیطلبی کرد. «وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا» و سعی کرده -کوشش کرده- که ساکنان آن سرزمین را گروهگروه کند؛ سعی کرده آنها را فرقهفرقه کند. «أَهْلَهَا»، های ضمیر، به ارض بر میگردد -یعنی جَعَلَ أَهْلَ الْأَرْضِ- یعنی مردم و ساکنین آن سرزمین، کوشش کرده که اینها شبعهشبعه شوند، گروهگروه شوند، فرقهفرقه شوند. و به دنبال این، «یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِنْهُمْ» که هر گروهی که دور یک مرکزیتی طواف دارند و طائفه دارند، میروند قدرتی شوند به ضعف کشاند. «طوف» یعنی گشتن، طواف از همان ریشه است، ما به گرد خانهٔ حق میگردیم؛ این گشتن ما، «طواف» است. وقتی که عدهای دورِ یک محور قرار میگیرند، اینها را میگویند «طائف». برای نامگذاری روی یک گروه که یک مرکز دارند، «طائفه» نام میگیرد. این چند ترجمه دارد، جلسهٔ آینده ترجمههای مختلفش را عرض میکنیم. اما روند بحث را من امروز میخواهم از آیه استفاده کنم. از آن قوم هر گروهی که مرکزیتی پیدا کنند و عدهای دورِ مرکزیتی بچرخند، آن را تضعیف میکنند. «یَسْتَضْعِفُ» فعل مفرد مذکر غائب است، به فرعون بر میگردد. فرعون با نیرنگ و نقشه نمیگذارد این گروه -گروهی که در زیر سلطهاش هستند و بین اینها اختلاف انداخته است- نمیگذارد که جایی مرکزیت پیدا کند و نمیگذارد که این مرکزیت باقی بماند. حالا، میبینیم جلوتر که مردان را میکشد از بنیاسرائیل، زنان را رها میکند، جوانان و نوجوانان پسر را میکشد، کودک پسر را سر میبُرد، حتی شکم مادران را پاره میکند؛ بچهها را بیرون میآورد، دخترها را بیرون میآورد و اگر پسر بود، میکشد. علت آن را میبینیم جلوتر، دوتا علت ذکر کردهاند بزرگانمان؛ از احادیث استفاده کردهاند و دوتا علت ذکر کردهاند. همان جایی که جای بحث آن است، در جلو میرسیم «یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِنْهُمْ» یک طائفه از آنان را عدهای خیال کردهاند که یک طائفهای را بر یک طائفهٔ دیگر ترجیح میدهد، اما طائفهٔ اینجا یکی ذکر شده است؛ مثبت ذکر شده است. فرعون به استضعاف میکشد؛ طائفه را به استضعاف میکشد. «طائفه»، آن گروهی از انسانها هستند که کانونی دارند. حال آن کانون، حول آن محور میچرخند و اینها میروند که قدرتی شوند «یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِنْهُمْ»، منتهی «طَائِفَهً» نکره آمده است؛ معرفه نیست که ما به بنیاسرائیل فقط نسبت دهیم. یعنی او گوش بهزنگ است هر کجا بخواهد مرکزیتی پیش بیاید، آنجا را به استضعاف میکشاند و در این بحث بنیاسرائیل آن طائفهای هستند؛ او میخواهد به ضعف بکشاند.
هر طائفهای را که میخواهد به ضعف بکشاند، چه کار میکند؟ «یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ» سر میبُرد فرزندان ذکور آنان را. و این فرزندان ذکور، هر سهتا معنا را میگیرد؛ هم یعنی پسرها را که کودک نوجوان پسر هستند. هم کودک در رَحِم را میگیرد که رَحِم را میشکافند، فرزند را بیرون میآورند و سر میبُرند، هم مردان را در مقابل زنان میگیرد. چرا؟ وقتی میگوید پسران آن قوم را میکُشد؛ مردان، پسران آن قوم هستند، یعنی در مقابل نِساء اسم آورده است، نه در مقابل بِنت، اِبن آورده باشد. چون در مقابل نِساء آورده خداوند، حتی کشتن مردان و رهاکردن زنان را هم شامل میشود. طوری فرموده که فرعونیّت در آن وقت از هر طائفهای که نگران میشد، خطر احساس میکرد به تضعیف آن میکوشید، به استضعاف آن میکوشید. یکی از راههای استضعافشان این بود که نیروهای رزمندهٔ آنان را از پا در میآورد و نمیگذاشت اینان، نیروهای رزمنده داشته باشند.
تفرقه؛ بزرگترین مطمع سرکشان
شاید فرعونیّت زمان را به وسایل مختلف از تخدیر گرفته است. به وسیلهٔ مواد مخدّر، از انحرافهای گوناگون گرفته تا شعبهشعبههای التقاط بین مذاهب و مکاتب، اینها را به جاهایی میبرند که اینها نتوانند زندگی فعالی داشته باشند که در مقابل استکبار بتوانند بایستند؛ نیرنگ خیلی کمالیافته است.
دو شب قبل که سیمای جمهوری اسلامی نشان میداد مبارزهٔ آمریکا را با مواد مخدّر در ارتش و نیروهای نظامی –انتظامی خودش، من دو سهتا صحنهٔ آن را نگاه کردم. متوجه شدم این چاهی که برای دیگران کَنده، اسباب پوسیدگی نیروهای نظامی و انتظامی خودش شده است! و بیشک در دنیا، این نیرنگ استکبار، حتی خیال نکنید غربیاش؛ شرقیاش! در مرزهای ما چندین نمونهٔ بزرگ داریم که از همین کشور طرفدار مستضعفین، مقدار زیادی مواد مخدّر آوردند. ریختند در مرز -در اطراف مرز- که گرفتار کنند نسل جوان را؛ آن چیزی که برای هر دو طرف مساوی است. اسلام، ریشه هر دویشان را میزند. لذا اینکه نسل جوانمان نتواند در مقابل اینها مقاومت بکند، اینها مشترک هستند؛ در صحنههای بینالمللی هم همینطور، همین کار را میکنند «یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ» هم این دو کار را میکند. آنان که میتوانند بجنگند با فرعونیّت، سر میبُرد. آنان که نمیتوانند خدمت بکنند، زنده و بیپناه اینها را رها میکند. «وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ» زنانِ اینها را زنده و بیسرپناه در شرایط بسیار تحقیرکننده، رها میکنند. خداوند از فرعونیّت در آن وقت اینچنین یاد میفرماید: «إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» بهیقین این فرعون از کسانی بود که در زمین اِفساد میکرد. نه فاسد بود، نفرموده إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْفَاسِدِینَ، بلکه فرموده: «إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»؛ زمین را -سرزمینی که بر آنجا مسلط شده، آن سرزمین را- به فساد میکشاند.
از این آیه، یک نکتهٔ دیگری را که بزرگانمان استفاده میفرمایند و حضرت امام بهخصوص عنایتی به این مطلب دارند، توجه کنیم. استکبار جهانی اگر توانست، جوانانمان را از ما میگیرد. در میدانها، در اختلافها، با مواد مخدّر، با فساد، با تباهی اگر توانست. از همهٔ اینها عاجز شد، میآید در اختلافانداختن بین ما، میآید ما را فرقهفرقه میکند؛ میآید فرقهای را در مقابل فرقهٔ دیگر و چند فرقه را در مقابل چند فرقهٔ دیگر، قرار میدهد. من روز گذشته گزارشی را از برادری شنیدم -یعنی روز شنبه- در رابطه با عاشورا در پاکستان که در چند شهر، برادری که نقل میکرد، میگفت: عاشورا از تهران و قم و مشهد جَلایش بیشتر است. نه شیعیان آن، بلکه اهل تسنّنش هم واقعاً توجه به سیّدالشهداء، توجه به عاشورا دارند. ایشان طوری نقل میکرد که برای ماها که شنیدیم، بسیار فوقالعاده بود. ما فهمیدیم، رمز اینکه یک خرج هنگفتی استکبار کرد که در آنجا عدهای وحشی را در جریان عاشورا به جان راهپیمایان بیندازد و کشتوکشتار و آسیبی ایجاد کند، این از خشم و عصبانیّتش است، زیرا دنیای اسلام دارد به طرفی میرود که واقعاً فریاد بزند: «نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است»؛ واقعاً به آن طرف، دنیا دارد میرود. و اینکه حضرت امام میفرمایند: من از آمریکا نترسیدم و نمیترسم. من از شوروی نترسیدم و نمیترسم، اما من از اختلاف میترسم. واقعاً فرعونیّت در خارج از کشور سرِ مرزها، در خیابانها، در لانهها، نتوانست نسل ما را از پا در بیاورد که نیروی رزمنده است؛ با اختلاف بین ما، میتواند این نیرو را خنثی کند. لذا حضرت امام وقتی میفرماید: مسئلهٔ اصلی ما جنگ است. در حین جنگ هیچ صدای اختلاف نباید بلند باشد. جنگ تمام شد، وقت این است که مسائل اختلافی را بنشینیم بحث کنیم؛ روشن کنیم. تا جنگ هست، مسئلهٔ اصلی جنگ است؛ نه صدای اختلافی باید روشن شود، بنا به فرمایش امام! نه کسانی از فرمایش امام بیایند استفاده به نفع خودشان بکنند و خواسته باشند یک اختلاف تازهای را پدید بیاورند. دشمن از این راه تیغش بُرّاتراست؛ تا سلاحهای مخوف زمینی و دریایی. وقتی یک ملّتی، یک حکومت و نظامی را بخواهد آنان با حملات هوایی و دریایی و زمینی چه کاری میتوانند بکنند؟ آنجا که واقعاً آنان چشم طمع دارند، اختلاف داخلی است و باید همهمان کوشش کنیم صدای اختلاف اگر از خودی و مخلص است، توصیه کنیم که امام صدای اختلاف را نمیپسندد و مُضِر میدانند، زیرا مسئلهٔ اصلی جنگ است. در حال جنگ، صدای اختلاف باید قلمهارا نگهدارد، باید بیانها را نگهدارند؛ از هر طرف باید نگهدارند. اما اگر غیر مخلص باشد، کسی که فریاد اختلاف بر میآورد و فریاد بر ضدّ جنگ بر میآورد، باید رفتهرفته برود که جامعه رسوایش کند. نگذارد که در حرکت ضدّ استکباری، افرادی باشند که از فرصت موهبتی امام امّت سوءاستفاده کنند و بخواهند یک حرکت استکباری را اینجا و آنجا وسوسه کنند و با وسوسهٔ خودشان، چنین حرکت استکبارشکنی را در ذهن عدهای مردّد کنند. اینجا خداوند میفرماید، فرعونیّتِ فرعون، علوّش در آن سرزمین به جهت فرقهفرقهکردن -بر مبنای فرقهفرقهکردن- اهل آن سرزمین بود و وقتی توانست اینها را جدا کند، یک فرقه را دید دارد قدرت میگیرد، آمد جوانانش را سر برید و زنهایش را فقط رها کرد. لذا این مسئلهٔ فرقهفرقهشدن و اختلاف و تفرقه، بزرگترین نقطهنظر و مطمع نظر استکبار در هر زمان است؛ باید توجه کنیم.
تضعیفشدگان؛ وارثین زمین
این آیه را هم ترجمهٔ تحتاللفظیاش را با هم ببینیم. «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ» وقتی خداوند خبر میدهد از فرعون، با فعل ماضی خبر میدهد. وقتی ارادهٔ خودش را میخواهد بفرماید، از فعل مضارعی که میتواند به گذشته و حال و آینده اطلاق شود، از آن ساختمان استفاده میکند. «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ» اراده داریم. اراده داریم، ارادهٔ پروردگار از ذات پروردگار است. اراده در گذشته، اراده در حال، اراده در آینده داریم. آنها که ناتوان نگهداشته شدند در زمین، آنان را به همین صورت که موسیٰ(ع) را در زمان فرعون نجات دادیم، اراده داریم که منّت بر کسانی بگذاریم که در زمین ناتوان نگهداشته شدهاند و اراده داریم که آنان را راهبران قرار دهیم و اراده داریم که آنان را وارث سرزمینشان قرار دهیم «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ». «أَئِمَّهً» را اینجا نکره خداوند فرموده، الأَئِمّه نفرموده. ولی وارثین را «الْوَارِثِینَ» فرموده. ما میخواهیم این کسانی که ناتوان نگهداشته شدهاند را، اینها را به رهبری برسانیم و میخواهیم آنان را همین وارثینی که جلوتر قول دادیم -«نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ»، ما هستیم که زمین را به ارث میدهیم به بندگانمان- آن وارثین، همین مستضعفین هستند. اگر در اینجا الأَئِمّه میفرمود، امامان خاصی را نظر داشت، ولی «أَئِمَّهً» یعنی مستضعفینی که در راه خدا تلاش کنند، به امامت میرسند. اینها را رهبرانی قرار میدهیم، مناسب زمان و شرایط زمانِ خودشان و اینها را به نسبت تلاششان جزء همان وارثینی قرار میدهیم که سرزمین خودشان را به ارث میبرند. «وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» و در سرزمینشان برایشان مِکنَت و اعتباری فراهم میکنیم «وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ» و اراده کردیم که بنمایانیم به فرعون و هامان و لشکریانشان از آن چیزی که بر حذر بودند و میترسیدند، به آنان مینمایانیم. عرض شد یکی از آن چیزیهایی که آنان بر حذر بودند و میترسیدند، این بود که فرعونیّت آسیب ببیند؛ یکی از چیزهایی که میترسیدند از بنیاسرائیل که قیام کند. احادیثش را میبینیم انشاءالله. یکی دیگر از آن چیزیهایی که از آن میترسیدند، این بود که کودکی از بنیاسرائیل ذلیل -از بردگانی که بنیاسرائیل باشد- از بین اینان کسی برخیزد و بشکند. لذا جنایات و خیانتهای فراوانی، بر اساس این حذرشان و این ترسشان و نگرانیشان مرتکب شدند. خداوند میفرماید که: ما اراده داریم که بنمایانیم به فرعون و هامان و لشکریانشان. قوم نفرموده، میخواهد بفرماید که اینها هر دویشان هم فرعون و هم هامان، لشکریانی داشتند، نیروهای رزمنده داشتند، جند داشتند، جنود داشتند. قوم اینجا خداوند نیاورده، چرا؟ بگوید موسیٰ(ع) و هارون تنها بودند و عصا را داشتند. جلوتر بیان میشود، ولی اینها دو قُلدر، مؤتلف باهم بودند و سپاهیان فراوان داشتند. ما از همان چیزی که میترسیدند، اراده کردیم که همان را بنمایانیم که ما با تمام این قدرت و نیرو که شما دارید، میتوانیم که قدرت و نیروی شما را بشکنیم؛ از بین قوم بنیاسرائیل بشکنیم. از کودکی بشکنیم که آوردیم روی زانوی خودت رشدش دادیم. در کاخ خودت رشد پیدا کرد، از هّمت بانوی تو. او در آنجا پناه پیدا کرد و اینچنین از درون تو، خودت را پوساندیم؛ گرچه تو آن همه نیرو از نظر کم و کیف داشتی.
جدایی از مادر
«وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ» به مادر موسیٰ وحی کردیم شیرش بده! یعنی بچه حالا روی زمین گذاشته شده؛ بچه روی زمین است، مادر دارد گریه میکنند. مادر، گرسنه، در کناری از دیگران، دارد گریه میکند به حال فرزندش که چه کند؟ خداوند میفرماید: «وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ» ما به مادر موسیٰ وحی کردیم، بانو! شیرش بده! «أَنْ أَرْضِعِیهِ» هر وقت نگران شدی، به آب دریا بسپارش، هراس نکن! «فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ» بانو! وقتی ترسیدی بر او، ترسیدی که بیایند آسیبش بزنند «فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» در آبش بیانداز! «وَلَا تَخَافِی» بانو! خوف بر تو مسلّط نشود، نترسی! «وَلَا تَحْزَنِی» حزن و اندوه، تو را نگیرد «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ» ما به تو بَرَش میگردانیم، ما بهجانب تو بَرَش میگردانیم.
یاد حضرت آیتالله خزعلی بخیر و خداوند بر تو فیقاتشان بیفزاید. در شب آزادی حضرت امام و مراجعتشان به قم، در سال ۱۳۴۳ شب پانزدهم فروردین ماه یا شب شانزدهم، یک تعدادی از شهدامان (مرحوم اسلامی، مرحوم در خشان، مرحوم عراقی) برادران در مقدمات آن جشن بزرگ در مدرسهٔ فیضیه، در خدمت مدرّسین و فضلای قم، برنامهای در مدرسهٔ فیضیه بود. یک قطعهٔ ادبی بیسابقهای را آیتالله خزعلی در آنجا در سخنرانیشان اجرا کردند، خطاب به حضرت معصومه(س) و فرمودند: دو وعده فرموده بود خدا که برگرداند؛ موسیٰ را به دامان مادرش. مادر! معصومه! روحالله برگشت… به قدری زیباست که اگر این نوارش پیدا شود، انصافاً یک نوار بسیار ارزشمندی است در آن شرایط و یادگاری بسیار خوبی است. این آیه رسیدم، یادم به آن شب کذایی و واقعاً آن شب روحانی مدرسهٔ فیضیه افتاد «وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ» شیرش بده! «فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ» وقتی بر او ترسیدی «فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ» در آبش بینداز! «وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی» خوف برت ندارد، حزن و اندوه نگرانت نکند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ» ما به تو بَرَش میگردانیم بانو! «وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» ما او را از رسولان قرارش میدهیم؛ نگرانش نباش و به آب بسپارش!
آیهٔ بعد همانطور که جلوتر عرض شد، واقعاً داستانهای قرآن صحنههای مختلفی را در عینی که جدای از هم نشان میدهد، شاید با آخرین روشهای نمایشی بشر باتجربه به آن رسیده، کاملاً قابل انطباق است. این صحنه تمام شده؛ پرده افتاده است. پرده میرود بالا؛ وقتی است که بچه روی آب است. قوم فرعون میگیرند او را و میآورند پهلوی فرعون. اصلاً حالا این بانو، تابوتی که ساخته است، بچه را وقتی خواست بگذارد در تابوت، چه حالتی بر این بندهٔ خدا -مادر موسیٰ(ع)– دست داد، احادیثمان هست که حالا انشاءالله در خدمت احادیثمان قرار میگیریم. حالات این بانو را منعکس میکند تا خلاصه رهایش میکند. تا صدای آنان از دور میآید، بچه را در تابوت گذاشته، رها کرده در آب و برگشته. وقتی آنان آمدند، بچهای نیافتند و تابوت هم با فاصله داشت در آب میرفت و تابوت در رود نیل -ظاهراً بنا بر بعضی احادیثمان- از کنار قصر فرعون میگذرد. آیهٔ بعد، آغازش اینگونه است که «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا» قوم فرعون یافتند آن تابوت را و موسیٰ را. خداوند میفرماید، با اینکه آنان نمیدانستند که این دشمنشان است -این وسیلهٔ حزن و اندوهشان خواهد بود- اما برای اینکه جایزه بگیرند، این را بهجانب فرعون بردند؛ با شادمانی این را بهجانب فرعون بردند. انشاءالله برنامهٔ آینده توفیق داشته باشیم، وارد داستانهای مربوط به حضرت موسیٰ(ع)، یعنی یکی از شگفتترین داستانهای قرآن شویم که از آغاز تا پایان بسیار آموزنده است و اگر دنیای اسلام واقعاً داستان موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل و این انقلاب جهانی را به صورت خوبی بتواند منعکس بکند با فرهنگ اسلامی، یقیناً مستضعفان عالَم سرمایه برای نجاتشان یافتهاند و دسترسینداشتن به چنین محتواهایی، شاید بسیاری از مستضعفان عالَم را گمراه نگهداشته است، بهخصوص مسلمانان عالَم را که در بسیاری از جاها اگر بیابند که چگونه مثل موسیٰ(ع) میشود کار را شروع کرد و میشود فرعونی را شکست، یقیناً به این صورت تسلیم طاغوت در منطقهٔ خودشان و تسلیم استکبار در جهان نخواهند شد.