با توجه به سالگرد شهادت ۴ تن از اعضای فعال و اصلی هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی در روز ۲۶ خرداد ماه سال ۱۳۴۴ توسط رژیم معدوم شاه، در خصوص اتهام و چگونگی دستگیری و شهادت آنها توضیح دهید.
۲۶ خرداد ماه، سالروز شهادت ۴ تن از عزیزان مؤتلفهٔ اسلامی، حاج صادق امانی، محمد بخارائی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیکنژاد میباشد. این عزیزان در ارتباط با اعدام انقلابی- اسلامی حسنعلی منصور، دستگیر و در بیدادگاه رژیم طاغوت، به اعدام محکوم شدند.
این شهیدان به چه فعالیتی مشغول بودند؟
شهید صادق امانی، یک طلبهٔ فاضل در حوزهٔ علمیه، در بازار تهران همراه برادرانش به کسبوکار مشغول بود.
شهید محمد بخارائی، دانشآموز سیکل دوم (متوسطه) بود که صبحها در بازار تهران در مغازهٔ آهنفروشی، تحصیلدار بود.
شهید صفارهرندی شاغل در کسب آزاد و اهل مطالعه و تحقیق در مورد اسلام بود.
شهید مرتضی نیکنژاد نیز طلبهای بود که صبحها در بازار تهران کار میکرد.
هر ۴ شهید شغل آزاد داشتند و فرصتهای اصلی خود را صرف تحصیل، مطالعه و مبارزه میکردند. حتی شهید صادق امانی شاگردانی برای تدریس علوم دینی داشت.
در جریان اعدام انقلابی حسنعلی منصور، چند نفر دستگیر شدند؟
در جریان این پرونده در مرحلهٔ اول ۱۳ نفر از اعضای مؤتلفهٔ اسلامی دستگیر و محاکمه شدند. از این تعداد، دادگاه اول ۴ نفر را به اعدام، ۶ نفر را به حبس ابد و ۳ نفر را به ۱۵، ۱۰ و ۵ سال زندان محکوم کرد. در دادگاه دوم تعداد اعدام از ۴ به ۶ نفر افزایش یافت و مابقی احکام نیز تأیید گردید. اما در هنگام اجرای احکام، حکم اعدام برای ۲ نفر تخفیف داده شد. در صبحگاه روز ۲۶ خرداد ماه، ۴ عزیز به شهادت رسیدند.
۱۳ نفری که در خصوص پروندهٔ حسنعلی منصور دستگیر شدند به جز ۴ شهید عزیز، آیتالله انواری و جنابعالی، چه کسانی بودند؟
آقای هاشم امانی، ابوالفضل حیدری، عباس مدرسی، احمد شهاب، حمید ایپکچی، شهید عراقی و آقای تقی کلافچی.
۶ نفری که به اعدام محکوم شدند، چه کسانی بودند؟
۴ شهید عزیز و حاج مهدی عراقی و حاج هاشم امانی بودند که ۶ نفر به همراه شهید اندرزگو باهم هیئت و جلسه داشتند. شهیدان عراقی و اندرزگو که در روز ۲۶ خرداد ماه به شهادت نرسیدند، بعداً توفیق شهادت پیدا کردند.
شهید اندرزگو در آن ایام متواری بود؟
بله، ایشان را در این جریان نتوانستند دستگیر کنند و شاید بیش از ۱۳ سال خدمت و تدارک برنامههای مسلّحانهٔ نهضت اسلامی را این عزیز بهعهده داشت و گروههای فراوانی را پشتیبانی و تجهیز کرده بود. شهید سیّدعلی اندرزگو، نزدیک پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رسید.
اتهاماتی که رژیم ستمشاهی به افراد دستگیرشده زد، چه مواردی بود؟
این ۱۳ نفر را به جُرمهای مختلف دستگیر کردند؛ ۶ نفر را در ارتباط مستقیم با اعدام انقلابی حسنعلی منصور، ۳ نفر بهخاطر تهیهٔ مقدمات و تدارکات از قبیل سلاح و مواد انفجاری، ۳ نفر دیگر را به اتهام ارتباط با مراجع تقلید، بهویژه حضرت امام و ۱ نفر را هم در خصوص اختفای متهمان دستگیر کردند.
انگیزه و هدف این افراد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور چه بود؟
انگیزهٔ این افراد برای این حرکت، مجازات فردی بود که مرجع تقلید را تبعید و به تعبیر شهید بخارائی «دریدن حنجرهٔ فردی که به مرجع تقلید (حضرت امام) توهین کرده بود». هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی بعد از تبعید حضرت امام به این نتیجه رسید که خود را به دو گروه تقسیم کند؛ یک گروه کارهای سیاسی- تبلیغاتی را مخفیانهتر از گذشته انجام داده و گروه دیگر فعالیتهای مسلّحانه و نظامی را آغاز نماید. هدف این افراد از اینکه از نظر سیاسی و اجرایی شخصیت دومی را در نظر گرفتند، این بود که نشان دهند نظام ستمشاهی آسیبپذیر است. این افراد در برنامههای مسلّحانهٔ خود به ۱۳ عنصر خبیث که در رأس آن محمدرضا شاه خائن قرار داشت، رسیده بودند و برای مجازات او نیز تلاش کردند، ولیکن چون توفیق نیافته بودند و از زمان تبعید حضرت امام روز به روز فاصله بیشتر میشد، این افراد تصمیم گرفتند شخص مسئول تبعید حضرت امام (حسنعلی منصور) را مجازات نمایند؛ در این هدف نیز موفق بودند.
چرا تشکّل مؤتلفهٔ اسلامی در آن مقطع از یک فعالیت تبلیغاتی- فرهنگی علیه رژیم شاه دست به یک مبارزهٔ مسلّحانه و نظامی زدند؟
شاید مؤتلفهٔ اسلامی در زمان حضرت امام از ایشان در خصوص مجازات افرادی که به اسلام، مسلمین و کشور ایران خیانت میکردند، طلب اجازه میکردند. ۳ نفر از افرادی که در این پرونده حضور دارند، هر کدام بهخاطر نقشی که در استجازه از حضرت امام و دیگر مراجع داشتند، متهم هستند.
حضرت امام در پاسخ به افرادی که در خصوص مجازات خائنین استجازه میکردند، چه میفرمودند؟
حضرت امام از این افراد سؤال میفرمودند: «چرا به این نتیجه رسیدید؟» و «آیا توان انجام این کار را دارید و یا اینکه صرفاً قصد سؤالکردن دارید؟» و بعد ایشان میفرمودند: «در شرایط کنونی، غیر خودش که جایز نیست. و در مورد محمدرضا نیز امکان دسترسی ندارید».
جناب آقای عسگراولادی لطفاً در خصوص سؤالات حضرت امام، بیشتر توضیح دهید.
وقتی که از حضرت امام اجازهٔ اعدام انقلابی بعضی از خائنین درخواست میشد، ایشان میفرمودند: «راجعبه خود محمدرضا خائن شما دسترسی پیدا نمیکنید. اگر دسترسی پیدا میکنید، باید بگویید چگونه میتوانید دسترسی پیدا کنید؟ در شرایط کنونی مجازات شخص غیر از او جایز نیست! زیرا تمام کارها و خیانتها را به دوش او میاندازند و خودشان را از این بنبست نجات میدهند و تعدادی را نیز مجازات میکنند و با تحلیلهای مختلف، ذهن مردم را از مسیر مبارزه منحرف مینمایند، به همین خاطر مجازات شخص غیر از محمدرضا مفید نخواهد بود». با توجه به این مطلب، تا حضرت امام در آبانماه سال ۱۳۴۳ به خارج از کشور تبعید نشده بودند، نیروهای مبارز اسلامی اجازهای برای انجام مجازات نداشتند.
رژیم منحوس، طوری مقدمهچینی و برنامهریزی کرده بود که هیچ یک از مراجع تقلید و علما، جز حضرت امام، در ۱۳ آبان دستگیر نشدند؛ ایشان زندانی نشدند، بلکه به خارج از کشور فرستاده شدند. تمام نقاطی که در تهران و شهرهای مذهبی دیگر مثل قم و مشهد در جریان ۱۵ خرداد حرکت جدّی کرده بودند، تمام آن نقاط را سرکوب و کور نمودند. مثلاً بازار تهران را که یکی از مراکز فعال مبارزه علیه رژیم شاه بود، پشت بام سراها و برخی از انبارها را پُر از دژخیمان کرده بودند، تا هر حرکتی که میخواست در بازار شکل بگیرد، از همان ابتدا در نطفه خفه کنند. البته مؤتلفهٔ اسلامی در همان روز (۱۳ آبانماه سال ۱۳۴۳) از صبح تا ظهر چند بار موفق شد تا با هماهنگی لازم بین اصناف، بخشهای مهمی از بازار تهران را تعطیل نمایند. مؤتلفهٔ اسلامی بعد از ظهر اعلام کرد: «جز تعطیلی بازار و نمازهای جماعت، در حال حاضر مقاومت دیگری را روحانیت به مصلحت نمیداند و باید به دنبال راه دیگر بود» که مؤتلفهٔ اسلامی در آن ایام، برنامههای مختلفی را تدارک دید که آخرین برنامهٔ آن، درخواست از مرحوم حاج احمد خوانساری جهت اجازهٔ برگزاری مجلس دعایی برای بازگشت مرجع تقلید در مسجد حاج عزیزالله تهران بود. عمّال تند رژیم ستمشاهی نیز به این مجلس حمله کردند؛ مردم پس از مقاومت، مجلس دعا را ادامه دادند. در آن جلسه، مؤتلفهٔ اسلامی با صدور قطعنامهای خطاب به مراجع تقلید، با مسئولین رژیم ستمشاهی اتمام حجت کرد که «اگر ظرف مدت ۱۵ روز، مرجع تقلید با احترام به کشور باز گردانده نشود، مرحلهٔ مبارزات سیاسی در کشور پایان یافته و مبارزات با روشهای دیگر ادامه مییابد».
چون ظرف ۱۵ روز به این درخواست توجهی نشد، مؤتلفهٔ اسلامی تصمیم به مجازات عامل اصلی تبعید حضرت امام گرفتند.
برگزاری مجلس دعا در مسجد حاج عزیزالله بازار تهران در چه تاریخی بود؟
این مجلس در ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۴۳ برپا گردید که حدود ۳۸ روز از تبعید حضرت امام از ایران میگذشت. البته در این مدت مؤتلفهٔ اسلامی و روحانیت مبارز از سلامت حضرت امام در ترکیه، شهر بورسا، ازمیر و استانبول با ارتباط و تلاشهایی که داشتند، با خبر بودند. از ۶ دیماه، گروه دوم مؤتلفهٔ اسلامی بهدنبال مجازات محمدرضای خائن بودند که در آخر دیماه به این نتیجه رسیدند برنامهٔ مجازات را برای فرد دوم اجرا کنند. ولیکن چون قبلاً از جانب حضرت امام برای مجازات فرد غیر از محمدرضا خائن نهی داشتند، برای انجام این اقدام از دیگر مراجع، فتوا دریافت نمودند. به همین خاطر فعالیت این گروه از اول بهمن ماه شروع گردید.
روز ۱ بهمن ماه سال ۱۳۴۳ مصادف با ۱۷ماه مبارک رمضان که سالروز جنگ بدر است، به همین خاطر طرح مجازات هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی بهعنوان طرح «بدر» نامگذاری گردید.
هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی چگونه از برنامههای حسنعلی منصور مطلع گردیدند؟ و چرا مجازات را در مقابل مجلس انجام دادند؟
این افراد برای انجام این کار در اول بهمن ماه، برنامههای حسنعلی منصور در آن روز را ارزیابی کرده بودند که او یکی از برنامههایش شرکت در مجلس ختمی در مسجد مجد بود. و یکی دیگر از برنامههایش، افتتاح یک تعاونی و برنامهٔ دیگر، شرکت در مجلس شورای ملی آن روز، جهت تقدیم لایحهٔ نفت بود. ارزیابی برادران این بود که علیرغم کمخطر و راحتی انجام اعدام انقلابی در مسجد، بهخاطر اینکه قبلاً برادران شهید فدائیان اسلام بیشتر برنامههای خود را در مسجد اجرا میکردند که این امر باعث نارضایتی برخی از اهل ایمان گردیده بود و بهخاطر حفظ امنیت الهی مسجد، از این محل برای انجام کار خود پرهیز کردند. در خصوص برنامهٔ افتتاح تعاونی نیز به این نتیجه رسیدند که چون تعاونی اعتنای به مردم و کسانی است که سرمایهٔ کافی برای ایجاد شغل ندارند، اگر اعدام انقلابی حسنعلی منصور در آنجا صورت میپذیرفت، رژیم منحوس شاه از این موضوع سوءاستفاده میکرد و این حرکت را بهعنوان یک حرکت ضدّ تعاونی و ضدّ مردم کمدرآمد و محروم جلوه میداد، به همین خاطر این افراد از انجام این کار در این برنامه، علیرغم اینکه خطرش کمتر از جلوی مجلس بود، صرف نظر کردند. لذا این افراد با بالاترین فداکاری و خطرپذیری، اعدام انقلابی حسنعلی منصور را در مقابل مجلس انجام دادند. البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که همکاری اقشار مختلف مردم با امام راحل و روحانیت در طول سالهای مبارزه، بینظیر و بهصورت مجموعهای بود. بنابراین هیچگاه نباید تصور کرد که یک قشر روحانی و یا بخشی از بازاریان متدیّن، عوامل موفقیت برنامههای مبارزاتی بودند، بلکه تمام اقشار مردم در آن شرکت داشتند. در بیشتر جلساتی که بنده خدمت حضرت امام در قم میرسیدم، از کارمندان دولت نامههای مختلفی رسیده بود که در آن اسرار دستگاه خود را برای امام راحل فاش کرده بودند. ایشان وقتی تعدادی از این نامهها را مطالعه کردند، فرمودند: «اینها خطر خیلی در دور و اطرافشان است، اما آنها را نادیده میگیرند. بعضی از آقایان که در قم میگویند مردم در مبارزه نیستند، بیایند و ببینند که کارمند دولت چگونه خطر میپذیرد». حضرت امام وقتی در جلسهٔ دیگری تعدادی از نامههایی که از دانشجویان ایرانی در خارج از کشور فرستاده شده بود را مطالعه میکردند، فرمودند: «ملاحظه کنید زرق و برق فرنگ نیز این عزیزان را نگرفته است و این افراد در آنجا به فکر غربت اسلام عزیز هستند و برای عظمت اسلام و مسلمین و نهضت اسلامی فکر میکنند». بنابراین جوانان توجه داشته باشند که تمام اقشار در آن روز به دعوت مرجع تقلید برای مبارزه با رژیم منحوس شاه، لبیک گفته بودند؛ اگرچه تعدادشان کم بود.
با توجه به نقل قولهایی که از حضرت امام میشود، ایشان با انجام مبارزات مسلّحانه موافق نبودند. آیا حضرت امام بهصورت مطلق مبارزات مسلّحانه را نفی میکردند، یا اینکه چون برخی از گروهها مانند منافقین که انحراف و گرایشات غیر اسلامی داشتند، با اقدام نظامی آن ها مخالفت میکردند؟
حضرت امام حرکت مسلّحانه را قبل از آن که مردم در متن جریان مبارزه قرار گیرند، اجازه نمیدادند؛ بهخصوص اگر که درخواست این کار از سوی گروههایی مطرح میشد که ریشهٔ اسلامی آنها مشخص نبود. بهطور مثال، وقتی بنده در سالهای ۱۳۵۰- ۱۳۵۴ در زندان بودم، فردی در آنجا زندانی بود که اتهام آن بُردن افراد به صورت قاچاق به بغداد و نجف و کربلا و گاهی هم برای پرداخت وجوهات شرعی خدمت حضرت امام بود. وقتی این فرد برای انجام خدمتکاری به سلول ما آمد، تعدادی از اعضای سازمان منافقین که آن روز آنجا بودند، متوجه شدند که این فرد از عراق آمده و تلاش کردند که با او ارتباط برقرار کرده و از او اطلاعاتی از حضرت امام بگیرند. لیکن این فرد وقتی متوجه شد که این افراد از سازمان منافقین میباشند، مطلقاً صحبتی نکرد. اما وقتی به اتاق ما آمد که بنده و آقایان سیّداسدالله لاجوردی، ابوالفضل حاجیحیدری و حمیدرضا ترقی در آنجا بودیم، وقتی متوجه شد که از مقلّدین حضرت امام هستیم، گفت: «میخواهم چند نکته در خصوص حضرت امام بگویم». او گفت: «من یکی از تجّار مشهد را جهت پرداخت وجوهات شرعی خدمت حضرت امام به نجف بردم. از آقا اجازه خواست تا از وجوهات به سازمان مجاهدین خلق کمک مالی کند، حضرت امام فرمودند: خیر؛ این کار را انجام ندهید! این تاجر به آقا گفت: اجازه بدهید به خانوادههای زندانیان این افراد کمک مالی کنیم که حضرت امام مجدداً فرمودند: این کار را نکنید! او از آقا اجازه خواست برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در زندان نیاز به کمک مالی دارند، کمک کند که حضرت امام فرمودند: این کار را نکنید! تاجر مشهدی از حضرت امام پرسید: چگونه از شما نقل میکنند که میتوان از وجوهات شرعی به زندانیان مسلمان و یا خانوادههای آنها کمک مالی کرد؟ حضرت امام در پاسخ فرمودند: بله! میتوان کمک کرد، اما باید به افرادی که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر اسلامی در آهنگی که از جانب فقیه و یا فقها مبارزه میکنند، کمک مالی کرد؛ نه هر کسی که ادعای مبارزه برای اسلام و مسلمین کرد! این تاجر از حضرت امام پرسید برخی از این افراد در مبارزات در ایران کشته میشوند که آنها را شهید مینامند. حضرت امام در این خصوص فرمودند: اگر در مسیر امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرده باشند و فقیهی اجازه داده باشد، این نام را میتوان برای آنها گذاشت و در غیر این صورت نمیتوان به آنها گفت شهید!»
آنچه بنده در ذهن دارم، حضرت امام راجعبه گروههای خودجوش بیریشه در فقه و فقاهت هیچچیزی را تأیید نمیکردند و راجعبه آنها که ریشهدار بودند، بهصورت موردی انجام کارهای خاصی را اجازه میدادند و برخی از اوقات به افراد که اجازه میدادند، میفرمودند: «هرگز از من نقل قول نکن!»
نظر حضرت امام(ره) بهطور صریح در خصوص سازمان منافقین چه بود؟
ایشان نظرشان را به افراد مختلف گفتهاند. اما وقتی حضرت امام به پاریس تشریف بردند، شهید عراقی و چند نفر از اعضای مؤتلفه به آنجا رفتند. در آنجا تعدادی از اعضای مجاهدین خلق نیز حضور داشتند ولیکن حضرت امام اجازهٔ در دستگیری فعالیت و یا مسئولیتی توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق را نمیدادند و همواره آنها را کنار نگه میداشتند. شهید عراقی یک روز از حضرت امام(ره) در این خصوص سؤال میکند که ایشان میفرمایند: «اینها ریشهٔ قابل قبولی ندارند!» به همین خاطر، شهید عراقی از همان ایام نحوهٔ برخورد خود با افراد سازمان مجاهدین خلق را تغییر داد؛ ریشهٔ شهادت ایشان نیز از همان جا سرچشمه گرفته.
در خصوص خاطرات و حوادثی که در دادگاه و یا زندان برای ۴ شهید روز ۲۶ خرداد اتفاق افتاد، بفرمایید.
خاطرات و مطالب مربوط به این شهیدان عزیز بسیار است ولیکن به اختصار چند نکتهای را عرض میکنم.
شهید صادق امانی یک عنصر بسیار ارزشمند، سرمایهٔ بالا از ایمان و تقوا بود. بر ذات اقدس حق توکل و بر پیغمبر اسلام(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) توسل داشت. او حدود سههزار حدیث در ذهن داشت و در برنامه و جلساتی که برای کارهای سیاسی و تبلیغی گرد هم مینشستیم و یا ظاهراً در مسئلهای به بنبست میرسیدیم، ایشان حدیث میگفت و مشکل را رفع میکرد. همواره نسبت به پروردگار با خضوع و خشوع بود. او برای عاشورای سال ۱۳۴۲ که مصادف با ۱۳ خرداد ماه بود، اشعاری سرود. در این اشعار در عین حال که مصائب اهل بیت(ع) مطرح گردیده، نسبت به حوادث و ظلم رژیم منحوس شاه نیز اعتراض شده بود. در آن روز، راهپیمایی بزرگی شکل گرفت که از مسجد و حوزهٔ علمیهٔ حاج ابوالفتح شروع و به سمت دانشگاه تهران و مسجد حضرت امام(ره) و مدرسهٔ صدر ادامه و پایان مییافت. البته در مسیر نیز در مقابل مجلس شورا نیز توقف و شعار داده شد. شهید صادق امانی برای آن روز اشعاری را سروده بود که یک بیت آن، این است:
«گفت عزیز فاطمه: نیست ز مرگ واهمه
تا به تنم روان بود، زیر ستم نمیروم».
وقتی در بیدادگاه رژیم منحوس شاه از شهید صادق امانی سؤال کردند: «شما که در زندگی از نظر وضعیت مالی مشکلی نداشتید، چرا به مبارزه علیه رژیم، آن هم مسلّحانه دست زدید؟» ایشان توضیح مفصّلی در این خصوص داد که یک قسمت از آن توضیح این بود که: «مرجع تقلید ما (حضرت امام) در نطق خودشان به مناسبت مصونیتدادن به مستشاران نظامی آمریکا، فرمودند: مسلمان نیست هر کس که از مرگ بترسد! ایمان ندارد هر کس فریاد نزند! و نترسیدن از مرگ و فریادزدن را از مسلمان و اهل ایمان، حضرت امام خواستند. بنابراین ما باهم فکر کردیم، چگونه باید فریاد زد که از چهار دیوار این کشور نیز بگذرد؟ به همین خاطر برای اطاعت از مرجع تقلیدمان فریاد غربت اسلام را از لولهٔ سلاح زدیم، تا از این طریق همهٔ مردم کشور و مسلمانان جهان، صدای فریاد مسلمین ایران را بشنوند».
از شهید بخارائی باید به این نکته توجه کرد که او در سن ۱۸ سال و چند ماه، انصافاً رشد بسیار بالایی از نظر روانی، اخلاقی، ایمانی و تقوایی پیدا کرده بود. وقتی از او سؤال میکنند که :«چرا گلولهٔ اول را که به شکم حسنعلی منصور زدید، گلولهٔ دوم را به مغز او شلیک نکردید؟» او گفت: «قصد من از زدن گلوله به شکم حسنعلی منصور از پای درآوردن او بود، اما وقتی میخواستم گلولهٔ دوم را به مغز او شلیک کنم، بهخاطرم آمد که حنجرهٔ این فرد به مرجع تقلید عالم تشیّع توهین کرده است، بنابراین باید این حنجره قبل از مغز او دریده شود. به همین خاطر گلولهٔ دوم را به حنجرهاش زدم و متأسفانه فرصتی برای شلیک گلولهٔ سوم به مغز این خائن پیدا نکردم». البته شهید بخارائی پس از شلیک دو گلوله، اسلحه را به سمت صورت حسنعلی منصور پرتاب کرده بود.
وقتی از شهید صفارهرندی در دادگاه رژیم سؤال میکنند: «با توجه به سوابق شرکت در جلسات جبههٔ ملی و نهضت آزادی، چرا برنامههای آنها را دنبال نکردید و چطور فعالیت خود را با امام خمینی آغاز کردید؟» گفت: «وقتی که من در جلسات آنها شرکت کردم و صحبتهای مرجع عالم تشیّع در خصوص اسلامیکردن جامعه برای رفع مشکلات را میشنیدم، من به یاد این شعر افتادم که میگوید:
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایران است
بنابراین متوجه شدم این نیروهایی که به نام جبههٔ ملی و یا نهضت آزادی در حال مبارزه هستند، دنبال تغییر نقش ایوان هستند، نه خود رژیم منحوس شاه؛ در صورتی که حضرت امام میفرمودند: حکومت باید اسلامی شود! به همین خاطر از این گروهها جدا شدم».
شهیدِ عزیز نیکنژاد، به دلیل مسمومیت و عدم مداوای لازم چون لاغراندام هم بود، در یکی از جلسات بیدادگاه بسیار نحیف گردیده بود و توان حضور در بیدادگاه را نداشت. شهید عراقی وقتی حال این عزیز را دید، گفت: «اگر ضرورتی ندارد با توجه به حال نامساعد نامبُرده، ایشان امروز به دادگاه نیایند و جلسهٔ آینده در دادگاه حضور پیدا کنند». وقتی این موضوع را به دادگاه اطلاع دادند، رئیس دادگاه گفته بود: «به هر صورت هست، حتی اگر شده با برانکارد، باید او را به دادگاه بیاورید!» به همین خاطر با کمک دو تن از برادران دیگر ایشان را به دادگاه بردیم. در دادگاه وقتی که دادیار ایشان را دید، با لحنی توهینآمیز گفت: «چرا روزی که میخواستید این حرکتها را بکنید، فکر امروز نبودید؟ و به اینجا که میرسید، ضعفتان آشکار میشود! آن روز که میخواستید نخستوزیر مملکت را بکشید، آن روز باید به فکر سرنوشتتان میبودید و اینجا نلرزید!» شهید نیکنژاد، علىرغم حال بدشان با شنیدن این سخنان از جا برخاست و گفت: «لرز و ضعف برای شما خائنین است و هیچکدام از شماها ماندنی نیستید. من را زندان شما و عدم بهداشت و درمان شما مریض کرده است و الا من چه ترسی دارم؟!» شهید نیکنژاد ادامه داد: «من چند سال است که هر سال در ماه مبارک رمضان از خدا میخواهم تا توفیق شهادت را نصیبم نماید، حال که به این آرزو رسیدهام، از این موضوع بترسم؟! من هر لحظه اشتیاقم برای رسیدن به ساعت شهادت بیشتر میشود. بیماری من چه ربطی به این موضوعات دارد؟» این عزیز در پاسخ دادیار که گفته بود: «این افراد، تو را برای شرکت در اعدام انقلابی حسنعلی منصور فریب دادهاند»، گفت: «من خدا را شاهد میگیرم، هر کس من را به این راه هدایت کرد، هر وقت در شب و روز که مناجات میکنم، برای آنها دعای خیر میکنم، چون من را به راه حق هدایت کرده است و توفیق رسیدن به شهادت را نیز انشاءالله نصیبم میکند».
اندیشهٔ شکلگیری جمعیت مؤتلفهٔ اسلامی در چه زمانی و توسط چه کسی پیریزی شد؟
مؤسس جمعیت مؤتلفهٔ اسلامی یک نفر و آن هم حضرت امام خمینی بود. اندیشهای که ایشان القاء فرمودند، این است که زندگی اهل ایمان و فعالیتهاشان باید در مسیر عظمت اسلام و عزّت مسلمین سامان داشته باشد و اهل ایمان باید با یکپارچهشدن در اطراف این اندیشه، قدرت امر به معروف و نهی از منکر را به معنای قدرت آمره و ناهیه بهدست آورند. البته لبیکگویان به این ندای حضرت امام، شهدای مؤتلفهٔ اسلامی اعم از شهدای عالیمقام مثل آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی و شهدای گرامی مثل عراقی، امانی، درخشان، اسلامی، کچوئی، بخارائی، اندرزگو، صفارهرندی، نیکنژاد و تعدادی از برادران اولیه که هماکنون نیز در قید حیات هستند، بودند، زیرا میخواستند این تشکّل اهل ایمان که حضرت امام(ره) خواسته بود، بهوجود آید.
در آن ایام، در سامان اولیهٔ بخش حزبالله، امّت اسلامی با تمام امکانات، خودش را در خدمت امام امّت قرار داد. بنابراین در آن روزها حزبالله را در میان تمام بخشها اعم از مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم، علمای بلاد، روحانیت مبارز و هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی سامان گرفت و تجلّی حزبالله در خارج از کشور، در آن زمان با هدایتهای حضرت امام بهصورت سامانیافته، مطرح شد.
مؤتلفهٔ اسلامی در آن ایام، هیئتهای دینی بودند که به ندای حضرت امام جهت ساماندهی حزبالله، لبیک گفتند. حضرت امام پس از ساماندهی بخشهای مختلف و هدایت آن، این بخش را با شیواترین روش، تغذیه مینمودند و ایشان با توجه به شأن و موقعیتی که در مرجعیت داشتند، خودشان را در سطحی پایین نگه میداشتند و فرمایشاتشان را تنزل میدادند تا تمام مردم متوجه منظور فرمایشات ایشان شوند و جذب هیئتها گردند.
جنابعالی در آن ایام چگونه از مطالب حضرت امام(ره) استفاده میکردید؟ و در کدام هیئت دینی فعالیت داشتید؟
بنده و حدود ۵۰ نفر جوان دیگر هیئتی را به نام «هیئت مؤید»، در کنار مسجد امینالدولهٔ بازار تهران تشکیل داده بودیم که این هیئت در هر شب جمعه، جلسه داشت. و در هر جلسه از بین ۱۲ نفر اعضای تعیینشده، یکی به نوبت ضمن انجام امورات دینی، در خصوص مسائل سیاسی سخنرانی و بحث میکرد، زیرا تعدادی از این ۱۲ نفر از سال ۱۳۲۷ مبارزات خود را با غصب فلسطین که آن زمان مرحوم آیتالله کاشانی رهبری مینمود، آغاز کرده بودند؛ به همین خاطر از جریانات مبارزات دینی و سیاسی کشور مطلع بودند. البته در کنار این هیئت، دو کار جنبی دیگر نیز انجام میگرفت که یکی از آنها تشکیل صندوق ذخیره جهت پسانداز پول برای تأمین مخارج هیئت و دیگری تأسیس صندوق خیریهای جهت کمک به محرومین و نیازمندان بود. در جریان انجام این فعالیتها و برگزاری جلسات هیئت، وقتی حضرت امام از هیئتهای دینی دعوت فرمودند، بنده و چند نفر از اعضای «هیئت مؤید» به جلسهٔ حضرت امام رفتیم. ایشان در آن جلسه فرمودند: «دشمنان اسلام به فکر این هستند که اسلام را از کشور حذف کنند. آنها میخواهند اسلام را بهعنوان دین رسمی و تشیّع را بهعنوان مذهب رسمی حذف کنند. هر مجموعهٔ دینی که میگوید من برای دین کار میکنم، باید فعالیتهای آن به درد دین بخورد و باید فعالیتهای آن در مسیر عظمت اسلام و عزّت مسلمین باشد وگرنه قابل قبول نیست». بعد از بازگشت از آن جلسه، به این نتیجه رسیدیم به جز هیئت دینی موجود، باید جلسهای محرمانهتر تشکیل داد و در آن راهکارهایی جهت مفیدبودن فعالیتها برای دین یافت. به همین خاطر ۲۶ نفر از ۵۰ نفر اعضای «هیئت مؤید» را در جلسهای دعوت کردیم و گزارشی از فرمایشهای مرجع تقلید ارائه نمودیم که اکثر برادران با شنیدن این مطالب، متأثر شده و گریستند و گفتند: «چه باید کرد؟» در آن جلسه به این نتیجه رسیدیم که تشکّل دیگری برای فعالیتهای جدّیتر تشکیل گردد و هر هفته به صورت فوقالعاده جهت برگزاری جلسات معین و ۲ نفر نیز به عنوان نمایندهٔ این تشکیلات جهت رسیدن خدمت حضرت امام برای دریافت رهنمودهای ایشان، تعیین شوند.
نمایندگانی که برای ارتباط با حضرت امام انتخاب شدند، چه کسانی بودند؟
در آن جلسه پس از توافق بر سر ایجاد تشکیلات جدید که فعالیتهای آن محرمانهتر از «هیئت مؤید» بود، با رأیگیری انجامشده، بنده و آقای شفیق بهعنوان نمایندگان انتخاب شدیم.
علت اینکه از تمام ۵۰ نفر اعضای هیئت دینی مؤیده جهت شرکت در این تشکیلات جدید دعوت نشد، چه بود؟
مرجع تقلید فرموده بود: «در کارهایی که شروع میکنید، به رازداری افراد توجه داشته باشید!» بنابراین ما نسبت به رازداری ۲۶ نفر دعوتشده، یقین پیدا کرده بودیم؛ اما در خصوص مابقی، بهطور کامل به این موضوع نرسیده بودیم.
نظر حضرت امام(ره) در خصوص تشکیل جلسهای جدید با حضور ۲۶ نفر چه بود؟
وقتی بنده و آقای شفیق خدمت حضرت امام رسیدیم و موضوع تشکیل جلسه و ارتباط با ایشان و انتخاب نمایندگان را به اطلاع رساندیم، حضرت امام دعا کردند و فرمودند: «شروع خوبی است!» هیئتهای دینی دیگر در سراسر کشور نیز مشابه این حرکت را انجام داده بودند. مدتی بعد از مبارزهٔ دوماههٔ روحانیت و لغو تصویبنامهٔ لایحهٔ «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در سال ۱۳۴۱، حضرت امام فرمودند: «شما باید ارتباطات را مستحکمتر کنید و فکر نکنید کار تمام شده است، زیرا دستگاه جبّار، آزمایشهایی را جهت برنامههای خود در آینده انجام داده است. بنابراین مبارزهٔ شما تازه شروع میشود و وظایف شما سنگینتر از گذشته است». در حول و حوش مبارزه با رفراندمِ نمایشی رژیم منحوس شاه، وقتی خدمت حضرت امام در قم رسیدیم، ایشان ما را به اتاقی راهنمایی کرد که در آنجا تعدادی دیگر از برادران حزبالله حضور داشتند و تعداد دیگر نیز بعد از ما وارد شدند، سپس حضرت امام تشریف آوردند و فرمودند: «آنطور که من تشخیص دادهام، تمام شما برای اسلام میخواهید کار کنید و برای حاکمکردن اسلام تلاش میکنید. حال با توجه به وحدت در کلام خدا، قرآن، پیغمبر و امام، چرا پراکنده کار میکنید؟ بنابراین بروید و همه باهم فعالیت کنید!» البته برخی از افراد این حرکت حضرت امام را در مرحلهٔ اول با توجه به شرایط اختناق آن زمان، بیاحتیاطی میدانستند ولیکن بعد از مدتی متوجه شدند که ایشان این حرکت را از روی احساس انجام ندادهاند، بلکه بر روی تمام افرادی که جهت همکاری و محرم اسرارشدن دعوت کرده بودند، تحقیق کرده بودند. بهدنبال این حرکت حضرت امام، چندین هیئت کوچک که از درون هیئتهای دینی بزرگ بیرون آمده بودند، گرد هم جمع شدند.
این تمرکز هیئتهای کوچک در چه سالی بود؟ و تحت چه عنوانی فعالیت میکرد؟
احتمالاً در اوایل اسفند ماه سال ۱۳۴۱ بود که این مجموعه به نام «جبههٔ مسلمانان آزاده» نامگذاری شد. و اولین کار این مجموعه تجزیهٔ اعلامیهٔ حضرت امام(ره) و انتخاب نکات مهم مطالب ایشان و تکثیر و توزیع آن با اسم «جبههٔ مسلمانان آزاده» در بین مردم بود. بعد از این کار، خود جبههٔ مسلمانان آزاده اقدام به صدور اعلامیهای کرد که بعد از توزیع آن، تعدادی از گروههای دیگر اقدام به تکثیر این اعلامیه با امضاء خودشان کردند. بهطور مثال در زیر اعلامیه نوشته شده بود «جبههٔ مسلمانان آزادهٔ تجریش» یا «جبههٔ مسلمانان آزادهٔ ۳۰ متری غرب تهران». به همین خاطر ما متوجه شدیم گروههای دیگری وجود دارند که با ما در ارتباط نیستند، ولیکن اهدافشان با ما یکسان است و آهنگ مرجع تقلید ما را دارند که بعداً با مسئولین برخی از این گروهها در زندان و یا دستگیرشدهها آشنا شدیم و با آنها ارتباط برقرار کردیم.
تشکیلات جبههٔ مسلمانان آزاده به چه صورت بود و چه کسی مسئولیت هدایت آن را داشت؟
جبههٔ مسلمانان آزاده دارای شورای مرکزی با ۲۰ نفر عضو بود که بنده و ۳ نفر دیگر نیز بهعنوان نمایندگان رابط با حضرت امام فعالیت میکردیم.
به جز جنابعالی، ۳ نفر دیگر که با حضرت امام ارتباط داشتند، چه کسانی بودند؟
بنده و آقای شفیق، شهید عراقی و آقای توکلیبینا بهعنوان نمایندهٔ جبههٔ مسلمانان آزاده خدمت مرجع تقلید معرفی شدیم. بعضاً در غیاب هر یک از ما از آقای لاجوردی، شهید اسلامی و یا شهید امانی استفاده میشد.
یک روز که ما ۴ نفر خدمت حضرت امام در قم رسیدیم، ایشان ما را به اتاقی راهنمایی کردند که در آن تعداد دیگری از برادران مبارز نشسته بودند. وقتی حضرت امام تشریف آوردند، فرمودند: «یکبار من به شما قبلاً گفتم و شما عمل کردید این بار میخواهم بگویم که شما گروههای بزرگی که از گروههای کوچک تشکیل شدهاید، با یکدیگر فعالیت کنید! چرا جدای از هم کار میکنید؟ باهم هماهنگ باشید!»
در پایان جلسه، ما متوجه شدیم که نمایندگان ۴ گروه بزرگ در این جلسه حضور دارند.
نام این چهار گروه چه بود؟
یک گروه، گروه ما، یعنی «جبههٔ مسلمانان آزاده». گروه دوم، گروه «مسجد شیخ علی». سوم، گروه «اصفهانیها» و چهارم نیز گروه «فرهنگیان»؛ اعم از افرادی از آموزش و پرورش و دانشگاهها بودند.
وقتی ما صحبت اولیه را با این گروهها شروع کردیم، به جز با گروه فرهنگیان با مابقی جهت همکاری و فعالیت با یکدیگر به توافق رسیدیم؛ فقط گروه فرهنگیان بود که میخواست مستقل عمل کند. البته بعد از مدتی این گروه تجزیه شد و اعضای آن نیز به ۳ گروه دیگر و مجموعهٔ کل پیوستند.
از آن روزی که این ۳ گروه در یک مجموعه گرد هم آمدند و فعالیت مشترک را آغاز کردند، بهدنبال تعیین اسم بودیم و پیشنهاداتی در این خصوص که این مجموعه بهعنوان حزب مطرح شود، میشد ولیکن چون یکدیگر را بهطور کامل نمیشناختیم و مرجع تقلیدمان نیز چیزی در این خصوص نفرموده بود، این مطلب عملی نشد.
از سوی دیگر بهخاطر شناسایینشدن مجموعه توسط ساواک و عمّال رژیم شاه منحوس، باید در انتخاب اسم توجه لازم میشد. به همین خاطر توافق گردید که این مجموعه به عنوان «هیئتهای مؤتلفه» اسمگذاری شود و از آن پس با تشکیل شورای مرکزی ۱۲ نفره، این مجموعه با نام انتخابشده، فعالیت خودش را رسماً از اوایل سال ۱۳۴۲ آغاز کرد. بنابراین بهطور خلاصه باید بگویم مؤسس هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی، شخص حضرت امام(ره) و اندیشهٔ مؤسس از این کار احیای عظمت اسلام و عزّت برای مسلمین بودند. چگونگی شکلگیری نیز ایجاد ارتباطات قابل قبول اهل ایمان برای کسب قدرت لازم برای امر به معروف و نهی از منکر بود.
برخی از افراد این تلقی را دارند که تشکّل مؤتلفهٔ اسلامی منحصر به افراد بازار و اصناف است؛ آیا این تلقی درست است؟
به نظر من، اگر به آنچه در اوایل نهضت اسلامی اتفاق افتاده دقت کنیم، حضور تمام اقشار و گروههای مردم را میبینیم. بهطور مثال در همان جمع هیئت ۵۰ نفرهٔ «مؤید» که یکی از نقطههای شروع هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی است، حدود ۶ نفر معلم، ۷ نفر کارگر و ۵ نفر طلبه وجود داشت و مابقی نیز از بخشهای مختلف بودند. البته هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی در آن زمان به دلیل شلوغی و قویبودن نقطهٔ اثر حرکتهای مبارزاتی مخفی، گاهی مکانی بهتر از بازار نداشت، بهطوری که حتی بیشترین جلسات مهم این تشکّل در بازار و در حجرهها و یا انبارهای مختلف تشکیل میشد. بهطور مثال تعدادی از جلسات ما در انباری مربوط به حاج سعید امانی واقع در خیابان صاحبجمع بر روی کیسههای بار برگزار شد. بنابر این مرکز فعالیت مؤتلفهٔ اسلامی بازار بود، اما شما اگر مؤتلفهٔ اسلامی را از دیدگاه شهیدان مطهری و بهشتی بشناسید، آیا این دو بزرگوار بازاری بودند؟ آموزش این تشکّل با شهید حجتالاسلام و المسلمین باهنر بود. حتی یک دوره رهبری و ساماندهی مؤتلفهٔ اسلامی پس از دستگیری ما، با آیتالله هاشمی رفسنجانی و شهید رجائی بود، آیا این افراد بازاری بودند؟
در آن ایام، ما در دانشگاهها و آموزش و پرورش، معدود چهرههایی داشتیم که میتوانستند با صراحت در برابر رژیم شاه مقاومت کنند. بنابراین مؤتلفهٔ اسلامی برای اینکه بتواند فعالیت موفقیتآمیزی داشته باشد، یا باید در دانشگاهها و یا در بازار فعالیت میکرد که دانشگاهها در آن روزها برای فعالیت آمادگی لازم را نداشت، ولیکن پس از کسب قدرت و اجازهٔ حضرت امام، حرکتهای این تشکّل در مراکز مختلف از جمله دانشگاهها شروع شد. البته معنای این مطلب این نیست که بازاری منفی است و ما هم به این دلیل میگوییم که این تشکّل بازاری نیست، بازاری نیز مانند سایر اقشار جامعه است و در آن افراد خوب و یا بد وجود دارد. هیچکس نمیتواند بگوید تمام روحانیت، یا دانشگاهیان و یا بازاریان بهطور مطلق خوب هستند. از سوی دیگر به جز هیئتهای اصناف و اتحادیهها، در سایر هیئتها دینی از تمام اقشار شرکت میکنند و هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی نیز چکیدهای از هیئتهای دینی است. بنابراین، تحلیل بازاریِ صرفبودن مؤتلفهٔ اسلامی، مطابق با واقع نیست.
روزنامهٔ رسالت | ۱۳۷۵/۳/۲۴