آرزوی سالیان دراز

آرزوی سالیان دراز

خاطره

چند روز پیش از شهادت شهید عراقی، در مجلس بهارستان کاری دربارهٔ کمیتهٔ امداد داشتم. شهید عراقی خسته آمد و همین که نشست، با لهجهٔ خاص خودش گفت: «عسگری! از زندان آزاد شدیم، نهضت تبدیل به انقلاب شد، انقلاب بحمدالله موفق شد و ما گرفتار کار اجرائی شدیم! دیدی شهادت تمام شد؟ من و تو باید در رختخواب حرام شویم و باید چیزی که سالیان دراز آرزوی آن را داشتیم به وسیلهٔ رختخواب به گور ببریم!» خیلی ناراحت بود. من به او گفتم: «ما که نمی‌توانیم برای خدا تقدیر معین کنیم. ما باید در وظایف خودمان تدبیر کنیم!» شهید عراقی گفت: «من نمی‌توانم در رختخواب حرام شوم و شهادت را دیگران ببرند! ما همراه شهیدان فراوانی بودیم، شهیدان را به خاک سپردیم، ولی خود زنده‌ایم؛ نکند حرام شویم!» و ۲ روز بعد در پیکان قناعتش، خودش و فرزندش را به شهادت رساندند.
به یقین حقّ او بود که امام بزرگوار امّت درباره‌اش بفرماید که: «حیف بود عراقی در بستر بمیرد!»

من ایشان را حدود بیست سال است که می‌شناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود؛ او به‏‎ ‎‏تنهایی بیست نفر بود! حاج مهدی عراقی برای من، برادر و فرزند خوب و عزیز من بود.‏‎ ‎‏شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود، اما آنچه مطلب را آسان می‌کند آن است که در‏‎ ‎‏راه خدا بود. شهادت او بر همۀ مسلمین مبارک باشد. او می‌بایست شهید می‌شد؛ برای او‏‎ ‎‏مردن در رختخواب کوچک بود!

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب