چند روز پیش از شهادت شهید عراقی، در مجلس بهارستان کاری دربارهٔ کمیتهٔ امداد داشتم. شهید عراقی خسته آمد و همین که نشست، با لهجهٔ خاص خودش گفت: «عسگری! از زندان آزاد شدیم، نهضت تبدیل به انقلاب شد، انقلاب بحمدالله موفق شد و ما گرفتار کار اجرائی شدیم! دیدی شهادت تمام شد؟ من و تو باید در رختخواب حرام شویم و باید چیزی که سالیان دراز آرزوی آن را داشتیم به وسیلهٔ رختخواب به گور ببریم!» خیلی ناراحت بود. من به او گفتم: «ما که نمیتوانیم برای خدا تقدیر معین کنیم. ما باید در وظایف خودمان تدبیر کنیم!» شهید عراقی گفت: «من نمیتوانم در رختخواب حرام شوم و شهادت را دیگران ببرند! ما همراه شهیدان فراوانی بودیم، شهیدان را به خاک سپردیم، ولی خود زندهایم؛ نکند حرام شویم!» و ۲ روز بعد در پیکان قناعتش، خودش و فرزندش را به شهادت رساندند.
به یقین حقّ او بود که امام بزرگوار امّت دربارهاش بفرماید که: «حیف بود عراقی در بستر بمیرد!»
من ایشان را حدود بیست سال است که میشناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود؛ او به تنهایی بیست نفر بود! حاج مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان میکند آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همۀ مسلمین مبارک باشد. او میبایست شهید میشد؛ برای او مردن در رختخواب کوچک بود!