شناخت حضرت یوسف(ع) در قرآن
در قرآن، حدود بیستویک سوره -از سورهٔ دهم قرآن که «سورهٔ یونس(ع)» هست، تا سورهٔ سیاُم که «سورهٔ روم» هست- داستانهای آموزندهٔ انبیاء و انقلابهای مهم بشری را که به رهبری انبیاء بوده است، عموماً و کلّاً در بَردارد. این سورهها نسبتاً از سورههای متوسطُالحجم قرآن است، زیرا هرچه بهطرف آخرِ قرآن میرویم -از جزء بیستم به بعد- سورهها حجمش کم میشود تا آخر، سورههای کمحجم و کمحجمترین سورهها در آنجاست؛ گرچه در ده جزء اولِ قرآن، پُرحجمترین سورههاست. از سورهٔ دهم حدوداً تا سورهٔ سیاُم، هر کدام از این سورهها، میتواند ما را در بخشی از انقلابهای توحیدی -که در جهان بشری شکل گرفته- میرساند. بعضی از سورهها هست که خاصّ یک انقلاب است؛ مثلِ همین «سورهٔ یوسف(ع)» که یک صورت و یک انقلاب را تفهیم کرده. و در صدویازده آیه -یا حدود صد آیه- زندگی صدوده سالهٔ یک پیغمبر را برای ما، عمدهٔ زوایای آموزندهاش را منعکس فرموده. البته «سورهٔ مریم(س)»، «سورهٔ ابراهیم(ع)»، «سورهٔ قصص» و «سورهٔ طٰه»، در بینابین سورههاست که هرکدام از اینها برجستگی خاصی دارد، ولی هیچکدام از این سورهها مثل «سورهٔ یوسف(ع)»، الگوها را بهصورت کامل منعکس نکرده است. و «سورهٔ یوسف(ع)»، یک انسان را از کودکی تا سن کهولت نشان داده که چگونه میتوانند انسانها، در سنین مختلف خودسازی کنند و چگونه انسان در هر شرایطی قرار بگیرد، میتواند صبر و استقامت از آن مرحله به مرحلهٔ بهتر برود. شاید «سورهٔ یوسف(ع)»، از این نظر امتیازهایی را دارد، زیرا یوسف(ع) را در بغلِ پدر، یوسف(ع) را در آغوش حوریان، یوسف(ع) را در بیابان در شرایطی که در حالت سرنگونکردن به چاه، یوسف(ع) را در درون چاه، یوسف(ع) را در بَردگی، یوسف(ع) را در کاخ، یوسف(ع) را در جاذبههای شهوت و هوس، یوسف(ع) را در زندان، یوسف(ع) را در ایوان، یوسف(ع) را در بالاترین قدرتِ زمان و یوسف(ع) را در سجده میبینیم که آخرین مرحلهٔ رشد انسان است. و در اینجا میگوید: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ». بعد، آخرین عرض ادب و واقعاً «تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ». یوسف(ع) را در این مراحل میبینیم، تا آن مرحلهٔ آخر که [سر] بر سجده گذاشته. در بالاترین قدرت ممکن در زمان که شمال اِفریقا و فلسطینِ آن روز را در زیر قدرت مطلق داشت، [سر] بر سجده گذاشته و آخرین جملهاش این است: «تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ».
مقدمهٔ دیگر این هست که ما چهار انقلاب بزرگ را در قرآن داریم. این چهار انقلاب بزرگ که در جهان بشری تحوّلی بس ریشهدار و عمیقی را پدید آوردند، در همین حدود بیستویک سوره میخوانیم. یک انقلاب، انقلاب حضرت ابراهیم(ع) و یک انقلاب دیگر، انقلاب یوسفی و انقلاب سوم، انقلاب موسوی ( که حضرت موسیٰ(ع) این انقلاب را رهبری کرده) و انقلاب چهارم، انقلاب خاتمالانبیاء محمد مصطفیٰ(ص). از این چهار انقلاب، آنکه از همه پُرحجمتر است و واقعاً باید اساتیدِ ما، دربارهٔ این انقلاب کار کنند و به جهان مستضعفین، چکیدهای از آن انقلاب را منعکس کنند که بشود مستضعفین عالَم، انقلاب را از قرآن بیاموزند، انقلاب حضرت موسیٰ(ع) در بنیاسرائیل است. شاید برخی از برادران و خواهران که آشنایی با ادبیات عرب و تفسیر دارید، وقتی قرآن را میخوانید، بیشترِ سورههای بزرگ، از موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل سخن رفته. در تعدادی از سورهها -شاید دوثُلث سوره- راجعبه موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل است و واقعاً کاری که شأن موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل باشد، در رابطه با حقایقی که از آن انقلاب در قرآن هست، نشده و بسیار عمیق است، ابعاد گوناگونی دارد. اما در فرصت زیادتری که برادران و خواهران داشته باشید، میشود در خدمت آن قرار گرفت، یعنی کسانی که میخواهند در رابطه با انقلاب موسیٰ(ع) کار کنند، اگر هر روز دو ساعت بگذارید، یک سال طول میکشد. این آیاتی که در رابطه با انقلاب حضرت موسیٰ(ع) و بنیاسرائیل هست، اینقدر حجمش زیاد است! اما انقلاب حضرت یوسف(ع) چون فرصت کمتری میخواهد و چون تنوع بیشتری دارد -تنوع انقلاب حضرت یوسف(ع) بسیار زیاد است- که شاید اگر بهشمار بیاوریم، از ابتدا تا پایان بیش از پانصد چشمهٔ تنوع، در این حدود صدوخُردهای آیه میبینیم؛ از نظر تنوعش، جلب و جذبِ بیشتر دارد. ما میخواهیم اینجا سورهای از قرآن را بفهمیم معنایش را و نکاتش را داشته باشیم، تا چهرهای از چهرههای توحید را بهعنوان یک الگو بشناسیم و خودمان را تطبیق کنیم. لذا اگر همهٔ ما کار کنیم، سبب شناخت بهتر میشود، سبب تسلّط بیشتر میشود؛ انشاءالله خداوند یارمان خواهد بود. پس اگر ما میخواهیم که در خدمت سورهٔ یوسف(ع) و در خدمت احادیثشان از پیامبر(ص) و ائمهٔ معصومین(ع) از احادیثشان استفاده کنیم و از گفتارِ بزرگان و مفسّرین(ره) کمکهایی بگیریم، بهنظرِ من، در تابلو ننویسیم تفسیر، بنویسیم تلاشی خاضعانه برای شناخت یوسف(ع) در قرآن. چون تفسیر، باید مفسّر بگوید، ناقابل هم مثل شماها هستم؛ چنین سِمتی، برای اساتید است. اما تلاشی خاضعانه، از همهٔ ما برمیآید که همهمان تلاش کنیم خاضعانه، هم تلاش کنیم یوسف(ع) را در قرآن بشناسیم.
ویژگیهای داستان یوسف
چرا حالا ما این تلاش را داشته باشیم؟
چون در خودِ این سوره، چهار، پنج مورد هست که نشان میدهد یوسف(ع) در قرآن -و داستان یوسف(ع) و برادرانش در قرآن- دارای ویژگی است که دیگر داستانها در قرآن نیست.
• قرآن با تعبیر «احسنَالقَصَص» از داستان یوسف(ع) و برادرانش یاد میکند؛ میفرمایند: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ». یک وقت بهترین داستانها را یک داستانخوان میگوید و یا یک داستاننویس میگوید فلان داستان، بهترین داستان است و یک وقت، آفریدگار جهان! عبارتی که در اینجا هست، عبارت از ذات اقدس حق است؛ «احسنالقصص».
• باز در رابطه با این سوره، تعبیری در قرآن است، در همین سوره هست که این سوره و این داستان، «عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ». یعنی اعتباری به صاحبان عقل میدهد؛ معبّری است که اعتبار میدهد به صاحبان عقل، «عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ».
• باز در همین سوره میفرماید که این داستان تفصیلِ «کُلِّ شَیْءٍ». هر چیزی را در زندگی بشری، تفصیلش را میتوانید در اینجا پیدا کنی، زیرا تفصیل زندگی انسان، یا در کودکی یا نوجوانی است، یا در جوانی؛ همینطور به ترتیب تا سن کهولت و پیری. خداوند در این سوره، این انسان را در سنین مختلف در حالات مختلف در این صدویازده آیه، بیان فرموده.
• باز در همین سوره فرموده که: «آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ». این سوره و این داستان -و داستان یوسف(ع) و برادرانش- نشانههایی برای محققین است؛ برای کسانی که در زندگیشان سؤال دارند، بیسؤال نیستند. چه کسی سؤال دارد؟ پیوسته آنکس که در تحقیق است. اگر امروز ما دربارهٔ سورهٔ یوسف(ع) در مقدمه، چند کلمه صحبت کردیم. ذهنها و اندامهای شما عزیزان، جویای بعضی از چیزهاست که در لابهلای عرایضم تقدیم شده و تا به حال نشنیده بودید. شما سائلید؛ «آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ». قرآن راجعبه داستان یوسف(ع)، «آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ» معرفی میفرمایند.
• آخرین مطلبی که در تعریف این داستان هست، «هُدًى وَرَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»، این داستان هدایت و رحمت است، برای قومی که ایمان را برگزیدهاند.
آزمایش دولتمالکی و همهمالکی
چهبسا در آغاز که باهم مروری به این مسائل میکنیم، در آغاز، به نظرِ بعضی از برادران و خواهران ممکن است بیاید که تا ما نرسیم، نمیتوانیم که همهاش را قبول کنیم! آیا…؟ واقعاً…؟! به عونالله تعالى و به همت همهٔ شما، انشاءالله به پایانش میرسیم و میبینید که در داستان حضرت یوسف(ع)، حتی مسئلهٔ «سوسیالیسم» و «کمونیسم» آزمایش شده. حدیثش را هم به تعدادی از برادران قول دادهام که از امام رضا(ع) است… یک حدیث مفصّل که یوسف(ع)، مرحلهٔ دولتمالکی و همهمالکی (ترجمه به فارسیِ آن را بگویم! دولت مالکی، «سوسیالیسم» و همهمالکی، «کمونیسم») را آزمایش کرده و فساد آن را از زبان امام رضا(ع) میشنویم در جای خودش که چگونه وقتی در مرحلهٔ «دولتمالکی» -که دولت مالک همهچیز است- میبینیم امام رضا(ع) چه تعبیری را از حضرت یوسف(ع) دارد و وقتی «همهمالکی» -که مالکیّت از بین میرود در آن زمان- یک آزمایش تاریخی بینظیر که شاید غیر از قرآن، در هیچ تاریخ دیگری بیان نشده. و در تفسیر قرآن از امام رضا(ع)، در جای دیگر نمییابید و در اعصار گذشته این آزمایش شده است؛ «آزموده را آزمودن خطاست!»
یوسف؛ الگوی حرکت و تلاش
داستان حضرت یوسف(ع)، آکنده از حرکت و تلاش است، یعنی یاد میدهد این الگو که انسان از بدو طفولیت تا انتهای رمقش در این حیات، از این الگو اگر بخواهد یاد میگیرد؛ تلاش و حرکت را. وقتی به زندان میافتد -از درِ زندان که دا خل میشود- تلاش و حرکت تازهای را شروع میکند حضرت یوسف(ع). تا داخل زندان، نگفته که عقاید من چیست! وقتی دوبار، زندانی خواب میبینند و میآیند خواب را خدمتش عرض میکنند و تعبیر خواب میخواهند، میگوید: دست نگهدارید؛ من تعبیر خوابتان را میگویم! اما بدانید که من، ایمان به خدای یگانه دارم! در این سوره دارد که «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَهِ» شرح میدهد اصول عقاید را داخل زندان -در آغاز حرکت زندانش- و واقعاً تلاشی که یوسف(ع) در زندان کرده، تلاشی است که انسانهای آزاد، کمتر توانستهاند در آن زمان، در خارج داشته باشند؛ کما اینکه امتحان میشود. معبّرین خواب که در دستگاه فرعونِ زمان هستند، خواب او را میگویند: «اَحلام است!» و یا «نمیتوانیم تعبیر کنیم!» یوسف(ع) بهقدری روشن میگوید که برخی تصورشان این بوده، یوسف(ع) با وحی، خواب را تعبیر کرده، یا به تعبیری تأویل احادیث کرده. اما وقتی از ائمه(ع) میپرسند، ائمه(ع) میگویند: از ظاهر خواب، یوسف درآورده!
کارکردن حضرت یوسف(ع) در زندان، واقعاً نشان میدهد از یک حدّ متوسطی در زندگی انسان… که انسان برخی از آزادیهایش را از دست داده در آنجا، چگونه میتواند برای رشد کمال و سعادت، تلاش کند.
سورهٔ یوسف
در معرّفی این سوره باید گفت:
این سوره «مَکّی» است و در مکّه نازل شده.
سورهٔ شصتودوم در نزول میباشد، گرچه در یادداشتمان در قرآن میبینیم سورهٔ دوازدهم است، اما در ردیف نزول قرآن، سورهٔ شصتودوم است و پس از «سورهٔ هود» نازل شده.
این سوره -چنانکه اشاره شد- صدویازده آیه دارد، حدود صد آیهاش یا صدویک آیهاش، یوسف(ع)، یعقوب(ع)، برادران یوسف(ع) را معرّفی میکند و کارهای که در آن مدت انجام شد.
شأن نزولِ سوره، این سوره…(«شأن نزولش» چیست؟ برای نوجوانان عرض کنم، «شأن نزول»، یعنی علتهایی که در زمان بوده، سبب این بوده که این سوره نازل بشود. آن حالتی که پیامبر را مُضطَر کرده و منتظر کرده برای وحی، «شأن نزول» است؛ یا نیازهای زمان دربارهٔ مسائلی، «شأن نزول» است). و شأن نزول این سوره، سؤالهایی است که برخی از قریشها، از مکّه و مدینه، از حجاز به تحریک علمای یهود، چندجور سؤال از پیغمبر کردهاند و این چندجور سؤال را میگفتند، اگر راست میگویی و پیامبری، بگو…! یا جُداجُدا سؤالهایی را داشتند که محتوایش یکی بود. یکی از سؤالها این بود: با اینکه یعقوب و فرزندانش در فلسطین زندگی میکردند، چطور شد که بنیاسرائیل در شمال اِفریقا به بَردگی کشیده شدهاند و موسیٰ مبعوث شد که اینها را از بَردگی نجات بدهد؟ یعقوب و فرزندانش که در فلسطین بودند، چطور کار اینها به آنجا کشید؟ باز سؤال دیگری که…: یعقوب و فرزندانش در فلسطین نبودند، چطور یوسف به سلطنت مصر رسید؟ آیا میتوانست کسی که در فلسطین به دنیا آمده و رشد پیدا کرده، در آن زمانها برود در مصر، در رأس حکومت قرار بگیرد؟ سؤال دیگری که… (تقریباً همین سؤال هست به تعبیر دیگری): چرا بنیاسرائیلی که بر فلسطین بودند، برای نجات سرزمینهای مقدّس از نیل گذشتند و از صحرای سینا عبور کردند؟ اینها که در خودِ فلسطین بودند، نیل و صحرای سینا و وادی تیه که در فلسطین نیست. و سؤالهای دیگری مشابه این نقل میشود؛ علمای یهود این را میآموختند به بزرگان قریش، تا اینکه پیامبر(ص) را دچار مشکل کنند. سوره نازل شد! بدون اینکه جواب مستقیمی به سؤالها بدهد که این سؤال را کردید، جواب هر کدام، کدام است. فرموده که: در داستان یوسف و برادرانش، «آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ» در داستان یوسف و برادرانش آیههایی برای کسانی که سؤال میکنند و تحقیق میکنند، هست؛ بروند در سوره ببینید.
بنیاسرائیل
حضرت یوسف(ع) لقبی دارد به نام «اسرائیلالله». «اسرائیل»، یعنی بندهٔ خالص، وقتی که «اسرائیلالله» میگفتند، یعنی بندهٔ خالص خدا. به همین جهت، فرزندان بلافَصل این حضرت را میگفتند «بنیاسرائیل» یا «بنواسرائیل»؛ یعنی فرزندان یعقوب(ع)، فرزندان اسرائیل. اگر در نسلهای بعدی خودشان را «بنیاسرائیل» نامیدند، به این جهت است که اینها، فرزندان یعقوب(ع) خودشان را میدانستند. شاید یک دلیلی هم این را تأیید بکند که دین یهود، دین خانوادگی است. لذا یهودیها هیچوقت تبلیغ نمیکنند که کسی را یهودی کنند و هر یهودی هم که برگردد، بخواهد مسلمان یا مسیحیی یا چیزی دیگری بماند، همت میگمارند تا نابودش کنند؛ برای اینکه اینها معتقدند که دودمان صاحب فضیلتی هستند و دین خاصی دارند. و این دین خاص باید در بین خانواده بماند و از خانواده نباید بیرون برود.
در اینجا دو نکته را خدمت برادران و خواهران تقدیم میکنم.
• در قرآن اشاره دارد به فضیلتی که بنیاسرائیل داشتند، آیههایش با تفصیل است، من همان لفظش را میگویم تا بهجای خود آیه تفسیرش را ببینیم؛ «وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ». یعنی در آغاز، «یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» است؛ «اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ». خداوند میفرمایند: ای بنیاسرائیل! بهیاد بیاورید نعمتهایی را که بر شما ارزانی بخشیدم! من شما را بر عالمین فضلیت دادهام. «وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ» است، یعنی در گذشته اینها این فضلیت را در خودشان مستمر -برای همیشه- میدانند؛ به این جهت، یک تبعیضِ نژادی- مذهبی در دنیا، تبعیضِ نژادیای است که صهیونیستها بر آن تکیه میکنند و خودشان را بر دیگر انسانها، فضلیت قائلند. و میگویند: در کتابهای آسمانی هم این فضلیت ما، تأیید شده. و اشاره در بعضی از بحثهایشان دارند که حتی قرآنی را که ما قبول نداریم، قرآن فضیلت ما را تأیید کرده. اما «فَضَّلْتُکُمْ»، فعل ماضی است و فعل ماضی دال بر زمانهای گذشته دارد. نمیفرماید که أفْضَلَ، نمیفرماید که فَأفْضَلَ، سَوفَأفْضَلَ. میفرماید: «فَضَّلْتُکُمْ»؛ در گذشته، من شما را فضلیت دادهام بر جهانیانِ آن روز و همین فضلیت در آن روز هم آزمایشی برای شما بود. اما شما این نعمت را قدر ندانستید. «بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»، نعمتی را که من بر شما بخشیدم، بهیاد بیاورید «وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ».
• نکتهٔ دیگری را در اینجا عرض کنم. این فضیلیتی که برای بنیاسرائیل در آن زمان موجود بود، نه برای کلّ اینها، بلکه برای آنها که به پیروی از پیامبرشان، خودشان را شایستهٔ چنین فضیلتی کرده بودند و اینها مطلق خودشان را صاحب آن فضلیت میدانند. و تبعیض نژادی و برتری نژادی را برای خودشان قائلند و این ننگ و رسوایی که در زمانِ حاضر وجود دارد، به نام «اسرائیل» که نام پیامبری از پیامبران را آلوده کردند و اینها برای نظامی که ضدّ توحید است، برای نظامی که ضدّ تمام فضائل بشری است، برای این نظام، لقب یعقوب(ع) را گذاشتند. یعقوبی که در سوره -جلوتر میبینیم- که چه انسانِ شایستهای است که وقتی حتی دو چشمش از فراق دو فرزندش سپید میشود که قرآن میفرماید: «وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» در آنجا میرود در گوشهای در را به روی خود میبندد، میگوید: «أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ» من غم و اندوهم را به خدا شکایت میکنم! اینچنین انسانی شایستهای در برنامهها و در حرکت برای نجات انسانها، نامش را بر کشوری گذاشتند که نظامِ ضدّ بشری در آنجاست. و شاید واقعاً کسانی که چنین لقبی بر چنین نظامی گذاشتند، اگر بقیهٔ گناهانشان قابل بخشش باشد، این گناهشان بخشیدنی نیست که لقب چنین پیامبری، اینچنین با توهین بر چنین نظامی گذاشتند.
تأویل رؤیا
چند نکتهٔ دیگر در مقدمه، تا انشاءالله در برنامهٔ آیندهٔ ما، ورود در خودِ سوره باشد. این سوره که حاوی مطالب بسیاری است، یکی از مطالب خواب است؛ همین خوابی که شاید ما، کمتر اعتناء به آن داریم.
قرآن در این سوره، متن چهار خواب را بیان میکند و تأویل خواب را میگوید؛ این تأویل خواب را هم از نعمتهای خدایی میشمارد. اینطور هم نیست که چهار خوابی که در این سوره هست را بندگان صالح خدا دیده باشند. یک نمونه، خوابی است که یوسف(ع) در کودکی دیده. نمونهٔ دیگر، خوابِ دو زندانی سیاسی است که در کاخ، متّهم شدهاند و به زندان آمدهاند؛ دوتا خواب را [از] اینها نقل کرده. و نمونهٔ چهارم، خواب فرعون است و مَلِک مصر و در هر چهار مورد، تأویل را میبینید.
خوابِ اول را که [خوابِ] یوسف(ع) بوده، یعقوب(ع) تأویل میکند. خواب دوم و سوم را که دو زندانی سیاسی دیدهاند و خواب چهارم را که مربوط به مَلِک مصر است، یوسف(ع) تأویل میکند. یک برنامهٔ پانزده سالهٔ اقتصادی را -که در واقع، برنامهٔ پانزده سالهٔ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی است- این برنامه را از خوابِ ملک بیرون میآورد و تأویل میکند، عرضه میکند. وقتی رسیدیم آنجا ملاحظه میفرمایید که برنامهٔ پانزده ساله –دو هفت سال و یک سال- برنامهٔ سهمرحلهای را چگونه یوسف(ع) از خواب در میآورد و میگوید. این سوره، حاوی دستورهایی برای خوابهایمان است. این سوره، از دانش تعبیر خواب و تأویل احادیث بهعنوان یک دانشی که فرعون زمان برای به استضعافکشیدن مردم … بهکار میبرد، قرآن حکایت میکند؛ یعنی معبّرین خواب اَشراف مَلِک مصر بودند. وقتی ملک مصر، خواب میبیند، به اینها میگوید: «أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ» این رؤیا و خواب مرا، شما در مورد آن فتویٰ بدهید. ای بزرگان معبّر خواب که در دستگاههای فرعونیِ زمان هستید! آنها میگویند این خواب، «أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ» است و ما «نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِینَ»؛ اما یوسف(ع) آن را تأویل میکند. پس دانش تأویل احادیث در قرآن -دانش تأویل خواب- بهصورت بسیار روشنی بیان شده که بشر، بهخصوص مسلمانها در این رابطه، کارهای لازم را در روانشناسی نکردهاند. در صورتی که قرآن، ما را هدایت میکند به یک روانشناسی خاص و روانکاویهایی که میتواند رؤیاهای انسان را تأویل کند و تعریف کنند.
محتوای داستان یوسف
سورهٔ یوسف(ع) حاوی انقلاب چند بُعدی است که یک انسان به تنهایی، این انقلاب را شروع کرده و در زندان کار عقیدتیاش را کرده.
در خارج از زندان، کار اقتصادی- اجتماعی، شروع و از آن طریق، یک عدالتی را بر شمال اِفریقا و بر فلسطین، حاکم کرده.
سورهٔ یوسف(ع)، هیچجا نشان نمیدهد که حضرت یعقوب(ع)، بچههای گُمشدهاش را صرفاً با دعا از خدا بخواهد که: خدایا! بچههای گُمشدهٔ مرا، آشکار کن؛ به من برسان! در هیچکجا، چنین چیزی را نمیبینید. مثلاً آنجا که دیگر از همهجا مأیوس است و نباید اُمیدی را در او سراغ داشته باشیم، میفرمایید: «یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ» فرزندانم؛ پسرانم! نااُمید نشوید! درست است که برادر دومیتان را الآن به جُرم دزدی به زندان انداختند و بعد، در آنجا بردهاش کردند. حتی از یوسف هم مأیوس نشوید! «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ». و بعد، پشتِ سر میفرماید که: «لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» فرزندانم! بدانید که از رحمت خدا هیچکس مأیوس نمیشود؛ مگر قومی که به خدا کافر میشود. اما داستان یوسف(ع) نشان نمیدهد که یعقوب(ع)، یکجا به وسایل مادّی به تنهایی تکیه کند. در عین حال که به اینها میگوید: «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ»، بعد میفرماید: «وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَهِ» کمک خداوندی را توجه داشته باشید! بروید تحسس کنید و کمک خداوندی را هم در نظر داشته باشید.
داستان یوسف(ع) نشان میدهد، لغزشهای مقامی، لغزشهای شهوانی، لغزشهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی -عمدهٔ لغزشهای بشری- را این سوره، با صدویازده آیه دارد که چطور انسان در شرایط این لغزشها، قرار میگیرد. جاذبهها، انسان را بهطرف این لغزشها میکشاند؛ دافعهها میخواهد انسان را از حق، پَرت بکند. اما چطور یک انسان میتواند مقاومت کند. و در تمام مراحل، ما میبینیم این اُسوه، با پناهبردن به خدا، با استقامت میایستد و راه را باز میکند.
در قرائت این سوره، از پیامبر گرامی اسلام(ص) سفارش زیادی شده و در سفارشها، این هست که سورهٔ یوسف را زیاد بخوانید! زیرا سورهٔ یوسف -فهم معنای آن- شما را از حسد، باز میدارد. زیرا در اینجا، برادرانی حسودی را نشان میدهد که این برادران حسود، نسبت به یک برادری که محسودشان بود -و روی آن حسد داشتند- تا کجا پیش رفتند. و نشان میدهد که این حسودان، حسد جلوی عقلشان را گرفته بود؛ حسد، جلوی بهرهگیری از تجربهشان گرفته بود. حسد، اینها را از کودک، پایینتر کرده بود. و نشان میدهد که این حسودان، هر چه بر حسدِ خود افزودند، چاهی که برای خودشان کَندند، عمیقتر شد. و نشان میدهد که حسودان میآیند در پایان، بهخدمت همین محسودشان و در آنجا میگویند: «یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُزْجَاهٍ». همین حسودان که تصمیم به کشتن او، تصمیم به دورانداختن او، تصمیم به قعرِ چاه افکند او داشتند، پایانِ کارشان به اینجا میرسد که میگویند:«یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ».
و باز، فرمودند که خواندن سورهٔ یوسف و فهمیدن آن، بر مقاومت انسان در راه خدا میافزاید و به انسان اُمیدی میدهد که این امید را شاید در جاهای دیگر، نشود پیدا کرد که یک کودکی را وقتی که درون چاه میاندازند -بعضی گفتند هشت ساله، برخی دوازده یا سیزده ساله، او در همین سنین که تازه از تمیز گذشته و هنوز به تکلیف نرسیده- در آنجا مقاومت میکند. وقتی او را در بالای چاه، برادران حسودش میآورند به عنوان بَرده و میفروشند و از سطح چاه به عمق بَردگی فرو میاندازند، صبر و مقاومت او را در بردگی میبینند. و وقتی او بردهٔ عزیز مصر میشود و به یک خانهٔ هوس میرود که آن خانهٔ سراسر هوس و بُلهوسی است و در آنجا خود را گُم نمیکند و هیچ رنگ آن خانه را نمیگیرد.
بعد، در بعضی از احادیثمان هست که خواندن سورهٔ یوسف و فهمیدنش، عفت میآموزد. عفتِ انسانی که تا بهجایی این انسان بالا میرود که شاید در قرآن راجعبه هیچ انسانی از نظر عفیفبودن، این درجهٔ شایسته برای کسی معرّفی نشده.
آموزشهای داستان یوسف
سورهٔ یوسف(ع) تربیت خانوادگی را به پدران و مادران میآموزد، توزیع عادلانهٔ محبّت [به] خانواده میآموزد. میآموزد که پدران و مادران، اگر محبّت را عادلانه بین فرزندانشان توزیع نکنند، چطور تخم حسد و کینه را کاشتهاند، زیرا حضرت یعقوب(ع) حدوداً دوازده پسر، دو دختر، از چهار همسر داشت و این فرزندان برخی بر برخی دیگر، رجحان داشتند؛ یوسف(ع) و بنیامین، به دلایل خاصی که بهجای خودش میرسیم، در سهم محبّت، بیشتر از دیگران بهرهمند بودند و سبب حسادتی است که قرآن این را بیان میکند. این حسادت سببش این است، اینها میروند دورِ هم جمع میشوند. میگویند که اینها رفتند دورِ هم دیگر نشستند و وقتی که دورِ هم دیگر نشستند، إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِینَا مِنَّا (پدران و مادران دقت کنند!) این جمع نُه یا دهنفره دورِ هم دیگر نشستند از یک پدر و چند مادرند، اینها در بحثشان میگویند: «لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِینَا مِنَّا» یوسف و برادرش –بنیامین- محبوترند از ما، نزد پدر «وَنَحْنُ عُصْبَهٌ» با اینکه ماها یک آدمهای نیرومند و بهدردخوریم «عُصْبَهٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» بهیقین پدرِ ما، در گمراهی آشکار هست که محبّت را عادلانه توزیع نمیکند. در رابطه با تربیت اجتماعی یا اخلاق خانوادگی، شرایط گوناگونی را از این خانواده، خداوند باز میکند که این خانواده، چه شرایطی را در درون داشته. کدام شرایطش، مثبت بوده، کدام شرایطش منفی بوده. و کدام شرایطش میتوانسته مثبت باشد، اما درست از او استفاده نشده و منفی شده.
سورهٔ یوسف(ع)، نوع حکومتی را نشان میدهد که در تاریخ متون بشری، این نوع حکومت سابقه ندارد؛ قبل از آن زمان، بعد از آن زمان. در بعضی از جاها، از داستان یوسف(ع) استفاده کردهاند و آمدهاند، بعضی از آن نمونهها را بهکار بردهاند. یوسف(ع) در مرحلهٔ اول برای شروعِ خدمت به مردم، به محرومان، به گرسنگان، مَلِک مصر به وی پیشنهاد میکنند که تو بیا وزیرِ دربار من بشو! یا وزیر مشاور. میگوید: من میخواهم تو را خالص خودم قرار بدهم! مخصوص خودم باشی؛ بیا چنین وزارتی و چنین مسئولیتی را بپذیر! یوسف(ع) میفرماید: «اجْعَلْنِی عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» تو بهجای اینکه مرا در تشریفات بگذارید، وزیر دربار باشم؛ برای تشریفات تو یا وزیر مشاور باشم… (در آن زمان، یعنی وزیری که تشریفاتی با وی، مشاوره میشود یا اصلاً هم ممکن است مشاوره نشود). من پُست تشریفاتی نمیخواهم! «اجْعَلْنِی عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ». ممکن است در برخورد اولیه، خیلی از ماها بگوییم اگر مَلِک مصر در شرایطی بود که میخواست قدرت حکومت را به او بدهد -یعنی وزیر دربارش بشود و همهچیزها را بگرداند- چرا یوسف(ع) بهجای اینکه وزیر تشریفاتی بشود و سرِ نخ را در اختیار بگیرد، میرود وزیر خدمت بشود که از صبح تا پایانِ وقت، در تلاش باشد؟! برای اینکه برای رسیدن به حکومت، دو راه موجود است؛ یک راه، بَندوبَست با چپاولگران و یک راه، خدمت به محرومان. زیرا یوسف(ع) میداند که هفت سالِ پُرنعمت و هفت سالِ خُشکسالی که هیچ از زمین نَروید و هیچ آبی وجود نداشته باشد، در پیش است. بر او که میخواهد بندهٔ خدا در زمان باشد، هیچ کاری برتر از خدمت به محرومان نیست. همانطوری که در احادیث هست -شاید بعضی وقتها متوجه شدید معنایش را و بعضی وقتها متوجه نشدید- که معصوم(ع) فرموده: «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم». متوجه نشدیم، رئیسِ واقعی قوم، کسی است که در خدمت به آنها، بهخصوص خدمت در راه اَضعَف آنها باشد. لذا راه رسیدن به حکومتِ یوسف(ع)، از خدمت به محرومان است. میگوید: «اجْعَلْنِی عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ» مرا در خزینهها و اندوختههای زمین بَرگُمار! مرا در کارِ خواربار، در کارِ آذوقه و نیازهای عمومی مردم قرار بده! و دوتا دلیل هم میآورد «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» من هم قدرت حفظ دارم برای محرومان و هم دانش توزیع دارم؛ «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». از این مسیر، یعنی بهجایی که با بالادستها بنشیند و کُرنش کند، برای خدمت به محرومان، داخلِ محرومان میرود. و واقعاً این تعلیم بزرگی است که یوسف(ع) به همهٔ بندگان خدا، یا مدّعیان بندگی خدا میدهد که آنچه در راه رسیدن انسان به خدمت واقعی هست و به عبادت واقعی، رفتن داخل محرومان و از آنجا شروعکردن است؛ و یوسف(ع) از آنجا شروع میکند.
حالا، برای اینکه شما ذهنتان زیاد گرفتارش نشود، من یک اشاره بیشتر نمیکنم. او میرود و یک آییننامهای تنظیم میکند و میگوید که: گندمها و جُوها و آن چیزهایی که دارید بههمین صورت، بدون اینکه از پوست بیرون بیاورید، در اعماقِ زمین بگذارید. و خودِ او، بالای سرِ کسانی که دارند زمینهای بزرگی را حفر میکنند و گندم را با خوشه، جو را با خوشه، حبوبات را -بههمین صورتی که از دانه بیرون نیامده- در زیر زمین نگه میدارند، میرود. خودِ وی از فعّالترین چهره، در ساختن این انبارها، در به انبارکشیدن این کالاها و محصولات است. و بعد، آییننامهای تنظیم میکنند که از سال هشتم، هر خانوادهای یک بارِ شتر، آذوقه دارد و خودش ناظر و مراقب بر اجرای آن است. شما میدانید یک چنین مسئولیتی که هرگز نمیگذارد که استراحتی برای او باشد، مقام برای او خودنمایی کند. اصلاً اینکه داوطلب است، داوطلب خدمت در حدّ رَمَق است، این انسان اینچنین میرود. حالا جلوتر هم میبینید، میگوید که: به هر کس یک بار شتر «وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ» من خودم هستم که زعامت این را دارم که برای هر کس یک بارِ شتر باشد. جلوتر میرسیم حکومت را در اینجا میبینیم که یوسف(ع) از این طریق رفته و توفیقی که بهدست آورده، توفیقی است که توانسته برای پانزده سال، بذر نگهدارد. برادران و خواهران توجه کنید برنامهریزی را او هفت سال که خشکسالی است، طوری توزیع کرده -توزیع عادلانه، وقتی میگوید: «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»، توزیع عادلانه کرده- که سال پانزدهم که سالی است که فراوان است، او برای آن سال، بذر نگهداشته؛ و قرآن بیان میکند. اگر ما میگویم که حزباللّهیبودن، یعنی بیبرنامگی بدانید ما معنای «حزباللّه» را درست نفهمیدیم. قرآن میگوید: «حزباللّه»، یوسف است! ببینید برنامهٔ او چگونه است، ببینید تا کجا پیش رفته! و واقعاً سال پانزدهم که یکدفعه از خشکسال (بعضی از مناطق میدانند که پس از دو، یا سه سال خشکسالی از بین میرود) سالِ بعد از خشکسالی با اینکه آب هست، محصول نیست. چرا؟ برای اینکه کشاورزان احتمال نمیدادند که آن سال هم آب باشد، هیچ بذری نگهنداشتند؛ هیچ امکانی فراهم نکردهاند. یوسف(ع) برنامهریزیاش برای حکومت اینجوری است که هفت سال ذخیره میکند، هفت سال توزیع میکند؛ در سالِ پانزدهم، بذر برای کشاورزان در تمام سرزمینهای زیرِ نظر حکومتیاش دارد. قرآن روشن میگوید -که بعد به آن میرسیم- که چگونه برنامهریزی کرده. واقعاً قرآن، داستانِ یوسف(ع) را آنطور نشان میدهد که ای انسان! اگر در چاه بیفتی، اگر در بَردگی بیفتی، اگر به زندان محکومت کنند، اگر به ایوان محکومت کنند، اگر به حکومت محکومت کنند، اگر تنها تصمیمگیرندهٔ یک کشور باشی، یا در چنین کشور؛ امروز میدانید، شمال اِفریقا… (در آن روز، جنوب اِفریقا، حکومتی شناخته نمیشود برایش، جز حَبَشه. شمال اِفریقا، همه و فلسطین زیرِ قبضهٔ اوست) اگر همهٔ اینها را رسیدی –همهٔ توفیقها را هم بهدست آوردی- بدان تو جز بازگشت به خدا، چاره نداری! در آن اوج، یوسف را ببین که چگونه سر به خاک گذارده و میگوید: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ»!