رهبران مکتب توحید

رهبران مکتب توحید

سیاسی

در متن جامعه

رهبران مکتب توحید در بین مردم‌اند و از مردم هم نیرو می‌گیرند و نیروهای مردم را کنترل می‌کنند، جهت می‌دهند و هدایت می‌کنند. رهبران مکتب توحید مثل رهبران احزاب سیاسیِ چند ایالات، پیشتاز نیستند؛ این‌ها آهنگ‌دهنده به حرکت مردم‌اند. همین صفت را در زندگی مبارزاتی حضرت امام می‌بینیم. حضرت امام قبل از سال ۱۳۴۱ با چند فعالیت، حضور خودشان را در صحنه‌ها نشان دادند. و اما از [سال] ۱۳۴۱ واقعاً در میان مردم حاضر شدند و نوعی استنصار از مردم خواستند، مردم را به حکومت اسلامی جهت می‌دادند و آن‌ها را برای تحقق حکومت اسلامی هدایت می‌کردند. چون برایمان ملموس شود، مثال عرفی را بیان می‌کنم. مثلاً اگر برادران، ده نفر در بین دانش‌آموزان استان تهران بروید و بخواهید به بچه‌ها همه‌چیز را بگویید، یعنی از ایمان، تقوا، اخلاق، مبارزه، بخواهید نیرو بدهید و بخواهید پیشتازی کنید -آن‌ها در پی شما بِدَوند- چنین حرکتی هیچ‌گاه موفق نمی‌شود؛ زیرا طبع بشر این‌گونه است که تا حرکت را از خودش نبیند، با تمام وجود راه نمی‌افتد. اما اگر شما در بین بچه‌ها رفتید و گفتید: بچه‌ها! وظیفه است حرکت کنید و نیرو، خودتان هستید و ایمان و تقوا و اخلاق را خودتان دارید، اما می‌خواهیم باهم از تجربیات گذشته استفاده کنیم که زرق‌وبرق چپ و راست نتواند ما را جذب کند و می‌خواهیم باهم فکر کنیم و حرکت کنیم. قطعاً طبع بشر -به خصوص طبع نوجوان و جوان- با این سازگارتر است. و در این نوع رهبری، رهبری‌ای است که نیروی اصلی‌اش از آنِ متن جامعه است؛ چه جامعهٔ دانش‌آموزان، چه جامعهٔ دانشجویان، چه جامعهٔ حزب‌الله، چه کلّ ناس.

مثال: انبیاء

انبیاء در بین ناس یک چنین وضعیتی دارند. به عنوان مثال، اینکه یکی از پیامبران از مردم جلو می‌افتد، خطاب به حضرت موسی(ع) می‌شود: «وَ ما اَعجَلَکَ عَن قَومِکَ یا موُسی» چه شد که از قومت جلو افتادی؟! یکی از پیغمبران هم از مردم عقب می‌افتد؛ حضرت یونس(ع) از پیغمبری می‌افتد و مجدداً پیامبری به او داده می‌شود. شاید این یک فرصتِ بیش‌تری بخواهد که شعارهایی که پیامبران می‌دهند، باید از مردم جلوتر نباشد، چرا؟ اعتقاد به مردم می‌دهند و مردم می‌خواهند آن اعتقاد را نداشته باشند. اما وقتی مردم معتقد شدند، آن شعارهایی که مردم به آن نرسیدند، یا شرایط در آن مقتضی نیست، انبیاء از خودشان شعار نمی‌دهند و وحی را بیان می‌کنند؛ هر جا خودشان تندروی یا کندروی داشته باشند، مورد انتقاد قرار می‌گیرند. مثال حضرت موسی(ع) و حضرت یونس(ع)، دو مثالی است که یکی‌شان جلو افتادند، «وَ ما اَعجَلَکَ عَن قَومِکَ یا موُسی»؛ یکی هم عقب‌افتاده است. همین آیه‌ای که در نماز غفیله می‌خوانیم (می‌دانید که مابین نماز مغرب و عشاء، دو رکعت نماز حاجت داریم به نام «نماز غفیله» و در رکعت اول این نماز، یک آیه از قرآن می‌خوانیم). «وَ ذَاالّنُونِ اِذ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَ اَن لَن نَقدِرَ عَلیَه»؛ «ذَالنُونَ»، یعنی صاحب ماهی. صاحب ماهی کیست؟ یونس(ع) است. یونس(ع) -این‌گونه تعبیر کنیم- از اینکه اُمّتش به هدایت راهی داشته باشند، نومید می‌شود؛ به آن‌ها نفرین می‌کند. آثار بَلا ظاهر می‌شود و وقتی آثار بلا ظاهر می‌شود، یونس(ع) از آن آبادی خارج می‌شود؛ منتظر بوده است که شب بلا ظاهر شود. فردا صبح در سرِ بلندی که مُشرف ‌به آن آبادی بود، قرار می‌گیرد؛ می‌بیند هیچ بلایی ظاهر نشده است. می‌بیند آرام است! او می‌ماند تا یک کسی از آن آبادی -یا شهر- بیرون می‌آید. وقتی بیرون می‌آید، می‌پرسد چه خبر؟ می‌گوید هیچ خبری نیست! می‌گوید شما دیروز هیچ مشکلی یا چیزی…؟ آن فرد می‌گوید چرا! ما پیامبری داشتیم، او را نشناختیم و قدرش را ندانستیم، دیروز او ما را نفرین کرد و بلا آثارش ظاهر شد؛ ولی او از شهر خارج شد. مردم دچار مقدمات بلا بودند که یک عالِمی هدایت‌شان کرد، گفت: بروید زن و بچه و تمام دام‌هایتان را از آبادی بیرون ببرید و مادرها را از بچه‌هایشان جدا کنید. گوسفندهای شیرده را از بچه‌هایشان جدا کنید و در چنین حالتی خدا را بخوانید! خدا عذابش را برمی‌دارد؛ گفت: ما رفتیم همین کار را کردیم و عذاب برگشت. حضرت یونس(ع) همان‌جایی که سرازیر به طرف آبادی و شهر بود، برمی‌گردد و می‌بیند مردمش اصلاح شدند. با خودش می‌گوید، من دیگر رویم نمی‌شود، خجالت می‌کشم. با عصبانیت [به خدا عرض می‌کند] که -به تعبیر خودمان- خدا! آبروی من را ریختی و تعبیر در آیه ‌این است: «وَ ذَالنونَ إذ ذَهَبَ مُغاضِبا» پیامبر! صاحب ماهی را به‌یاد بیاور، وقتی او به حالت خشمگین رفت «إذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَ اَن لَن نَقدِرَ عَلَیه» گویی که اینکه با عصبانیت برگشته است ما مثلاً قادر نیستیم -در تصور- او را نگه‌داریم. بعد، می‌فرماید: «فَنادی فِی الظُلِمات اَن لا اِلهَ اِلا اَنتَ» او در کنار دریا، جانور دریایی او را بلعید و سالم در درون شکم ماهی ماند. ماهیِ بسیار بزرگی که مثل زیردریایی‌های خدایی او را در وسط شکم خودش سالم نگه می‌دارد. «فَنادی فِی الظُلِمات» در آن تاریکی‌ها -هم تاریکی شکم ماهی، هم تاریکی شب و تاریکی اعماق دریا- گفت: «أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» معبود قابل پرستشی جز تو نیست و تو منزّه هستی! منم که ظالم هستم! «اِنی کُنتُ مِنَ الظالِمین». بعد، خداوند در آیه‌ای می‌فرماید: «فَستَجَبنا لَهُ وَ نَجَیناهُ مِنَ الغَم» ما اجابتش کردیم و او را از غم نجاتش دادیم «وَ کَذلِکَ نُنجِی المُؤمِنین» و هم‌چنین مؤمنین را نجات دادیم. حضرت یونس(ع) مدت‌زمانی عهدهٔ رسالت نداشت. بعد، می‌فرماید: «وَ اَرسَلنا اِلی مِائه اَلفٍ او یَزیدُون» دومرتبه رسالتش دادیم و مبعوثش کردیم. با اینکه خودشان خیال می‌کردند بیش‌تر از صد هزار نفر هستند، او را آن‌جا مبعوث کردیم. آیات می‌گوید که او چه مأموریت‌ها و مسئولیت‌های تازه‌ای پیدا کرد.

مثال: ولی فقیه

درس‌هایی که قرآن به رهبران می‌گوید یکی‌اش این است که در متن جامعه باشند؛ نه یک‌قدم جلوتر از جامعه و نه یک‌قدم عقب‌تر از جامعه. امام بزرگوارمان ویژگی رهبران را -رهبران مکتب توحید را- از روزهای اول ملاحظه کرد. واقعاً هم‌اکنون هم می‌بینیم که شعارهای امام و امّت، شعارهای نزدیک به هم است و گه‌گاه امام از شعارهای مردم چیزی می‌گیرد و گه‌گاه امام شعار می‌دهد، بعد مردم شعار می‌دهند؛ اما واقعاً بین امام و امّت یک رابطه‌ای وجود دارد و آن رابطه‌ای که او خودش را از درون مردم بیرون نمی‌برد. مثلاً یکی از شعارهای مردم در رابطه با دفن مرحوم طالقانی(ره)، اگر یادتان باشد مردم شعار دادند: «ای نایب پیغمبر ما- جای تو خالی است». امام در سخنرانی‌شان فرمودند: «این‌ها که خیال می‌کنند مرحوم آقای طالقانی امروز از این گروه هست یا از آن گروه است، شعار مردم را توجه کنند، مردم می‌گویند: ای نایب پیغمبر ما… جهت دیگری مرحوم طالقانی نداشته است. به جهت نیابت پیغمبر، مردم می‌گویند: ای نایب پیغمبر ما جای توخالی است!…»‌ که واقعاً اگر کسی آن صحنه‌ای که مردم این کار را می‌کردند و آن صحنه‌ای که امام دو روز بعدش آن شعارهای مردم را استفاده کردند و به کار بردند، این یکی از نمونه‌هاست و مسائل فراوانی داریم. واقعاً در رابطه با بنی‌صدر تا مردم در میدان شهدا شعار ندادند: «مرگ بر بنی‌صدر» و این شعار به صورت گسترده نشد، امام فرماندهی را از او پس نگرفتند و این رابطهٔ بین امام و امّت -بین رهبری و ناس- از ویژگی‌هاست و فکر نمی‌کنم حالا در جامعه افراد درجهٔ دوم یا درجهٔ سوم از مسئولین توانسته باشند یک چنین جایی را باز کنند و یک چنین جایی را بگویند و هرکدام از ماها در هرکجا که قرار می‌گیریم، می‌خواهیم برای خدا، برای مکتب توحید، برای برقراری حکومت خدا بر مردم کار بکنیم، باید بدانیم که در بین مردم باید باشیم؛ شعار مردم را باید تنظیم کنیم و باید در خدمت مردم باشیم.

مشاورت

این مطلب که در قرآن می‌بینیم به پیامبر گرامی اسلام(ص) تأکید می‌شود «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» از ویژگی‌های رهبری است و اساساً مشورت، رهبر را مثل یک منبع جوشان می‌کند و رهبرانی که از مشورت دور می‌مانند، چشمه‌هایی هستند که اگر آب زلال هم داشته باشند، خشک می‌شوند. ما در رابطه با همین آیه «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» خطاب به پیامبر(ص) هست، آیه‌اش را باهم یک دقتی می‌کنیم. آیه‌اش در وسط جنگ است، مؤمنین دچار دو، سه اشکال شدند؛ یک اشکال، آسیب در جنگ، یک اشکال، خشکی و فقدان آب و گیاه. و در چنین شرایطی برخی از این‌ها فرمانِ فرماندهی را نقض کردند، یعنی معصیت رسول، و برخی از این‌ها دچار گناهانی شدند و گناه و معصیت خدا را کردند. پیامبر(ص) ذهنش به طرف مجازات می‌رود. بعد، آیه نازل می‌شود «فَبِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم» تو به رحمت خداوند بر این‌ها مهربان شدی «وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» اگر تو یک آدم خشن و سنگدلی بودی، این‌ها از اطراف تو پراکنده می‌شدند. و بعد، به دنبال این مقدمه می‌فرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ» پیامبر! تو به عنوان فرمانده، سپاه را مورد عفو قرار بده! این‌ها دستورات فرماندهی را عمل نکردند، ولی تو عفوشان کن! «فَاعْفُ عَنْهُمْ» این‌ها گناهانی مرتکب شدند، «وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ» برای این‌ها از خدا آمرزش بخواه! بعد، به دنبال آن فرمود: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ». یک‌وقت در جایی است که می‌گوید با امیرالمؤمنین، با سلمان، با ابوذر و با مقداد مشورت کن! یک‌وقت با متن سپاه؛ متن سپاهی که چند اشکال برایشان پیش‌آمده است. هم عفو می‌خواست، هم خداوند دستور می‌دهد که عفوشان کن، آمرزش بخواه برایشان! و بعد می‌فرماید: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ». مشورت در رهبری در مکتب توحید چشمهٔ رهبری را جوشان و مستمر می‌کند.

مشورت‌خواستن امام(ره)

من این موضوع مشورت را در امام بزرگوارمان در سطحی از روزهای اول حرکت و بعدِ نهضت و انقلاب دیدم که الان که ایشان در نظام، رهبری می‌کنند نسبت به آن وقت که ایشان در روزهای اول حرکت، مشورت را مراعات می‌کردند؛ شاید آن روزها با امروز هیچ فرقی برای ایشان نداشته باشد. من یک نمونه‌ای را می‌گویم از نحوهٔ مشورت‌خواستن حضرت امام در روزهای خرداد ۱۳۴۲. پیشنهادی که به نظر ما رسید که از امام خواستند یک حسابی در بانک صادرات باز بشود به نام «تجدید»، به نام مدرسهٔ فیضیه به نام شخص ایشان باشد و ما بتوانیم روز تاسوعا و عاشورا -که آن سال قبل از پانزده خرداد قرار گرفته بود- بانک صادرات را در تهران و قم و مشهد باز نگه‌داریم و مردم را دعوت کنیم که به این حسابِ بانک، پول بریزند. با این مقدمات، من مأمور شدم خدمت امام به قم بروم؛ آن‌جا رفتم و عرض کردم که من یک پیشنهادی دارم. این پیشنهاد، زمینه و ریشه‌اش این است، شرح دارد. حالا این‌جا هم بگویم که شماها بدانید که یک وقت از چه خدا کمک می‌کند و چه ساخته می‌شود. در امامزاده صالح تجریش امامزاده‌ای که در انتهای بازار هست، در آن‌جا با چند نفر از برادران نشسته بودیم. بعد از ناهار که در همان امامزاده بودیم، یکی از کسانی‌که بلیت بخت¬آزمایی می‌فروخت، از جلوی ما رد شد، می گفت دو تومان به بیست هزار تومان! اگر یادتان باشد، می‌نشست و می‌فروخت -فاصله گرفته است ممکن است یادمان رفته باشد بلیت‌های بخت‌آزمایی- می‌گفت دو تومان به بیست هزار تومان! دو تومان به بیست هزار تومان! و او از جلوی ما رد شد. یکی از برادران‌ که خیلی صادق و سلامت بود، گفت بیاییم بلیت چاپ کنیم برای مدرسهٔ فیضیه و این بلیت را در این روزها برویم بفروشیم. ما که نتوانستیم برای مدرسهٔ فیضیه کاری بکنیم، حداقل بتوانیم با فروش بلیت، مقداری پول جمع کنیم و مدرسهٔ فیضیه را که رژیم پهلوی خراب کرده، تعمیر کنیم. همین جرقه‌ای که به ذهن این بندهٔ خدا برادرمان زده بود، چند نفر از برادران مسخره‌اش کردند؛ مگر می‌شود برای مدرسهٔ فیضیه بلیت درست کرد؟! ولی من گفتم به نظر من این یک جرقه بود، باید دنبال این را گرفت! از همان‌جا -از آن موتورهای چریک داشتم و سوار شدم از آن‌جا- آمدم تهران. در راه به ذهنم کمک‌هایی شد که برویم خدمت امام و ایشان اجازه به ما بدهد ما یک حساب در بانک صادرات باز کنیم؛ حساب را هم سراسری کنیم. خدمت امام عرض کردم که این پیشنهاد از یک بلیت‌فروش جرقه‌ای به ذهن کسی خورده است و از هیچ‌کجا نیامده است. فردا اگر این با شکست روبرو بشود، عده‌ای تصور نکنند این از آمریکا یا از انگلیس آمده است، نه! این جرقه‌ای از یک بلیت بخت‌آزمایی‌فروش آمده است. ایشان فرمودند، بگویید! و من توضیح دادم. فرمودند آیا این شُدنی است؟ و می‌شود الان در این درگیری‌ها، بانک بیاید یک حساب باز کند و شما بروید حساب را سراسری کنید در سراسر کشور و بتوانید روزهای تعطیل بانک را باز نگه‌دارید؟ من عرض کردم ما روزهای اولی که آمده بودیم برایمان خیلی مشکل بود، ولی شما مشکل را حل کردید. فرمودند چه بوده است؟! عرض کردم شما فرمودید کار نشد ندارد! و کار را به دو قسمت تقسیم کنید؛ باید بشود و نباید بشود. ما آمده‌ایم ببینیم که باید بشود یا نباید بشود. خندیدند و دعا فرمودند. و بعد فرمودند که امکان تحققش هست؟ عرض کردم بله! و ما دنبالش می‌رویم. نشد هم نشد، از حالا که عقب‌تر نیستیم. فرمودند یک‌بار توضیح بده هدف از این مثال چیست؟ من عرض کردم که یک رفراندوم بی‌سروصداست -چون شاه حدود دو ماه‌ونیم پیش از این رفراندوم کرده بود و مدعی بود پنج میلیون‌و‌نیم نفر در رفراندمِ ششم بهمن رأی داد- و گفتم ما در این‌جا می‌خواهیم رفراندومی بکنیم که مردم را با خطرپذیری امتحان کنیم که این‌ها پشت بانک بیایند و با اسم و خصوصیات برای مدرسه پول بدهند و می‌خواهیم ببینیم که واقعاً توجه مردم چقدر است؟ و اگر پولی هم جمع شد که با پول کاری می‌شود، اگر پول هم جمع نشد، ما متوجه می‌شویم مردم چگونه توجه دارند؛ و اگر توجه مردم هر مقدار بود، واقعاً در حرکت بهتر می‌شود محاسبه کرد. تشویق فرمودند -اصلش این‌جاست، این مقدمه برای این‌جا بود- و بعد فرمودند چون این مسئلهٔ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است، تنها به مسائلی که ما در حوزه و در مباحثات و مبارزات داشتیم برخورد نمی‌کند بلکه احتیاج به تجربیات و دانش اقتصادی دارد، احتیاج به تجربیات و دانش سیاسی دارد، احتیاج به تجربیات و دانش اجتماعی دارد؛ شما بروید در تهران با ده نفر مشورت کنید و دو نفر از این ده نفری یا سه نفر را ایشان فرمودند و گفتند فلان‌کس و فلان‌کس. بعد فرمودند این ده نفر که انتخاب می‌کنید (من از برادران تقاضا کنم این نکته‌ها را دقت کنید، ممکن است در صفحات تاریخ در جایی نداشته باشیم، اگر مشابهش هم در جایی باشد، شاید به این روشنی نباشد یک رهبر، یک مرجع تقلید، راجع‌به مشورت چه می‌گوید و چه اعتنایی راجع‌به مشورت دارد) از کسانی انتخاب نکنید که بین خودتان در جلسات نشسته‌اید یکی‌تان حرفی را می‌زند، بقیه می‌گویند به‌به! چیز خیلی خوبی است! این‌گونه انتخاب نکنید و بروید کسانی را انتخاب کنید که در مسائل سیاسی و مسائل اقتصادی یا مسائل اجتماعی این‌ها تجربیات داشته باشند یا دانش و آگاهی‌های روز را داشته باشند و این‌ها معتقد به اسلام باشند؛ اما به ما هم انتقاد داشتند اشکال ندارد، از ما انتقاد هم داشته باشند، اما معتقد به اسلام باشند. با این ده نفر مشورت کنید، نتیجه‌اش را بیایید و بگویید (حالا باز برخورد ذهنی ایشان را با نتایج مشورت می‌بینیم زیاد معطل‌تان نمی‌کنم) شاید فردا شب، اول آن یا پاسی از شب گذشته، توفیق داشتم در محضرشان باشم. فرمودند که مشورت کردید؟ بعد فرموده بودند من هم در قم در حد امکان مشورت‌هایی کردم. فردا، دو، سه نفر شاید از برادران -شهید عراقی و چند نفر دیگر- بودند خدمت‌شان، گفتم راجع‌به این مسئله با افراد مشورت کردیم. گفتند با چند نفر؟ عرض کردم با ده نفر. گفتند بعد بگویید یکی‌یکی. و من نتایج مشورت را شاید در پنج جمله خلاصه کردم. عرض کردم که بعضی از این کسانی‌که مشورت کردیم، خب تشویق کردند و گفتند خیلی خوب است. برخی از این‌ها که مشورت کردیم، گفتند که اساساً مرجع تقلید خوب نیست که در یک کار مالی در اوایل مرجعیتش شرکت کند و حساب بانک باز کند و از مردم پول بگیرد. برخی از نظرهای مشورتی این بود که اگر چنین کاری بشود، ممکن است مردم درست توجه نکنند، پول اضافی ندهند و در نتیجه مرجعیت با شکست روبه‌رو بشود. یک جواب دیگر این بود که ممکن است مردم شرکت کنند و پول هم بدهند، اما پول که جمع شد دولت این پول را تصاحب کند و زحمت‌ها به هدر برود. یک جواب دیگر اینکه ممکن است هم دولت پول را تصاحب نکند، اما مواظب باشد ببیند چه کسانی گردانندهٔ این جریان هستند، بغتتاً همهٔ این گردانندگان را جمع بکند؛ همان چیزی که مدتی است دنبال آن است، ببینید چه کسانی در این کارها دخالت دارند. عرض کردم که ضمناً یکی از این کسانی‌که اشاره فرموده بودید من خودم بروم در قم مشورت بکنم، مرحوم حاج عبدالله توسلی بود؛ او در رابطه با ساختن مدارس و مساجد و این‌ها خیلی همت فوق‌العاده‌ای داشت، گفتم وقتی با ایشان صحبت کردم، ایشان تقاضا کرده است که حضرت‌عالی دو، سه ماه مهلت بدهید بگذارید کمی آرام بشود. ایشان گفته است من به‌اتفاق چند نفر دیگر مدرسهٔ فیضیه را هر نقشه‌ای بدهید، برایتان می‌سازیم. فقط کمی اوضاع آرام بشود و از شدت و حِدَّت کم بشود. امام فرمودند که مشابه همین‌ها را به من هم این‌جا گفته‌اند. این‌گونه فرمودند (شماها دقت کنید ببینید جواب‌هایی که در ذهن من هست مناسب با این‌ها هست یا نه! مرجع تقلید واقعاً در یک سطح بالا و والایی ماها در متن کوچه‌و‌بازار حالا که بیست‌وچند سال گذشته است این هستیم. آن روز ببینید چه بودیم. خودشان را در آن سطح پایین آوردند و نکته‌هایی را بیاموزند. مشورت را یاد بدهند و می‌خواهند کسانی‌که تشخیص می‌دهند در رابطه با گره‌هایی که دارند، رشد بدهند. گرچه خودشان را از بالا به لجن‌های شاهنشاهی بیایند و ما را از این لجن‌ها بیرون بکشانند، در این حد خودشان را پایین بیاورند و ما را از این لجن‌ها نجات بدهند). فرمودند اما آنچه گفته‌اند که برای مرجعیت ضرر دارد، لطمه دارد! من لباسی برای مرجعیت ندوخته‌ام؛ اصلاً من به دنبال مرجعیت نیستم! می‌بینم وظایف‌مان چیست. آنکه گفتند که ممکن است اعلام بکنیم پول کم بدهند، مسئله‌ای نیست؛ چون ما احتیاج به این نداریم که حتماً حرکت ما به ساختن مدرسهٔ فیضیه تکیه داشته باشد. آنی که گفته‌اند که ممکن است مردم کم به بانک مراجعه کنند، شما فکر می‌کنید چقدر به بانک مراجعه می‌کنند؟ من عرض کردم با شناختی که از بازار دارم و محیط‌های مذهبی، حدود سی‌هزار نفر به بانک‌ها مراجعه می‌کنند. ایشان فرمودند این سی‌هزار نفر از چه نوع مردمی هستند؟ آیا علمای بزرگ، صاحب‌منصبان، تجّار بزرگ و این‌ها شرکت می‌کنند؟! عرض کردم خیر! نه علما شرکت می‌کنند، نه صاحب‌منصبان شرکت می‌کنند، نه تجّار بزرگ شرکت می‌کنند. اگر بعضی از این‌ها هم بخواهند پولی بدهند، ممکن است دست کسی بدهند به بانک بدهند؛ خودشان شرکت نمی‌کنند. امام فرمودند چه کسانی شرکت می‌کنند؟ عرض کردم امثال ماها شرکت می‌کنیم؛ از هیئت‌های دینی، از بازار، از صحنه‌های مختلف، و چون ما اطلاع داریم امثال ماها شرکت می‌کنیم. فرمودند کافی است! و اگر سه‌هزار نفر از متن مردمی شرکت بکنند که این‌ها دنبال هیچ‌چیز نباشند جز خدا. (راه انبیاء همین است که در متن مردم باشند، بدون هیچ امتیاز و طبقه‌بندی، و از خودِ مردم باشند). بعد فرمودند که اما آن آقا گفته است که ممکن است پول جمع بشود، یک‌دفعه پول را تصاحب کنند؛ ای‌کاش این کار را بکنند! ما دنبال همین می‌گردیم. این‌ها با مسجدسازی و قرآن چاپ‌کردن و زیارت‌رفتن، ماسکی به روی چهرهٔ خودشان گذاشته‌اند و بگذار مردم بفهمند. حتی یک تومان، دو تومانی که مردم کوچه و بازار برای مدرسهٔ فیضیه می‌دهند این‌ها، این یک تومان، دو تومان را هم تصاحب می‌کنند، بگذارید این کار را بکنند و ای‌کاش این کار را بکنند و هیچ نگرانی نیست! و مسئلهٔ بعدی، به بنده فرمودند که اما آن آقا که گفته است که ممکن است به پول چشم‌داشت نداشته باشند، بخواهند شماها را بشناسند؛ این حرف، حرف خیلی دقیقی است؛ باید توجه کنید. اما از طرف دیگر بدانید نمی‌شود در آب رفت و تَر نشد. یقیناً یک چنین کاری اسباب شناساییِ یک عده‌ای می‌شود. باید حساب‌هایتان آن‌قدر دقیق باشد که خیلی کم آسیب به شما بزند -این جملهٔ آخر را هم بگویم- عرض کردم بحث حساب بانک صادرات یک چیز مفصّلی است و چه کارهایی شد در ظرف دو، سه روز قبل از پانزده خرداد. یکی از تکان‌هایی که شاه بو برده بود -به خصوص تهران و قم- مسئلهٔ بانک صادرات و صف‌های طولانی مردم در جلوی شعبه‌های بانک صادرات به شماره‌حساب ۱۰ بانک صادرات پول بریزند برای مدرسهٔ فیضیه، این شرحش بماند. آخرین جمله‌ای که در این‌باره یادم هست که عرض کنم، ایشان فرمودند این آقایی که گفته‌اند اگر دو، سه ماه صبر کنیم این‌ها می‌آیند مدرسهٔ فیضیه را می‌سازند، به این آقایان بگویید که من نه مسجد‌سازم نه مدرسه‌ساز و دنبال مدرسه و مسجد ساختن هم نیستم. و دنبال این هستم که آگاهی‌های مردم را متوجه بشویم، دنبال این هستیم نارسایی‌هایی که در آگاهی‌های مردم هست، متوجه بشویم و دنبال این هستیم که مردم به طرف اسلام حرکت کنند تا به طرف حکومت اسلامی و این یکی از این راه‌هاست.
شما را به خدا محاسبه کنید! نه امروز بنده را که پنج سال در اثر خون شهیدان‌مان در انقلاب گذشته است و این‌جا باز در اثر معرفی حضرت امام و دیگران تعدادی می‌شناسید. آن روز را نگاه کنید که من یک طلبهٔ بازاری که روزها در بازار کار می‌کردم، صبح زود و شب طلبه بودم تا واقعاً وضع قیافهٔ من، لباس من شاید آن‌گونه بود که امروز در حزب‌اللّه معمولی نمی‌توانست آن وضع و لباس را ببینید، چون اصلاً نمی‌توانستم به خودم برسم. بدون هیچ امکانی، بسیار محدود و فرصت من در رابطه با طلبگی و کار، تمام ذهن من را اشغال داشت. وقتی ایشان استنصار داد، یک‌جا هر دو اش را کنار گذاشتیم و تعداد زیادی بودیم که یک‌جا طلبگی و بازار هر دواش را کنار گذاشتیم تا بتوانیم در خدمت باشیم، اما وضع خیلی زیر صفر بود. در آن شرایط قیافهٔ من را مجسّم کنید که نمی‌دانید رفتگرهای آن‌جا هم نمی‌توانید قیافه‌اش را پیدا کنید و قیافهٔ آن روز من مثل رفتگرها هم نبود، نمی‌توانید پیدا کنید. ایشان سطح خودش را در حدی پایین می‌آورد که به بنده مشورت یاد بدهد و به بنده امید بدهد و کنار لجن‌زارها بایستد و امثال ماها را از لجن‌زارها بیرون بکشد و با همان وضع لجنی که ما در لجن بودیم، کنارمان نگه‌دارد. می‌گوید به هوش باشید!
«تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست».
واقعاً چنین زوایایی را در بحث‌هایمان دقت کنیم که ایشان اگر الان در ذهن دیگران، رهبری ‌ایشان بنیان‌گذاری جمهوری اسلامی برایشان مطرح است برای امام، اول حقّ حیات واقعاً به گردن ماها و به گردن همهٔ حزب‌الله دارد حیات از ممات مدیون همت‌های ایشان و به دنبال آن مرجع تقلیدمان، به دنبال نایب امام‌مان است.
از این سه‌تا که بگذریم، مسئلهٔ رهبری انقلاب و مسئلهٔ بنیان‌گذاری جمهوری است؛ اما در آغاز حقّ حیات و مرجعیت و نیابت امام زمان(عج) هست که در این رابطه باید فاصله باشد.

مشورت؛ ظرف رحمت خدا

مشورت نه به ‌صورت مشورت‌پرستی و انسان‌پرستی، مشورت به عنوان اینکه ظرفی برای رحمت خدا ساخته بشود. پیامبر(ص) فرموده‌اند که هیچ دو نفری نیستند یا چند‌نفری که باهم تبادل نظر کنند که سومی آن‌ها که ذات اقدس حق هست به کمک آن‌ها نیاید. واقعاً مشورتی که رهبران حق دارند -به تعبیر خودمان- شورابازی نیست، ساختن سقف است که ما این تعداد وارد این اتاق می‌شویم. فرض بفرمایید اگر دوازده، سیزده، چهارده نفر هستیم چهارده‌تا سلیقه وارد این اتاق شده‌ایم و اما این‌جا برای یافتن وظیفه آمدیم که همه به نظرات‌مان استدلال کنیم و به یک وظیفه برسیم، از این در بیرون برویم و آن وظیفه را ما در مشورت کمک‌خواهی از خدا می‌دانیم. یک از خصوصیات مشورتی که رهبران توحید دارند و می‌پسندند این است که انسانی که به مشورت می‌نشیند، منیّت را سرنگون می‌کند که می‌آید به مشورت می‌نشیند، وگرنه اگر کسی منیّتش زنده باشد به مشورت نمی‌نشیند و در مشورت هم که می‌نشیند، مشورتش تصنع است؛ او می‌خواهد نظرش را به جمع تحمیل کند. شرط اول مشورت سربریدن منیّت است و به دنبال آن، منتظر رحمت خدا بودن در شورا ست که در واقع همان ساختن ظرفی برای رحمت خداست. من نمونه‌های زیادی را از حضرت امام دارم که این نمونه‌های زیاد در همین نوع مشورت یک‌جانبه مطلب را القاء نمی‌فرمودند و واقعاً نظرات ماها -نظرات جمع- را می‌گرفتند و به دنبال آن، به یک عزمی می‌رسیدند. « وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى الله» یعنی مشورت باید به عزم برسد. من برخوردم با شماها مثل کسانی نیست که می‌خواهیم داستان‌هایی را از انقلاب بدانیم یا می‌خواهیم نکته‌هایی را بیابیم یا ویژگی‌هایی را از رهبر. برخورد بنده این است که بسیاری از این دقت‌ها که حضرت امام داشته است و ثبت و ضبط نیست، این را تحویل یک نسلی بدهند و چون این معلوم نیست که نوارهای ذهنی من سالم بماند؛ این هم به دنبال آن هست که این نوارها را یک دور بچرخانند و روی ذهن شماها نوار برداری بشود.
این‌ها چیزهایی هست که واقعاً توانسته است حرکت را به نهضت، نهضت را به انقلاب، انقلاب را به نظام اسلامی موفق کند و این خصوصیات چه ویژگی‌های رهبری، چه شناخت‌مان از اسلام و چه تحقق این‌ها در بین مردم، یکی از ویژگی‌های دیگر رهبری در مکتب توحید است.

سلب موفقیت از خود

همهٔ آن چیزهایی که در حال انجام است به حول و قول خدا نسبت داده‌اند و همهٔ آن چیزهایی که باید در آینده تحقق پیدا کند، به خدا و بندگان خدا نسبت دادند؛ این از ویژگی‌های انبیاء است که نسبت کارها را با خودشان سلب می‌کنند. شما برای نمونه، رهبری که الان انقلاب‌مان را رهبری کرده است و جمهوری اسلامی‌مان را بنیان‌گذاری کرده است، شما یک‌بار در سخنرانی‌های این شش سال ایشان نمی‌شنوید که ایشان بگوید من این کار را کردم، من در انقلاب این نقش را داشتم؛ من اگر آن‌جا این نظر را نداده بودم، این‌گونه موفق نمی‌شدیم. مطلقاً ایشان در رابطه با پیشرفت‌ها، هیچ پیشرفتی را به خودش نسبت نداده است و پیشرفت‌ها را به خدا و مردم نسبت می‌دهد و مردمی که متحوّل شده‌اند، نسل جوانی که متحوّل شده است، نسل جوانی که تزکیه شده است. این اساساً از ویژگی‌های رهبری در مکتب توحید است و اسلام‌شناسان باتقوا و بافضیلت‌مان ارتباط همهٔ کارها به‌عنوان یک افتخار با خودشان سلب می‌کنند و سعی می‌کنند همان‌طور که قرآن یاد می‌دهد که هیچ کاری نیست مگر به ارادهٔ خدا، هیچ کاری نیست مگر به همت بندگان خدا و به پیامبر می‌فرماید: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَٰلِکَ غَدًا- إِلَّا أَنْ یَشَاءَ الله» پیامبر! نگو که این کار را من فردا انجام می‌دهم، مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد.

در ساعات‌ شروع انقلاب

من یک نمونه‌ای را در زمان‌مان این‌گونه با تمام وجود می‌یابم و با تمام وجود یافته‌ام که امام آن‌قدر خاضع نسبت به الله و خاشع نسبت به پروردگار بود و همه‌چیز را از خدا می‌داند و مردم خداجوی را مستحق این موهبت‌های خداوندی می‌داند. شاید در این‌باره بسیار نمونه‌ها داشته باشیم و این نمونه‌ها، چون پس از انقلاب هم فراوان است، الان لزوم به ذکری از گذشته نمی‌بینم. بلکه در خود انقلاب در رابطه با ساعت‌های انقلاب که روز بیست‌ویکم بهمن سال ۵۷، ساعت‌های شروع انقلاب بود از بزرگان بسیار شنیدید، بنده هم این اشاره را داشته باشم که ساعت دو بعدازظهر وقتی اعلام شد که از ساعت چهار و نیم بعدازظهر عبور و مرور ممنوع است و اعلام حکومت‌نظامی ‌شد. حضرت امام از آن اتاقی که خبر را شنیدند -تا این‌جا که یادم هست در مدرسهٔ علوی بود- بیرون تشریف آوردند و به اتاق مجاور رفتند و مقداری طول کشید. (معمولاً بندگان خدا «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ» معمولاً به نماز از خداوند استعانت می‌جویند یا هر نوع مناجات، هر نوع توسل و هر نوع توکلی) پس از مدت کوتاهی از اتاق بیرون آمدند و فرمودند: اعلام کنید که در ساعت چهار و نیم بعدازظهر -چهار بعدازظهر- همه باید به خیابان‌ها بریزند! و اعلامیهٔ ایشان در ظرف چند دقیقه بیرون آمد. در آن شعاع پنج کیلومتر -اگر یادتان باشد- در آن شعاع این اعلامیه خوانده شد و در محیط مرکز شهر پخش شد که ایشان فرموده بودند: اعلامیهٔ فرمانداری نظامی خدعه و نیرنگ است و در رأس ساعت چهار و نیم، مردم همگی به خیابان‌ها بریزید! بعد، آن‌جا اشاره کردند که به حول و قوهٔ خداوند و به همت همگی مؤمنین حکومت‌نظامی درهم شکسته می‌شود -و باز من اشاره کردم، بزرگان ‌هم شاید در تعبیرهایشان داشته‌اند- که حدود ساعت چهار و نیم، نزدیک چهار و نیم از اتاق‌شان بیرون آمدند و فرمودند: بگویید کسی در این‌جا نماند! (و منظورشان مدرسهٔ علوی بود که همهٔ افراد مدرسهٔ علوی به خیابان بریزید). حتی این کاری که ایشان اینجا انجام داده است، فردا که نظام طاغوتی -آن شب و فردا- شکست، وقتی اولین صحبت امام را می‌بینیم، یک سپاسی از خداوند کرد و گفت: مؤمنین همت کردید و این پیروزی نصیب شد. و حداقل من ندارم که در جایی ایشان تکیه کرده باشد به کاری که من کردم، خودم کردم، رهبری کردم، اگر نبودم، نمی‌شد. اولین باری بود که من در تاریخ به چنین چیزی رسیدم. در صورتی‌که خیلی از چیزهایی که ایشان عمل کرده است، در معاصر اولین است و نظیرش را نداریم. امام هیچ‌جا به چنین مسئله‌ای تکیه نکرد.

استمداد از خدا

اصلاً دعا و مناجات و عبادت‌های خاص از ویژگی‌های رهبری است. شاید در قرآن تمام «ربّنا»ها یا «ربّی»‌ها را اگر ملاحظه کنید، بیش از هشتاد درصد آن‌ها از زبان انبیاء و اولیاء است و حاجت‌های انبیاء و اولیاء را در این مناجات‌ها می‌بینیم؛ از کوچک‌ترین خواسته تا بزرگ‌ترین خواسته. و شاید مثلاً کوچک‌ترین خواسته‌ این باشد که پیامبری از خدا فرزندی بخواهد و بزرگ‌ترین خواسته، این است که فرعون زمان را بشکن! مثلاً حضرت موسی(ع) وقتی می‌خواهد مبارزهٔ جدّی با فرعون را شروع کند، در یک دعا و مناجاتی که قرآن نقل می‌کند، عرض می‌کند: پروردگارا! «…رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَهً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا» خدایا! این هستی که به فرعونیان، آرایش همه‌گونه دادی و اموال دادی «رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ» همهٔ این‌ها را در راه گمراه‌کردن مردم از راه تو به‌کار می‌برند. «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ» خدایا! اموال و دارایی‌ها و آرایش‌های این‌ها را بی‌اثر کن! دل‌های این‌ها را به سختیِ سنگ کن! چنین خواسته‌ای را ملاحظه می‌کنید، تا آن خواسته‌ای که از پیامبران می‌بینیم که «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» خدایا! سنی از من گذشته است و فرزندی ندارم، تو ولیّ برای من نصیب کن! «یَرِثُنِی…» مرا ارث ببرد و بتواند این فکر و فرهنگ را به ارث ببرد و رشد بدهد. به صورت‌های مختلفی در قرآن چند نمونه داریم که فرزند از خدا خواسته‌اند و خداوند عین آن دعا و مناجات را لحاظ کرده است.

ارتباط امام(ره) با خدا

من واقعاً در اسلام‌شناسان برجسته‌مان، در علماء به‌خصوص حضرت امام در طول مدتی که من آشنایی دارم واقعاً خواستش از خدا و ارتباطش با خداوند نمونه‌های فوق‌العاده‌ای هست و بعضی از نمونه‌ها را شاید برای برخی از برادران گفته باشم و یادداشتش الان خوب هست. گه‌گاه می‌شد که مثلاً ساعت یک بعد از نصف شب، دوازده -دیرتر یا زودتر- ماها زیر یک فشاری از مرکز، توطئه‌هایی را کشف کرده بودیم و خدمت‌شان می‌رفتیم. آن موقع می‌رسیدیم، عرض می‌کردیم که خطر این‌گونه است، این‌ها یک همچنین نقشه‌ای با یک همچنین خصوصیاتی داشته‌اند. و حالا نه وقت مشورت و تبادل نظر با جایی است و نه اینکه ذهن، تجربه‌ای از گذشته دارد که می‌خواهد حالا نشان بدهد. بغتتاً می‌دیدیم بدون اینکه مثلاً توجه بشود که ماها دو، سه نفر هستیم این‌جا نشسته‌ایم، فرمودند: «لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله، لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله، لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله». یک‌وقت دیدی هفت‌بار، ده‌بار، چند بار این عبارت تکرار می‌شد؛ بعضی وقت‌ها آهسته و بعضی وقت‌ها با صدای بلند. بعد، یک‌دفعه آخرش «لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم». بعد، شروع به گفتن می‌کردند. چه‌بسا خودشان ‌هم اصلاً اینکه این‌گونه صحبت‌کردن، این‌گونه ذکر‌گفتن را استمداد‌کردن از خدا را ماها متوجه شده باشیم، چه‌بسا خودشان در آن حالتی که بودند، اصلاً این برخورد را نداشتند که ما به این مسئله توجه می‌کنیم یا نمی‌کنیم. بغتتاً می‌دیدیم ایشان با کمک‌گرفتن از پروردگار مطالبی که ما واقعاً در عمق بیچارگی و بدبختی بودیم و هیچ راهی نمی‌توانستیم برایش پیدا کنیم، می‌دیدیم ایشان شروع به صحبت می‌کردند و می‌دیدی همهٔ این پنجاه سال (سال شصت‌و سوم‌شان بود که مبارزه شروع شده بود، سیزده سال اول را کنار بگذاریم) گویا پنجاه سالی که در حوزه بودند، فقط در همین رشته تحقیق کردند که الان آسیبی که ما داریم می‌بینیم، توطئه‌ای را داریم خطرش را حس می‌کنیم…. شروع به صحبت می‌کردند و واقعاً برای ما بسیار نمونه‌های این‌گونه بود که رهبران مکتب توحید ارتباط خدایی‌شان -ارتباط‌شان با خدا- اصلاً برای این‌ها بن‌بستی نمی‌گذاشت و نه‌تنها این‌ها بن‌بستی جلوی‌شان پدید نمی‌آید، بلکه اگر همهٔ عالَم جمع بشوند و بخواهند بن‌بستی را پدید بیاورند، واقعاً بعضی از «لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم»، انفجاری را در بن‌بست به‌وجود می‌آوردند که نمی‌تواند آن بن‌بست دوام بیاورد. شاید آن وقتی که ایشان در رابطه با حرکت بخشی از حقوقدان‌ها در مقابل آیت‌الله شهید بهشتی در رابطه با قصاص، وقتی ایستادند و آن روز جبههٔ ملی در دفاع از حسن نزیه اعلامیه داد و جریاناتی که می‌دانید، امام وقتی صحبت فرمودند لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم، شاید برای عمدهٔ شنوندگانی که آن صحنه‌ها را از امام ندیده بودند، شاید برایشان گفتن این ذکر یک وضع عادی داشت، لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم؛ اما همان روز که ما این لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم –به‌خصوص برخی از بزرگان شنیده بودند که لاحَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِالله العلىّ العظیم گفتند- دیگر جبههٔ ملی در ایران نمی‌تواند وجود داشته باشد. واقعاً به هر نسبتی ماها خواسته باشیم به رهبری در مکتب توحید نزدیک باشیم، باید ارتباط مستقیم با الله را و کمک‌خواهی‌ها -کمک‌خواهی‌های جدی- کنیم تا نسبت ما با رهبری در مکتب توحید، ثابت باشد. لذا بچه‌هایی که در جبهه‌ها تکبیر و تهلیل می‌گویند، بچه‌هایی که در سرِ پُست‌های مختلف ارتباط‌شان با خدا، ارتباط ثابت‌شده‌ای است، بیش‌ترِ این‌ها هم یک چیزهایی را می‌گیرند که امام گرفته است. شاید به نظرتان تعجب‌آور باشد اما بچه‌ها در جبهه‌ها یک وقت‌هایی چیزهایی می‌گیرند که امام مشابه آن را گرفته بود و بسیار اتفاق افتاده است، چرا؟ چون گیرندگانِ خداجویان در وقت ارتباط با الله است. وقتی گیرنده باز است، فَضلی که از جانب خداوند سرازیر است، تمام این گیرنده‌ها به نسبت ظرفیتش می‌گیرند. واقعاً اگر ما بتوانیم خودمان را با نسبت‌هایی با رهبری نزدیک کنیم، آن‌گونه است که ایشان در روز عید فطر می‌فرمایند که این بچه‌ها که با زندگی ساده و هوای گرم این‌گونه در راه خدا مقاومت می‌کنند، آن‌ها تزکیه شده‌اند و من وقتی با خودم فکر می‌کنم از خودم خجالت می‌کشم. (برخورد را دقت بفرمایید).
این مسئلهٔ ارتباط با خدا را عزیزان، عزیز برادران بدانید به هر مسئولیتی در انقلاب ان‌شاءالله رسیدید، مناسب آن مسئولیت باید ارتباطات‌تان را با خدا نزدیک‌تر کنید! تا آن‌جا که وقتی در سطح یک مسئولیت عامّی رسیدید، بدانید باید راهی پیدا کنید از خدا بگیرید و دیگران را تغذیه کنید. اگر خیال کنید خودتان و بافته‌هایتان و یافته‌هایتان و مطالعات‌تان، می‌تواند مردم را اقناع کند، هرچه داشته باشید کَفگیر به تهِ دیگ می‌خورد. با عبادت، با ارتباط، این زمان حضرت امام در آن حدّی که من می‌دانم از خیلی از کسانی‌که می‌شناسم حال و رَمق عبادت می‌توانند داشته باشند، عبادت و ارتباط بیش‌تری دارند. واقعاً وقتی که می‌بینیم قرآن راجع‌به حضرت ابراهیم(ع)، راجع‌به حضرت ایوب(ع)، راجع‌به بسیاری از برجستگان توحید وقتی‌که صحبت می‌فرماید، می‌فرماید: «نِعمَ العَبد إِنَهُ اَوّاب» یعنی در رأس انسان‌ها در راه خدا، ابراهیم را «نِعمَ العَبد» -بهترین بنده- فرموده است. واقعاً در رابطه با رهبری و مسئولیت‌پذیری باید به طرف عبادتی رفت و ارتباطی که طرف بگیرد و بدهد، نه خیال کند خودش چیزی دارد که بگوید.
امام در ظرف هفته شاید در دو روز کسی را نمی‌پذیرند و واقعاً در عبادات‌شان، در ارتباطات‌شان سخت‌گیر هستند و در هر روز سه‌بار قرآن می‌خوانند و در آن سه‌بار که قرآن می‌خوانند، کار دیگری را نمی‌پذیرند و قرآن وقتی می‌خوانند از قرآن می‌گیرند و به مردم می‌دهند و نه خودشان اندوخته‌هایی برای خودشان فرض کنند…

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب