مرور گذشته
تلاش خاضعانهای است برای شناخت ابراهیم(ع) در قرآن، به امید آنکه خداوند کمکمان کند، این اُسوهٔ انبیاء و این امام را در بین انبیاء، بتوانیم خوب بشناسیم و بتوانیم از این الگوی بشریت، برای سعادت و کمال خودمان، توشههایی بیابیم. با استدعا از پروردگار که ما را در این مهم، یاری بفرماید انشاءالله.
در برنامهٔ گذشته، عرض شد که آغاز زندگی حضرت ابراهیم(ع) بنا به نقل تعدادی از احادیث، روزهای نخست شیرخوارگیاش و تا چندسالگیاش در غار، گذشته و بعضی میگویند، ۸ ساله، برخی میگویند ۱۲ ساله از غار بیرون آمده.
خروج از غار
این آیاتی که امروز در خدمتش قرار داریم، از برخی از مفسرینمان از احادیث تفسیری استفاده کردهاند، اولین شبی است که او از غاز بیرون آمده، ستاره در آسمان دیده. بعد از مدتی، ماه دیده و روز بعدش خورشید. یکی از احادیث را از امام ابوالحسن علیبنموسیالرضا(ع) [هست.] در گذشته عرض کردیم در رابطه با انبیاء، احادیث بسیار روشن و حلکنندهٔ بعضی از سؤالات، از آن حضرت نقل شده؛ یکی از آن احادیث را میبینیم که مرحوم علامه طباطبائی، از عیون نقل فرموده. («عیون»، کتابی است که اخبار روایتشده از امام رضا(ع)، در آن دستهبندی شده است). در جواب سؤالی که در مجلس مأمون، مقدماتش مفصّل بوده، سؤال شده است که: حضرت ابراهیم داستانش چه بود؟ مگر انبیاء معصوم نیستند، پس چرا وقتی حضرت ابراهیم ستاره را دیده، گفته است: «هَذَا رَبِّی»؟ چرا وقتی ماه را دیده، گفته: «هَذَا رَبِّی»؟ این سؤالات را دارند. بعد، حضرت رضا(ع) جواب میگوید، میفرماید: «إِنَّ إِبْراهِیمَ وَقَعَ بَینَ ثَلاَثَهِ أَصْنَافٍ» حضرت ابراهیم واقع شد بین سه دسته از مردم: دستهای که ستارهپرستند، دستهای که ماهپذیرند، یا ماهپرستند و دستهای که خورشیدپرست بودند. حضرت این را شرح میدهد، تا آنجا که چرا بر حضرت ابراهیم چنین مقدماتی گذشته. و میفرماید: برای اینکه او از غار بیرون آمده بوده و اولین بار بوده که دیده عدهای ستاره میپرستند، عدهای ماه میپرستند، عدهای خورشید میپرستند. برای اینکه به اینها نحوهٔ استدلال را بفهماند، اینطور عمل فرموده که حالا آیات را ترجمه میکنیم، بعد در خدمت حدیث قرار میگیریم.
جویای محبوب
ترجمهٔ آیهای که قرائت شد «وَکَذَٰلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» اینچنین ما مینمایانیم ابراهیم فرمانروایی آسمانها و این زمین را با این هدف که او از یقینآورندگان شود؛ «وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ».
در این آیه، دو نکته هست:
• «ملکوت» چیست؟
ملکوت، در لغت همان مُلک است، با مبالغهای که در معنایش است. مُلک، به معنای فرمانروایی است. ملکوت تأکید در فرمانروایی است.
• نکتهٔ دیگر این است که خداوند میفرماید: ما فرمانروایی آسمانها و زمین را که از آن خودمان است، به ابراهیم مینمایانیم؛ به او اثبات میکنیم. او را به رأیالعین و قطعیت میرسانیم که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن ماست، تا اینکه او از این مسیری که ملکوت آسمانها و زمین را در مییابد، از یقینآورندگان و از کسانی که به یقین میرسد، باشد. بعد، «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا» وقتی که شب بر او سایه افکند و پوشاند او را تاریکی، ستارهای را دید «رَأَىٰ کَوْکَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی» که اگر مثبت، بهعنوان خبر بخوانیم که بعداً در ترجمه مشخص میشود؛ «هَذَا رَبِّی». اگر سؤالی بخوانیم «هَذَا رَبِّی؟» که بهصورت سؤالی خوانده میشود که به دو صورت در احادیث هدایت شدهایم که هر دو را میشود خواند که هم خبریاش و هم به معنای سؤال. «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ».
غروب ستاره
خداوند میفرماید: همین که تاریکی شب بود و شب بر او پرده افکنده بود، او در مقابل خودش در آسمان ستارهای را دید. وقتی ستاره را دید، گفت: این ربّ من است؛ اگر مثبت بخوانیم. «هَذَا رَبِّی؟» آیا این ربّ من است؟ این حالت سؤالی است که در بیانش عرض میکنم. همینطور که ستاره را در آسمان میدید، ستاره را دنبال کرد؛ چون عدهای ستاره میپرستیدند. او آنقدر نگاه کرد، تا ستاره از نظرش به تعبیر ما ناپدید شد، غروب کرد. «فَلَمَّا أَفَلَ» وقتی که ستاره به افول گرایید و ناپدید شد، «قَالَ لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ» حضرت ابراهیم گفت: من غروبکننده را دوست ندارم؛ غروبکنندگان را نمیتوانم دوست داشته باشم! آنکه نابودشدنی است، آن چیز که غروب میکند، من نمیتوانم دوست داشته باشم!
غروب ماه
بعد، میفرماید: «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا» با فاصلهٔ کمی که این ستاره غروب کرد. (این ستاره را در بعضی از احادیثمان، ستارهٔ زهره و در بعضی از احادیثمان، ستارهٔ مشتری نقل کردهاند و برای هر کدامشان هم یک سابقهٔ تاریخی هست که مردم بابِل (عراق امروز) در آن زمان، ارباب انواع قائل بودند و برای ستارهٔ زهره، ربوبیتی قائل بودند و برای ستارهٔ مشتری، ربوبیتی قائل بودند). وقتی که آن ستاره، افول کرد و غروب کرد، همینطور نگاه میکرد؛ ماه را دید که تاریکی را شکافت و بیرون آمد. «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا» به معنای شکافنده، آشکارشونده از تاریکی. وقتی ماه را دید که تاریکی را شکافت و در فضا، نمودار شد. (این شکافتن ماه و خورشید را شاید برادران و خواهرانی که در کویر زندگی میکنند، یا شبِ خاصی از ماه را در کویر گذراندهاند، در آنجا وقتی ابتدا ماه پیدا میشود، در افق خیلی کمنور هست؛ یکدفعه مثل اینکه فضا را میشکافد، دیده میشود. یا در صبحِ آنجا که خورشید میخواهد ظاهر شود، اول کمنور ظاهر میشود، یعنی ما خودش را میبینیم، اما نورش هنوز به ما نرسیده، پس از یک فاصلهای مثل اینکه نور، فضای اطراف ما را میشکافد و مىآید؛ این «بَازِغًا»، یا در مورد خورشید، «بَازِغَهً» گفته میشود). وقتی که ماه را دید که تاریکی را شکافنده است، «قَالَ هَٰذَا رَبِّی؟» این است ربّ من؟ یا «هَٰذَا رَبِّی» بهصورت مثبت و خبر؛ این پروردگار من است. نگاه کرد به ماه (چون دنیای حقیقت هست، به یک معنا او برای استدلالکردن بر ماهپرستان، نگاه کرد). تا ماه غروب کرد «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ» دیگر نگفت، «قَالَ لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ»، گفت: «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ» من جویای ربّم، اگر ربّم من را هدایت نکند، از قوم گمراه خواهم بود.
غروب خورشید
میفرماید: همینطور جویاست؛ در جویایی، صبح میشود و خورشید ظاهر میشود «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً». (علت اینکه در آنجا «بَازِغًا» و در اینجا «بَازِغَهً» گفته شده، چون قمر در زبان عرب، مذکر اطلاق میشود و شمس، مؤنث؛ «بَازِغَهً» آمده است). «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ» خورشید را که میبیند، میگوید: این بزرگتر است، این از هر دوی آنها بزرگتر است؛ هم از ستاره بزرگتر است، هم از ماه بزرگتر است؛ «هَذَا أَکْبَرُ». آنقدر به خورشید محققانه نگاه میکند، تا خورشید غروب میکند.
یقین به ملکوت
«فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» وقتی که خورشید غروب میکند، دیگر نمیگوید، «قَالَ لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ». دیگر نمیگوید، «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ». اینجا یقین کرده، به ملکوت -فرمانروایی سماوات و ارض- رسیده، اینجا به ستارهپرست و ماهپرست و خورشیدپرست به هر سه دستهٔ آنها میگوید: ای قوم! من از آنچه که شما شریک برای خدا قائل میشوید، من از آن بیزارم «إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ». بعد، میفرماید: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا» بهیقین من با تمام وجودم توجه کردم به ذات مقدسی که آسمانها و این زمین را آفریده؛ من توجه پاک بدون شرک کردم. «حَنِیفًا»، به معنای دین پاک، دینی که از شرک و آلودگی شرک، پاک باشد. من دین حنیف و پاک از شرک را قبول کردم «وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» من از شرکآورندگان نیستم! من برای پروردگارم، چیزی را شریک قائل نیستم؛ چیزی را مؤثر در وجود، غیر از الله نمیدانم.
چند نکته را در رابطه با این چند آیه، باهم ببینیم:
یک نکته اینکه حضرت ابراهیم(ع) در هر صورت با فطرت و یا ارشاد ربّانی رسیده بود به اینکه او خالقی دارد. رسیده بود به اینکه آن خالق، ذاتی است قائم به خودش، قائم به ذاتش. رسیده بود به اینکه خالق او، باید خالق همه چیز باشد؛ در این موضوع، همهٔ مفسرین متفقند. از اینجا به بعدش، نظرات، مختلف است:
• یک نظر این است که واقعاً حضرت ابراهیم(ع)، نوجوان ۸ ساله یا ۱۲ ساله که از غار بیرون آمده، معتقد به الله است که خالق کل شیء است وقتی از غار بیرون میآید، تطبیق این الله را که ربّ او هم باید باشد را ندارد. اگر او پیوسته ستاره دیده بود که نگاه نمیکرد، بگوید: «هَٰذَا رَبِّی» چه زمان این فرض دارد؟ وقتی فرض دارد که از تاریکی غار که تا به حال ستاره ندیده. حدیثش را بعداً میبینیم که چگونه مادر او که دچار مشکلات بود و به او هم تأکید کرده بود که اگر بیایی بیرون، تو را خواهند کشت. وقتی آمده، اولین بار ستاره را دیده و انسانهایی را دیده؛ تا حالا جز مادرش، کسی را ندیده بود. انسانها را دیده، ستاره را دیده، دیده انسانها میگویند: این رب است! وقتی نگاه کرد به ستاره، گفته: «هَٰذَا رَبِّی» بنا به این تعبیر گفته: این ربّ من است! اما ربّم که دنبالش میگردم. چون انسان در فطرتش، واقعاً عاشق رب است و به دنبال رب میگردد. اما چون در حال تحقیق است، بعضی گفتهاند که اینگونه فرموده: «هَٰذَا رَبِّی؟» آیا این ربّ من است؟ دارد تحقیق میکند.
• بعضی دیگر گفتهاند: اصلاً این را برای ستارهپرستها گفته، خودش میدانست که ربّش نیست. هر سه حدیث را داریم، مراجعه که بفرمایید، ملاحظه خواهید فرمود.
• سومین نظر این است، (شاید هم معتقدند اولین نظر): او میخواست به ستارهپرستها ثابت کند که ستاره نمیتواند، رب باشد. در این سومی هم «هَٰذَا رَبِّی» بهصورت سؤال است، منتهی در اصطلاح ادبیات عرب اولی خبر است «هَٰذَا رَبِّی»، ولی دومی استفهام است «هَٰذَا رَبِّی؟» و سومی استفهام و خبر است، یعنی استفهام انکاری است. یعنی این میتواندربّ من باشد؟! اینکه نمیتواند ربّ من باشد! اینطور استفهام انکاری دارد.
هر سه را حدیث داریم، انصافاً طوری هم قرآن نقل فرموده که ظرفیت هر سه برداشت را دارد.
استدلال درباره ربّ
در هر صورت حضرت ابراهیم(ع) وقتی به آن مورد مصداق ربّ را در ستاره دارد، جویا میشود یا دارد تحقیق میکند، تحقیق را رها نمیکند. اینطور که راجعبه تحقیق، همان یک چیز که به ذهنش رسید، رها کند؛ خیر! این راجعبه اعتقادات است، دنبال میکند. آنقدر ستاره را نگاه میکند، ببیند که صلاحیت رببودن را دارد یا نه! و ستاره غروب میکند. وقتی غروب میکند، در اولین حرکت تحقیقی نشان میدهد که انسان دنبال محبوب میگردد، در اولین حرکت در مسیر رشد انسان. خُب، خود است که محبوب برای خودش میخواهد. وقتی میبیند که این محبوب، او را رها کرد و غایب شد، میگوید: «لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ» من آنی که غایبشونده است، آنکه غروبکننده است، آن نمیتواند محبوب من باشد! محبوب من آن است که من را رها نکند.
وقتی که ماه را میبیند، همان سه نظر وجود دارد:
نظر اول اینکه وقتی ماه را میبیند، میگوید: عجب! این بزرگتر از قبلی است، پس این ربّ من است! بنابراین که خبر باشد.
بنابراین که استفهام باشد، آیا این ربّ من است؟
و بنابراین که استفهام انکاری باشد، این میتواند ربّ من باشد؟!
این سه مطلب، اما وقتی که در مرحلهٔ تحقیق، رشد کرد، از مرحلهٔ اول که دنبال محبوب بوده، رشد کرده بالاتر رفته، اینجا عرض میکند که: ربّ من، میتواند من را هدایت کند «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّ» اگر ربّ من، من را هدایت نکند، من مثل دیگران گمراه میمانم! اما در تحقیق، رها نکرده. صبح است، خورشید را میبیند. قطعاً خورشید را بزرگتر مییابد، نور و حرارت را فوقالعاده میبیند، میگوید: «هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ».
«هَٰذَا رَبِّی»، باز به همان سه معنا:
خبر است، یعنی این ربّ من است، اعتقاداتش را میگوید.
دوم اینکه آیا این ربّ من است؟ سؤال دارد میکند، جویاست.
سوم اینکه این میتواند ربّ من باشد؟! وقتی که با خورشیدپرستان روبهرو است و میخواهد استلال آنان را معرفی کند، در این رابطه که او در حال تحقیق به یک سطح بالاتری رسیده، اولی دنبال محبوب میگشت، دومی هدایت خدا را جویا بود و در سومی، قطعاً میگوید: «إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» من از آنچه که شما شریک قائل میشوید برای خدا، از آن بیزارم! آنهایی که میگویند برداشت اول و دوم درست نیست، استدلالشان روی همین قضاوت سومی است که او مقدمه ساخته که به اینها بگوید که: این اعتقاد شما، اعتقاد پوچی است «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» من از آنچه که شما برای خدا شریک قائل شدید، از آن بیزارم! البته این نوع استدلال را حضرت ابراهیم(ع) چند جا کرده، جلوتر هم میبینیم. جلوتر میبینیم که میرود همهٔ بتها را میشکند، تبر را روی شانهٔ بت بزرگ میگذارد. وقتی میآورندش، از او میپرسند: این بتها را چه کسی شکسته؟ میگوید: بت بزرگ! میگویند: این حرکت نمیتواند بکند! میگوید: از ایشان بپرسید؛ بپرسید از خداهاتان، ببینید چه کسی اینها را شکسته؟ از این بت بزرگ بپرسید، چه کسی تبر را روی شانهاش گذاشته؟ میگویند: او که حرف نمیزند، او که حرف نمیفهمد! حضرت ابراهیم میفرماید: چطور شما یک موجودی که نه میشنود، نه حرف میزند، نه چیزی میفهمد، چطور شما میپرستید؟ یعنی نوع استدلالهایی که حضرت ابراهیم در زمان خودش دارد، احتمال میرود که نظر سومی درست باشد. نظر سوم این است که حضرت ابراهیم(ع)، ستاره و ماه و خورشید را ربّ خودش نمیدانسته، همراه اینها تظاهر کرده استدلالهای اینها را گرفته، بعد گفته: استدلالهای شما وارد نیست.
چند نکته اینجا هست:
علت انتخاب غروب
یک نکته اینکه چرا خودِ طلوع، اسباب این نباشد که حضرت ابراهیم با طلوع بگوید که قابل دوستداشتن نیست؟ مثلاً در سهتای اینجا، وقتی اینها غروب میکنند، حضرت ابراهیم در یکی میگوید: «لَا أُحِبُّ الآفِلِینَ». در یکی میگوید: اگر پروردگارم هدایتم نکند، از گمراهانم! یکی دیگر میگوید: من از آنچه شما شرک میورزید، از آن بیزارم! اما طلوع هم خودش همین معنا را دارد دیگر، طلوع هم حکایت از این دارد که نبوده، حالا بود شده؛ خود طلوع دلیل بر این است که غایب بوده، حاضر شده. چرا روی طلوع تکیه نمیکنند؟ برای اینکه طلوع را ممکن است من عاجز باشم از اینکه ببینم، مانعی باشد که من ببینم، اما غروب را من میبینم و غایب میشود؛ من از نور او بهرهمندم و غایب میشود. او نمیتواند نورش را بر من مستدام نگهدارد، به این دلیل نقل میکنند که: حضرت ابراهیم روی طلوع تکیه نفرموده، بهخاطر اینکه هر چیزطلوعکننده است، نابودشونده است، اما روی غروب تکیه فرموده و فرموده که: من «الآفِلِین» را نمیتوانم وجهه همت خودم قرار بدهم، غروبکننده را نمیتوانی وجهه همت خودم قرار بدهم و اینجا تکیه فرموده است.
روش تحقیق
نکتهٔ دیگری که در این چند آیه به چشم میخورد، روش تحقیق است. روش تحقیق یک محقق، باید کاملاً بیطرفانه و بدون پیشداوری باشد. هیچ قضاوت قبلی را انسان در تحقیق مؤثر نداند، بهخصوص در رابطه با اعتقادات و کاملاً مثل آنهایی که ستاره را رب میدانند، مثل آنها تحقیق کند، استدلال آنها را بگیرد. اگر یک کسی یک نقطهنظری دارد و میخواهیم تحقیق بکنیم که نقطهنظرش درست است یا نه، از خودمان چیزی بر او نیفزاییم، بگذاریم او حرفش را بزند؛ بگذاریم او استدلالش را بکند، مثل خود او وارد استدلال بشویم. وقتی مثل خود او وارد استدلال شدیم، آن وقت محققی که بیطرفانه برخورد کرده، میتواند انسانها را تغییر بدهد و انسانها را برگرداند. کمااینکه حضرت ابراهیم مثل خود مردمی که ماهپرست و ستارهپرست و خورشیدپذیر یا خورشیدپرست بودند، مثل همانها وارد تحقیق شده، بعد برگشته گفته: اینها که استدلال میکنید، من باور کردم! آمدم همراه شما، اما در ریشه، واقعیت نداشت آن چیزی که شما میگفتید، نمیتواند استدلال شما خودش را نگهدارد، زیرا اینکه میگویید باید محبوب باشد، این ستارهٔ زهره یا مشتری، باید این محبوب باشد چطور ذاتی که نمیتواند خودش را حفظ کند، محبوب من باشد؟ نمیتواند محبوب من باشد!
نکتهٔ دیگری که در رابطه با روش تحقیقی حضرت ابراهیم هست، آموزشی است که خداوند میدهد در رابطه با اعتقاداتتان رودربایسی نکنید! هریک از ارکان اعتقاداتتان را یقین در حدّ شهادتدادن ندارید، بیرودربایسی تحقیق کنید! از همهٔ امکاناتی که در اطرافتان هست، به تحقیق بپردازید! چون اعتقاد وقتی است که انسان قلبش آرام بگیرد ما چند اصول اعتقادی داریم: یکی در رابطه با یگانگی ذات صانع، «توحید». یکی در رابطه با… . هر کدام از اینها اگر ذهن ما استقرار ندارد، بیرودربایسی باید برویم دنبالش تا ذهنمان آرام بگیرد و قلب ما با عواطفش، عقد قرارداد کند؛ محکم بگیرد. اگر که به این درجه نرسیم، ایمانمان ایمان مستقر نیست.
اقسام ایمان
قرآن، ایمان را بر دو قسم، تقسیم میفرماید: ایمان مستقر. و ایمان مستودع.
«ایمان مستقر»، آن ایمانی است که در مغز و قلب انسان استقرار یافته. و «ایمان مستودع»، ایمانی است که مثل سربار که بر روی مرکب نبسته باشند، وقتی باری روی مرکب میگذارند و سر آن را نبستهاند، در یک تکان و یک دستانداز فرومیافتد، این رهاشده است. «ایمان مستودع» آن است که انسان در رابطه با اعتقادش به مبدأ فیّاض عالم و یگانگی ذات، اعتقادش به هدفداری عالم و قیامت، اعتقادش راجعبه وحی و پیامآور، اعتقادش راجعبه حکومت اسلامی و امامت، اعتقاد مستقر باید باشد. خداوند نشان میدهد که ابراهیم هیچ رودربایستی نکرد و چندجای دیگرهم میآییم جلوتر، میبینیم ابراهیم رودربایستی ندارد و سعی دارد که آنچه لازم است تحقیق کند، از کسی حیا نکند، تحقیق کند تا اعتقادات خودش را در آن چیزهایی که باید راجعبه ذات پروردگار است، مستحکم کند؛ جلوتر میرسیم. یکجا، راجعبه قیامت و مرده، زندهشدن است، هیچ رودربایسی نمیکند؛ از خود خدا میپرسد «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ». و چند جای دیگر، روش محققانهٔ حضرت ابراهیم را میبینیم. لذا آموزشی برای ما هست که ما از نظر اعتقادی، هیچ حیا نکنیم.
اقسام حیاء
حیاء را در احادیث فرمودهاند: حیا دو قسم است «اَلْحَیَاءُ حَیَاءَانِ» حیاء دوتاست: یک حیاء، پسندیده است؛ در آنجایی که انسان باید مراعاتهایی داشته باشد. یک حیاء، مذموم است، ناپسند است. آنجا که میگوید: من رویم نمیشود، بپرسم! رویم نمیشود، تحقیق کنم! این مسئله را نمیداند، اما میگوید: من رویم نمیشود، بپرسم! مسئله مربوط به نماز است، مسئله مربوطه به اعمال واجبه است، نمیداند، میگوید: من رویم نمیشود، حیا میکنم! این حیاء، مذموم و ناپسند است. خداوند نشان میدهد که پیامبران حیاء مذموم، حیاء ناپسند را در زندگی خودشان نشان دادند، مطرود است و آن را مورد توجه قرار ندادند. آنجایی که حیاء پسندیده است، جایی که باید انسان رویش نشود، جایی است که انسان را از انسانیت ساقط میکند. آنکه انسان را به درجهٔ کمال میبرد، آن حیاء، حیاء پسندیدهای نیست.
غروب و افول
دو، سه حدیث را که صحبت بود، باهم ببینیم، یک نکتهای در این بود که افول و غروبکردن به چه دلیل نسبت به ذات خداوند، میتواند مدرک و استدلال باشد. حداقل سه نکته را میتوانیم از این بفهمیم که ذات اقدس پروردگاری، افول نباید داشته باشد:
• یکی از نکتهها اینکه پروردگار که مربّی همهٔ موجودات است، اگر غروبکردن داشته باشد، یعنی فیضش از آن چیزهایی که در محضرش نیست، قطع شده و چون همهٔ موجودات قائم به او هستند، اگر فیض او قطع شود، همان که شاعر بزرگوار فرموده: «اگر نازی کند از هم فروریزند قالبها»، یعنی همینقدر که فرض شود ارتباط قطع شده، نابودی است. همان قسمتی که ارتباط قطع شده، نابودی قطعی است. پس غروبکردن، یکی از جهاتی است که ذات اقدس حق، غروبکننده نیست؛ همهجا حاضر است، همهٔ اشیاء با علم حضوری در محضر پروردگارند.
• یک نکتهٔ دیگر اینکه غروبکننده در چهارچوب قوانین، محکوم است. اگر الان ما میبینیم که ستارهای غروب میکند، در چهارچوب جبر یک قوانینی، محکوم هست؛ از خود اختیاری ندارد که سر جای خودش بایستد، مجبور است که غروب کند، مجبور است طلوع کند و در ذات پروردگار جبری راه ندارد.
• سومین نکته اینکه غروبکردن و طلوعکردن، دلیل حرکت است و حرکت دلیل جسم است و ذات اقدس پروردگاری، منزّه است از اینکه جسم باشد، زیرا ترکیب نیست، مرکب نیست. این سه نکته را حداقل در این رابطه، دقت بفرمایید.
نسبت آزر با ابراهیم
در رابطه با پدر ابراهیم، هفته گذشته قول دادم احادیثش را باهم ببینیم و نظر مرحوم علامه طباطبائی و نظر مرحوم طبرسی را باهم ببینیم.
مرحوم علامه هر دو، سه نظر را نقل کرده و فرموده: آزر، عموی ابراهیم بود. آزر، پدربزرگ مادری او ممکن است باشد و آزر ممکن است که بزرگتر محل باشد و هر سه را در فرهنگ عرب، «اَب» میگویند. اما رجحان داده که این پدر واقعی حضرت ابراهیم باشد با اینکه در تاریخ نام پدر حضرت ابراهیم، «تارخ» یا «تارح» نامیده شده و پدر حضرت ابراهیم در تاریخ آزر گفته نشده، منتهی بعضی از احادیث این را حکایت دارد که لقب او آزر بوده. هر سه نظر را مرحوم علامه طباطبائی نقل میفرماید و هیچکدام را رد نمیفرماید با اینکه در قرآن، «اَب» به معنای واقعی باشد، ایشان میگوید: چون قرینهای وجود ندارد، میشود به معنای واقعی گرفت. و واقعاً خداوند از یک انسان مشرک، یک موحّد بتشکن پدید آورده باشد و آن حدیثی که از پیامبر(ص) نقل شده که فرموده: پدران من، اجداد من همگی موحّد بودهاند و پاک بودهاند. این حدیث را ایشان نقل میکنند:
«عن النّبیّ صلّى اللّٰه علیه و آله و سلم أنّه قال: لَمْ یَزَلْ یَنْقُلُنِی اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مِنْ أَصْلاَبِ اَلطَّاهِرِینَ إِلَى أَرْحَامِ اَلطَّاهِرَاتِ حَتَّى أَخْرَجَنِی فِی عَالَمِکُمْ هَذَا». میفرماید: پیوسته خداوند، من را از صلب پاکیزگان به رحم بانوان پاکیزه منتقل فرمود تا اینکه من را در این عالمتان ظاهر کرده است.
یک حدیث دیگری دوباره نقل شد از پیامبر گرامی اسلام(ص): «و ان آباء النبی صلى الله علیه و آله الى آدم کلهم کانوا موحدین» و این که نقل شده تا آدم، مرحوم علامه طباطبائی این را بهعنوان حدیث نقل نفرموده، اینجا در این تفسیر هم بهعنوان حدیث نقل نشده، میگویند: چون در فرمایش حضرت رسول تا آدم نبوده و این میتواند برگردد تا ابراهیم و تا ابراهیم همهٔ آباء و اجداد آن حضرت موحّد بودهاند. بعضی از بزرگان و علماء میفرمایند: در اینجا نفرموده مِنْ أَصْلاَبِ اَلمُوَحِّدِینَ، فرموده: «مِنْ أَصْلاَبِ اَلطَّاهِرِینَ» و انسان میتواند پاکیزه باشد در انسانیت، در صورتی که هنوز نرسیده باشد به توحید. چون مسئلهٔ توحید، حنیفبودن و پاک عقیدهبودن طاهر به پاکیزهبودن در روش، پاکیزهبودن در زندگی، آلودهنبودن در زندگی. و برخی از بزرگانمان گفتهاند: چون قرآن در همهٔ اینجاها به «اب» گفته پدر، لذا هیچ دلیلی ندارد ما بگوییم این «اب» به معنای عمو است، یا به معنای پدربزرگ مادری است، یا «اب» به معنای بزرگتر محل است، یا پدرخوانده است. این بزرگان میفرمایند: لزومی ندارد. علامه مجلسی هم به این نزدیک شده، با اینکه موضعی در این عباراتی که من از ایشان دیدم، نبوده است. حالا در اینکه چطور شد حضرت ابراهیم به غار رفته و تا چند سال در غار مانده، این است که از حالا هر نسبتی با ابراهیم داشته.
عامل زیست در غار
ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل میفرماید: «إِنَّ آزَرَ أَبَا إِبْرَاهِیمَ» آزری که پدر ابراهیم بود «کَانَ مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ» منجّم نمرود بود. و نمرود از مشورت او، خارج نبود؛ او هم تحت امر نمرود بود و «فَنَظَرَ لَیْلَهً فِی النُّجُومِ» شبی در ستارگان نگاه کرد و صبح به نمرود گفت: چیز عجیبی را دیدم! نمرود میپرسد: چیست؟ میگوید: «رَأَیْتُ مَوْلُوداً یُولَدُ فِی أَرْضِنَا» فرزندی را دیدم که در سرزمین ما متولد میشود «یَکُونُ هَلَاکُنَا عَلَى یَدَیْهِ» هلاک ما به دست اوست! همینطور شرح داده. بعد، نمرود تعجب کرده از این خبر، گفته: آیا زنان باردار شدهاند؟ بانویی باردار شده در این ستاره که دیدی؟ «قَالَ لَا». گفت: پس زنان را از مردان جدا کنید! همان که هفتهٔ گذشته بود، تا میآید آنجایی که این فرزند بهدنیا میآید در نزدیک قصر نمرود، نطفه انعقاد پیدا میکند. میخواهد که به این جبّاران تاریخ بفهماند که هرچه شما کوشش بکنید که بخواهید قدرت من را محدود کنید، همانجایی که تمام دیدبانهاتان هست، از همانجا آسیب میبینید. در کنار قصر نمرود، نطفهٔ ابراهیم منعقد میشود. پس از مدتی متولد میشود. وقت بارداری این بانو، دستور داده میشود که تمام بانوان باردار را بیاورند. شرح داده در حدیث تا آنجا که خداوند میفرماید: حمل ابراهیم مخفی شد که کسانی که مادر او را میبینند، احتمال بارداری ندهند. این کودک به دنیا میآید. پدرش که تارخ باشد، یا آزر باشد، گفت: تحویل من بده، تا به نمرود بدهم! والّا نمرود بفهمد، از همه کارها بیرونم میکند. مادر میگوید: اجازه بده که من او را به غاری ببرم! متن حدیث است، تعبیرش هم اینطور است که «فلمّا وضعت أُمُّ إبراهیم أراد أبوه ـ أن یذهب به إلى نمرود» وقتی وضع حمل کرد، آزر تصمیم گرفت که او را ببرد پیش نمرود تا نمرود بکشدش «فقالت له امرأته» همسرش به او گفت: «لا تذهب بابنک إلى نمرود فیقتله» نبرش پهلوی نمرود تا بکشدش! «دعنی أذهب به إلى بعض الغیران» به من بسپرش، من به بعضی از غارها ببرم! «غیران»، جمع غار است. به بعضی از غارها ببرم و در آنجا نگهدارم. اینجا شرح میدهد که وقتی برد، چه شد.
واقعاً برجستگان و موحّدین عالَم در چه سختیای رشد کردند و مادران چه خدماتی به اینها کردند. داستان حضرت موسی(ع) را دیدیم که حضرت موسی(ع) وقتی به دنیا آمد، مأمور است مادرش که شیرش بدهد و داخل جعبه بگذارد، روی آب رها کند. حضرت ابراهیم وقتی به دنیا آمده، مادرش باید او را تحویل بگیرد، ببرد در عمق غارهایی که در آنجاها، نه جانورانی بتوانند بروند، نه انسانهایی بتوانند بروند. در عمق یکی از غارها برده، آنجا در تاریکی، شیرش داده؛ گذاشته روی زمین و آمده. متن حدیث این را میگوید. بعد، استدلال میکند که: تو نبر پهلوی نمرود! چون اگر به نمرود تحویل بدهی، تو قاتلی «ولا تکون أنت تقتل ابنک» کشندهٔ فرزندت نباش! «فاذهبی فذهبت به إلى غار ثم أرضعته ـ ثم جعلت على باب الغار صخره» برد در انتهای غار، آنجا شیرش داد. یک سنگ بزرگی هم جلوی دهانهٔ غار گذاشت که اینجا بسته جلوه دهد. و نقل کردهاند که بهصورتی این سنگ را فرشتگان قرار دادند که نشان نمیداد اینجا غاری هست و ابراهیم، در محیط غار رشد کرد. میگوید که چگونه هرچند وقت یکبار میرفت او را شیر میداد و این شیر چگونه در بدن او، او را نگه میداشت و چگونه رشد کرد؛ همینطور میآید تا اینکه حضرت ابراهیم(ع) از غار بیرون میآید.
مبارزات اجتماعی ابراهیم
همین که میآید به پدرش میرسد، این آیات هفتهٔ گذشته است، به پدرش میگوید: «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً» خداوند میخواهد قدرت خودش را نشان بدهد که از غار، انسانی آمده بیرون با هیچکس برخورد نکرده، اما همین که میبیند برخلاف فطرتش چوب و سنگ را میپرستند، میگوید: «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً» این آیهٔ ۷۴ سورهٔ مبارکهٔ انعام را در این حدیث ذکر کرده. وقتی آمد به محضی که به پدرش آزر رسید، دید که او به بتها به سنگهای تراشیده، به احجار کریمه به جواهر به این چیزها احترام عبادتی میگذارد و «أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَهً إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» من، تو و قومت را در گمراهی آشکار میبینم، یعنی در این قوم اول این حرکت را در حدیث میفرماید بعد، بهدنبال میفرماید که با یک محاجهای که با پدرش کرده، او را بیرون کرده است. میبینیم در هفتهٔ آینده که آزر او را بیرونش میکند در حدیث هم میبینیم که این سه مرحله را: ستارهپذیری، ماهپذیری، خورشیدپذیری را در مسیر فلسطین دیده، از بابِل پدرش یا آزر بیرونش کرده. در مسیر، به این سه دسته مردم رسیده برای اینکه به این سه دسته مردم اثبات بکند که ستاره نمیتواندرب باشد، ماه نمیتواند رب باشد، این حدیث میفرماید که اینگونه او عمل کرده، پس در خدمت این آیات که قرار داریم در رابطه با شأن نزول این آیات تا به حال سه جا را یافتهایم: یکی از غار که میآید بیرون، میبیند اولین دیدن ستاره و ماه و خورشید است. یکی در همانجا که با پدرش در مبارزه است، راجعبه شکستن بتها به این سه قوم برخورد میکند. یکی دیگر اینکه پدرش او را بیرون میکند، بهدلیل اینکه او بتشکن است. وقتی بیرون میکند، در مسیر بینالنهرین تا فلسطین، در مسیر بابل تا شامات (چون عراق امروز را هم بابِل میگفتند هم بینالنهرین، منتهی وقتی بابل گفتند، سوریه و منطقهٔ فلسطین شامات نام داشت و وقتی بینالنهرین میگفتند، فلسطین نام داشت؛ در مقابل هم نامگذاریهای جغرافی منطقه، فرق میکرده. اگر در احادیث میبینید که دوگونه گفته شده، علتش نامگذاری مناسب زمان است که دو یا سه نامگذاری دارد. الان ما میگوییم عراق، قبلاً میگفتند بینالنهرین و قبل از آن میگفتند بابل. و فلسطین هم همینطور، فلسطین یک مدت شامات نام داشت، یک مدت ارض موعود نام داشت، یک مدت فلسطین نام داشت به همهٔ این نامها در تاریخ و جغرافی و همینطور در تفاسیر و احادیثمان نامگذاری شده که نباید این دو یا سه جا فرض شود، بلکه نامگذاری برای یک جا است).
آموزش خستگیناشناسی
یک نکتهٔ دیگر را در رابطه با حضرت ابراهیم عرض کنم آنکه حضرت ابراهیم از تلاش باز نمیایستد. میبینیم او از اینجا که نوجوانیاش است، تا آخرین لحظات حیاتش که مرور میکنیم، او را همیشه در حال حرکت، همیشه در حال فعالیت، همیشه در حال تحقیق، همیشه در حال عمل؛ حالا این عمل، تحقیق اعتقادی باشد، بنّایی و جاروکشی خانه باشد، قربانی فرزند باشد، یا مبارزه برای از بینبردن شرک باشد، به خطر انداختن خود یا شکستن بت باشد. تمام زندگی حضرت ابراهیم را آنچنان میبینیم که یک فعال کمنظیر مناسب خودش. حقّاً تمام پیامبران در زمان خودشان، پُرکارترین انسانهای معاصرخودشان بودند.
اگر درست مطالعه بفرمایید، پیامبر گرامی اسلام(ص) در ضمن ۱۱ سال، ۱۰ سال و خردهای، یعنی از وقتی که با هجرت به مدینه تشریف آوردند، ۱۳ سال از نبوتشان حدوداً میگذشت که به مدینه تشریف آوردند. تمام جنگها در این ۱۰ سال و خردهای است. این همه ارتباطاتی که با قبایل و عشایر و نژادها و حکومتها در آن روز دنیا ملموس بود، بشری در قسمتهای زمین ساکن است، قوم است، مرکزیت دارد، پیامبر با آنها تماس میگرفت. در نامههای پیامبر، کتابی به نام «نامههای محمد(ص)»، نامههای آن حضرت به زمامداران را اگر ملاحظه کنید، در آنجا فعالیتهای مراسلاتی و مکاتباتی پیامبر را در آن زمان میبینید که یکی از آثارش، نامهای است به خسرو پرویز نوشته و نامهای که به یکیک سلاطین و سران و بزرگان قبایل در دنیای آبادی که انسانها قومند، آنجاهایی که انسانها پراکنده هستند چهبسا در همان زمان هم بوده، ولی مکاتباتی از آن حضرت به آنها نیست آنهایی که متمرکز بودند، قوم بودند، تمرکز اجتماعی داشتند، پیامبر به آنها نامه نوشته. پس پُرکارترین انسان معاصر در زمان رسول، خودِ رسول اکرم است.
به همین مناسبت بزرگان اخلاق و تربیت میفرمایند: اگر میخواهید نسبت خودتان را با پیامبر پیدا کنید که شما با پیامبر انتسابی دارید یا نه، ببینید در زمان و فعالیتتان استفاده از زمانتان چقدر است؟ و اگر میخواهید در زمانتان بدانید چه کسی در خط پیامبر است، چه کسی راه پیامبر را میرود، نه به مقام، نه به منصب، نه به معلومات، به هیچ یک از اینها نگاه نکنید! ببینید در بین علما، چه کسی پُرکارتر از همه است، ببینید در بین کسانی که جهادگر هستند در راه خدا، کسانی که خدمتگزار هستند به بندگان خدا، بینید چه کسانی خستگیناشناس است! واقعاً کارکردن پیامبر را اینگونه ببینیم که وقتی ناچار شده از مکه به طائف رفته، وقتی آنجا توانسته ۳، ۴ بردهٔ آن طاغوتچهها را در طائف به اسلام هدایت کند، آنها متوجه شدند که خطر است از مکه هم بزرگان قریش به آنجا نوشتند که محمد را بیرون کنید! از آنجا وقتی میخواهندحضرت را بیرون کنند، دو صف از اشرار [تشکیل شده و] پیامبر در وسط این دو صف قرار دارد. یک وقتی شهید عراقی در اینباره مثالی داشت که شاهد مثالش هم در مجلس حاضر است، آقای شهاب. ایشان وقتی این داستان تاریخی را باهم مرور میکردیم، میگفت: «مشابه این برای ما، فدائیان اسلام در زندان قصر اتفاق افتاد که وقتی بعد از تحصن ما را از یک زندان میخواستند به یک زندان دیگر منتقل کنند، دو طرف، صف کشیدند؛ ما را از این وسط عبور دادند. هرکس هرچه دستش بود به سر ما میزد». ایشان میگفت: «شما شاید معنای این قسمت تاریخ را درست نفهمید، چون شما از این راهرو عبور نکردید». پیامبر را در یک مسیر طولانی که از طائف بخواهند بیرون کنند، دو طرف شریرها ایستادند؛ با چوب، با سنگ، با هرچه میشود، بر بدن او کوفتند. حضرت در پایان صف، دیگر نتوانستند روی پای خود بایستند؛ به زمین افتادند. بعد، به یک سنگ، تکیه دادند. (میخواهم کار و فعالیت را عرض کنم). همینجا هم بیکار ننشسته، همینجا در کنار این سنگ که افتاده، میگوید: «اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» خدایا! این قومِ من را دچار عذاب نکنی؛ خدایا! هدایتشان کن! اینها نمیدانند، اینها را هدایت کن!
در زمان ما، دنبال این بگردیم که رهرو راه پیامبر گرامی اسلام(ص) کیست؟ واقعاً متوجه میشویم که خطایی میکند یک انسان و این خطا، مستقیم و یا غیرمستقیم به رهبری مربوط است، اما رهبری با نامهٔ خودش جلوی این را میگیرد که کسی که خطا کرده، دچار بلا و عذاب بشود، میگوید: در ملاقات خواهم گفت به شما، ولی شما بر سر کار خود بمانید!
در صورتی که اگر متن آن مسائلی که مطرح شده، در آن دو نامه خوانده بشود… . اما اینها کسانی نیستند که در فرصت این باشند که اگر کسانی ضعف پیدا کردند، در ضعف آنها را بکوبند؛ اینها تابع آن رسولند. نقل شده از سر گرفته تا پنجهٔ پا، تعداد آسیبها و جراحتها آنقدر است که حضرت با تمام مقاومتش، دیگر نمیتواند برود. همهٔ بدنش زیر آن آفتاب میسوزد، اما عرضه میدارد: پروردگارا! «اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» اینها از علم و دانش، بهره نمیگیرند، اینها را هدایت کن!
ما هر وقت نسبت خودمان را با پیامبر خواستیم پیدا کنیم، ببینیم واقعاً خستگی و تنبلی بر ما غالب است، یا خستگی و تنبلی نمیشناسیم.
کمااینکه واقعاً رهبر انقلاب همانطور که هفتهٔ گذشته عرض کردم، این ۶ دقیقه که صحبت کردند در روزی که ریاست محترم جمهور و نخستوزیر محترممان و اعضاء دولت در خدمتشان بودند، من باز دومرتبه به این نامه نگاه کردم ۱۷ مطلبی که دچار مشکل بودیم، ایشان ظرف این ۶ دقیقه گفتند. این یک جنبهاش مدد غیبی است که خدا به بندگان صالحش مدد میرساند، یک جنبهاش این است که آنقدر پُرکار است که حضورش در صحنهها از بسیار نیرومندان حاضر در صحنه حضورش بیشتر است به یادش نرفته که به محضی ضرورت جنگ برطرف شود، باید ما به فقه اسلامی برگردیم و باید معیشت مردم به دست خودشان باشد، دولت ما باید خدمتگزار و ناظر باشد. پوستکَنده واردات را میفرماید، بدون اینکه مسئلهٔ تجارت و صادرات و تجارت داخلى و اینها را بفرماید، تجارت خارجی را هدف قرار میدهد، واردات را هدف قرار میدهد، دولت را فقط ناظر میداند. تا کسی در این زمینهها ذهنش کار نکند، متوجه این نیست که ایشان در ظرف ۶ دقیقه، ۱۷ موضوع را گفتند. این دلیل برحضور فعالش است در صحنههای کشور و در صحنههای جهان و در همینجا وقتی که میخواهد بگوید که چون جنگ از بین رفته، اول طوری میفرماید که خیال نکنید جنگ تمام شده که دشمنان نتوانند از این سوءاستفاده کنند توقع عدهای متوقع هم بالا نرود. اول میفرماید: جنگ تمام نشده شیطنتها در کار است از اینجا شروع میکند. جلوی آن را سد میکند که توقع اشخاص بالا برود یا دشمنان بتوانند… بعد از آن، راجعبه بازسازی فرمودند و در رابطه با بازسازی میفرماید دولت باید برنامه بریزد، نقشه بکشد، مردم عمل کنند. مردم را مشارکت بدهند و بعد میآید تا مسئلهٔ تجارت و نظارت؛ ۱۷ موضوع را ایشان گفته. کسی که حاضر نباشد در صحنه، شما اگر تشریف ببرید شاید یک مثالی الان یادم آمد، اسم شخصیت را نمیگویم یک وقتی محمدرضای خائن به فکر این افتاده بود بعضی از علما که کنار هستند با اینها برود در شهرستانها ملاقات کند و اینها را در مقابل رهبران اصلی، اینها را بیاورد قرار بدهد. سراغ یکی از شخصیتها رفته بود که این شخصیتی که شخصیت علمی بود، ولی کناره و در جریانات نبود و رفته بود، گفته بود: شما اگر از ما چیزی بخواهید منعکس کنید، تا ما هم از شما چیزهایی را میخواهیم. آن آقا گفته بود که: میگویند در تهران شراب پخته میکنند، بگویید پخته نکنند! شاه همین که متوجه میشود که ایشان وارد مسائل کشور نیست، میگوید که این را مطالعه میکنیم اما من فکر میکردم که از شما میتوانم چیزی را بخواهم، حالا متوجه شدم که از شما چیزی را نمیتوانم بخواهم! از آنجا بلند میشود، میآید بیرون. در صورتی که اول میخواسته سوءاستفاده کند تا آنجا که حتی مسئلهٔ اینکه شراب چگونه در کشور میگیرند، اساساً شراب چیست؟ در این حد ذهن آن شخصیت که در یکی از شهرستانها بود، به آن اندازه ذهنش نزدیک نیست. اما پرکاری انسان به آنجا میرسد که واقعاً سیاستگذاران منطقه وقتی میخواهند سیاستگذاری کنند، اول توجه به این دارند که امام در ایران چه موضع خواهند گرفت؟ نمیتوانند بدون درنظرگرفتن موضع ایشان، برای منطقه سیاستگذاری کنند؛ به دلیل پُرکاری.
زندگی حضرت ابراهیم یکی از آموزشهایی که برای ما دارد، آموزش پُرکاری است. خستگیناشناس است، بهرهگیری از فرصتها، بهرهگیری از امکانات و پیوسته در شرایط رشدبودن. انشاءالله که خداوند به همگی ما کمک کند که راه پیامبر گرامی اسلام و راه انبیاء عظام، بهخصوص حضرت ابراهیم را بتوانیم درست بشناسیم و در آن مسیر راهی بشویم و به توفیق برسیم.