احسان

احسان

اقتصادی

محسن کیست، احسان چیست

بحث ما، دو آیه است در دو سوره [حجر و معارج] که اهل ایمان غیر از مالیات‌های مشخصی که باید بپردازند، از اموال‌شان باید یک حق مشخصی را برای سائل و حق مشخصی را برای محروم، بگذارند.
اول معانی آیات را مشخص می‌کنیم. در این سوره، قسمت اول در رابطه با انسان‌های بی‌درد، انسان‌هایی که هَمّ‌شان، لذت‌شان است و همّت‌شان، زیرانداز و رواندازشان است. در چند آیه راجع‌به این بی‌دردها، به صورت‌های مختلف معرفی داریم.
«إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ- آخِذینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنینَ- کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ- وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ- وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ». در این آیه، می‌فرماید: به‌یقین متّقیان سرنوشت‌شان در باغ‌هاست. تحویل می‌گیرند آنچه که پروردگارشان به آن‌ها عنایت کرده، چرا اهل جنّت هستند و اهل عیون؟ این‌ها پیش از صحرای قیامت و این آخرت، «محسن» بودند و از محسنین بودند.
چند لغتی که در این آیات هست، اگر به ذهن‌مان نزدیک کنیم، بهتر متوجه می‌شویم آن نکته‌ای را که در «حق معلوم» است.
«محسن»، یعنی کسی که تلاش در زندگی‌اش برای مزد مادی نباشد، یعنی هر کاری را که می‌کند، خالصاً لوجه‌الله بکند؛ نیکی یک‌طرفه داشته باشد. مثلاً «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»؛ یعنی یک‌طرفه نیکی کنید…! انسان اگر بتواند احسان واقعی به پدر و مادر داشته باشد، «محسن» است. جایی که هیچ ریایی نیست، آنجایی که نمی‌شود فروخت، «من به پدر و مادرم خدمت می‌کنم!» در رادیویی، یا تلویزیونی، جایی نمی‌شود فروخت و اغلب کسانی‌که به پدر و مادر نیکی می‌کنند، چشم‌داشتی نمی‌توانند داشته باشند؛ مگر بعضی که ارثی، میراثی از پدر و مادر انتظار داشته باشند. پس «احسان»، نیکی یک‌طرفه است، با آهنگ خدایی.

احسان؛ از ویژگی پیامبران

تمام پیغمبران از بین محسنین برخاسته‌اند. اگر سُوَر قرآن را که پیغمبران را معرفی می‌فرماید، به ذهن نزدیک کنیم، هر پیغمبری را که معرفی می‌فرماید، می‌فرماید: «مِنَ الْمُحْسِنِینَ»؛ او از محسنین بوده، یعنی از مجموعهٔ انسان‌هایی که جهاد و حرکت و تلاش‌شان خالصاً لوجه‌الله است. اینجا از این‌ها که معرفی می‌فرماید، ‌خداوند این‌ها را در باغستان‌ها و چشمه‌ها، زندگی ابدی‌شان را مهیا فرموده و چیزهایی را به این‌ها مرحمت می‌کند که شأن ربّ است و این‌ها از فیوضات ربّانی آنجا بهره‌مند می‌شوند. چرا؟ این‌ها در دنیا، جز خدا چیزی نمی‌خواستند؛ هدف تمام تلاش‌هاشان، خداجویی بوده.
و مطلب دیگر، می‌فرماید: این‌ها در شب، بیدارباش برای خودشان داشتند؛ شب را فرصت استراحت مطلق برای خودشان نداشتند. می‌فرماید که: این‌ها کمی در شب را بیدار‌خوابی داشتند؛ گاهی می‌خوابیدند و بیش‌تر بیدار بودند.
ویژگی دیگر این است که: این‌ها سحرگاهان در حال استغفار بودند و از خداوند آمرزش می‌خواستند.
و در دارایی‌های آن‌ها، حقی برای سائل و حقی برای محروم بود. بعضی دیگر، از احادیث استفاده کردند که حق مشخصی برای درخواست‌کنندگان و یک حقی که خودشان می‌رفتند جست‌وجو می‌کردند و محروم‌یابی می‌کردند. چون در اولی «سائل»، درخواست‌کننده است و در دومی «محروم»، کسی است که درخواستی ندارد و در زندگی‌اش با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌دارد و متّقی باید محروم‌یابی کند؛ در همسایگی، در دوستان و فامیلِ خودش، باید محروم‌یابی کند، حقی را در هستی خودش برای آن‌ها ببیند.
بقیهٔ آیات، آیه‌های خدا را در زمین و در جان انسان‌ها و در سماوات بیان می‌فرماید.

احسان؛ یک روی سکه ارتباط با ربّ

در اینجا چهار، یا پنج لغت را [می‌بینیم]؛ یکی «محسن»، یکی «استغفار» و دیگری «حق» و «سائل» و «محروم». اگر ما این چند لغت را به ذهن‌مان نزدیک کنیم، مشخص می‌شود که در اقتصاد اسلامی، هستی اقتصادی، امانت است و از آن خودِ انسان نیست. حتی حق معلومی را که خودِ انسان برای نیازمندان معین می‌کند، نباید منتظر باشد که همهٔ نیازمندان به سراغ او بیایند، چون این امانت است باید به صاحبش برسد.
یک نکتهٔ دیگری را که در خدمت این آیات داشته باشیم، بزرگان ما می‌گویند که: «هر وقت نیمه‌شب بیدار شدی، استغفار کنید! در بستر هستید، استغفار کنید؛ بلند شوید، وضو بگیرید و استغفار کنید!» زیرا استغفار مطلوب حق است و در نیمه‌شب و در سحر و در ویژگی ممتاز انسان‌های متّقی و محسن، خداوند می‌فرماید: استغفار، مطلوب رب است.
نکتهٔ دیگر در ارتباط با ربّ، خدمت به محرومان [است]؛ یک روی سکه، سحرخیزی و بیدارباش در شب و استغفار در سحر و یک روی دیگر سکه، از هستی برای درخواست‌کننده، اعتنایی و برای محروم اعتنایی هست.

نماز؛ مانع حرص

در خدمت سورهٔ معارج قرار می‌گیریم، مشابه این را در آن سورهٔ مبارکه داریم. در رابطه با انسان‌شناسی و شناخت انسان در آیات قبل، خداوند عنایتی می‌فرماید. انسان، حریص آفریده شده، مثل جهنم که آیهٔ شریفه می‌فرماید: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ» وقتی پُر می‌شود جهنم از مجرمین، فرشته از او سؤال می‌کند: آیا سیر شدی؟ و پاسخ می‌گوید که: هر چیز زیادتر میسر است، به من بدهید! «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً- إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً- وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً- إِلاَّ الْمُصَلِّینَ- الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ- وَ الَّذینَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ- لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» واقعاً انسان طبع و طبیعتش «هلوع» است. وقتی‌ که به یک شر و آسیبی برخورد می‌کند، جزع و فزع می‌کند. وقتی خیر و ثروت و مالی به او می‌رسد، منع می‌کند از دیگران، بخل می‌کند از دیگران؛ مگر اهل نماز! اگر می‌بینید بعضی نماز می‌خوانند و این خصوصیات را دارند، این‌ها اهل نماز نیستند! نماز را از روی ترس و طمع می‌خوانند. اگر یادتان باشد، امام سیّدالشهدا(ع) برای حبیب‌بن‌مظاهر و مسلم‌بن‌اوسجه، دعا فرمود. وقتی‌که یکی از آن دو، به آن حضرت عرض می‌کنند که: «وقت زوال ظهر است و بهتر است که ما آخرین نماز را خدمت شما بخوانیم؛ شرایط سخت است، اما بهتر این است که ما چنین ذخیره‌ای را داشته باشیم در آخرین لحظه!» امام(ع) می‌فرماید که: «مرا به یاد نماز آوردید، خدا شمارا از مصلّین قرار دهد!» اهلِ نماز، غیر از نمازخوان‌ها هستند. خداوند می‌فرماید که نماز از ولع، از هلع، از جزع جلوگیری می‌کند؛ همین‌که می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ». اینجا انسان طبعش هلوع است، جزع بر او مسلط می‌شود، انسان طبعش زودرنج است و منوع است و منع می‌کند از اینکه به دیگران چیزی بدهد؛ می‌فرماید: «إِلَّا الْمُصَلِّینَ»! کدام مصلّین؟ کسانی‌که این‌ها نماز در وجودشان دوام دارد، بر نمازشان پُردوام و با دوام ایستاده‌اند. اینجا با سورهٔ قبلی یک فرق دارد؛ معلوم اضافه دارد. آنجا حق است، اینجا «حق معلوم»، یعنی مشخص است.

حق معلوم

برادری آمد که حساب وجوهاتش را برسد؛ چند چیز مثبت درش بود. اینکه: «من پنج‌درصد از درآمدم را نگه‌داشتم، برای کسانی‌که می‌آیند درخواست دارند، به‌صورت وام و به‌صورت بلاعوض از آن بدهم و مقداری از آن را هم گذاشتم که خودم جست‌وجو کنم». البته تا به‌حال، کسی نیامده بود که این‌طوری پیش خودش حساب کرده باشد و این کار را کرده باشد. و گفت که: «الآن این مقدار این صندوق پول دارد و این مال من است و مربوط به این». بعد، یک جریانی پیش آمد که من این معنی را در وجود او مجسم دیدم. ایشان گفت: «من جلوتر، زندگی‌ام چند بار بالا، پایین رفته و الآن که اینجا آمده‌ام، این مبلغ محل کار تهرانم است و این مبلغ، کار شهرستانم است؛ آن گران‌تر است!» گفتم: «همان را استثنا کن!» یک مقدار فکر کرد و گفت که: «من نمی‌توانم یقین کنم که ورّاثم بدهند و اگر در زندگی زیر فشار قرار گرفتم…». و یک جمله‌ای گفت که من می‌خواهم الله‌اکبر بگویم! «…به خدا دروغ نگویم که جز تو به هیچ‌چیز توجه نکنم و تصور کنم… . این کمک را به من نکنید و همان حساب را داشته باشید!»
«حق معلوم» برای سائل و محروم به نظر، یک عنصری است در فرهنگ و در اقتصاد اسلامی که نظیر آن را نمی‌شود در جهان پیدا کرد. می‌شود اشخاص یک چیزی را وقف کنند، در همهٔ ادیان هم هست، در حرکت انسانی جوامع وجود دارد، اما اینکه انسان در تلاش‌های خودش غیر از مالیات‌هایی که می‌پردازد، حق معلومی را برای محروم کنار بگذارد. با تکیه به این مطلب که اقتصاد اسلامی، اساساً کار فرهنگی و تربیتی‌اش چنان در وجود انسان‌هایی که مربّا به این تربیت می‌شوند، چنان در وجود این‌ها اثر می‌گذارد که واقعاً هیچ‌چیزی را برای خودش نمی‌داند. همان‌طور که جان خودش را از آن خودش نمی‌داند، مال و املاک منقول و غیر منقول خودش را از آن خودش نمی‌داند؛ او خودش را امانت‌دار می‌داند. مثلاً حضرت خدیجه(س) را توجه کنیم، بزرگ‌ترین زن ثروتمند آن روز است و با وصلت با پیامبر(ص)، تمام آنچه که داشت، در راه پیغمبر مصرف کرد. وقتی می‌خواهد از دنیا برود، یک کسی را واسطه می‌کند که: «من برای دفنم، کفن ندارم! اگر پیغمبر اجازه بفرمایید، من را در یکی از پیراهن‌های پیغمبر دفن کنند!» و عرضم این است که این‌جور تربیت می‌شود با اینکه یک زنی است که در جاهلیت رشد کرده و وقتی با اسلام و وقتی‌که با پیامبر(ص) آشنا می‌شود، عشق آن حضرت در وجود او باعث می‌شود که تمام هستی‌اش را صرف اسلام کند. و وقتی می‌خواهد برود، کفن ندارد، اما افتخار می‌کند که «من امانت‌ها را به صاحبانش برگرداندم!»

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب