در اسفند ۱۳۴۱، محمدرضای خائن در مقابله با اعلامیهٔ ۹ امضایی مراجع و علمای بزرگ، در پایگاه وحدتی دزفول ضمن شمردن ویژگیهای انقلاب سفید، به این موضوع اشاره کرد که عناصری فرومایه، در مقابل این انقلاب قد علم کردهاند و تهدید بسیار جدیای از خود به یادگار گذاشت: «این عناصر فرومایه با همفکران ارتجاعی خودشان اگر از خواب غفلت بیدار نشوند، چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده شود!» امام پس از این تهدیدها و حدوداً یک هفته قبل از فاجعهٔ مدرسهٔ فیضیه، در سخنرانی روحبخش و حماسهآفرینشان برای فضلا، طلاب و مردم قم، آمادگی همگانی را برای حملات تازه به حوزهها، علما و مراجع را گوشزد کردند: «خود را آماده کنید برای ضربوشتم و اهانت، خود را آماده کنید برای تحمل مصائبی که در راه دفاع از اسلام و استقلال برای شما در پیش است؛ خود را آماده کنید و استقامت نمایید…!» قبل از این هم به دنبال تهدیدهایی که شاه کرده بود مبنی بر اینکه «فیضیه را روی سر شما خراب میکنم، قم را به آتش میکشم؛ کاری نکنید که من چکمهٔ پدرم را بپوشم!» پاسخی از امام نقل شد که فرموده بودند: «به ایشان بگویید چکمهٔ پدرت برای سرت هم گشاد است!»
در چنین شرایطی، اطلاع رسید که شاه به دادستان دستور داده تا برای امام کیفرخواست صادر کند. بین هیئتهای دینی مؤتلف و روحانیت، اقتضایی پدید آمد که پیامی را خدمت امام برسانند و بنده، مأمور انتقال آن پیام شدم. وقتی به جانب قم حرکت کردم، در مسیر و حتی در قم تحت تعقیب قرار گرفتم و برای اینکه رد گم کنم، از گذر خان و زیر تکیهٔ ارگ و کوچههای دور و دراز گذشتم تا به خانهٔ امام رسیدم. مأموران از دو طرف کوچه، من را میپاییدند و در محاصرهٔ اینها، در خانهٔ امام را زدم؛ روحانی عزیزی در را باز کرد. گفتم: «میخواهم خدمت آقا برسم!» ایشان گفت: «الآن وقت مطالعهٔ آقاست، هیچکس را نمیپذیرند!» عرض کردم: «خدمت ایشان عرض کنید، عسگری هستم از تهران!» مجاز شدم و داخل رفتم. وارد اتاق که شدم، حضرت امام را دیدم که مشغول یاداشتبرداری از کتابهای اطرافشانند. سلام عرض کردم، اجازه گرفتم و خدمتشان نشستم. امام پس از عنایتی، فرمودند: «چه خبر؟» من زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم. بار دوم پرسیدند؛ زبانم باز نشد. بار سوم که نتوانستم جوابی عرض کنم، فرمودند: «شما را چه شده است؟ خیلی شرافت میخواهد که خون انسان در راه خدا بریزد!» فرمایش امام مثل دم مسیحا به من خورد و زنده شدم. و ضعفهایم را عرض کردم: «من تا اینجا که آمدم، تعقیب شدم و الآن هم در دو طرف کوچه ایستادهاند. اگر من را بازداشت کنند، چند ضعف دارم! اسامی ۳۰، ۴۰ نفر از برادران در کشوی میز کار من است؛ بعد از من، آنها را هم دستگیر میکنند. همسرم در بستر بیماریست؛ به او اطلاع ندادم کجا میروم و باید برای او و فرزندانم شام تهیه کنم. فردا هم ۲، ۳ چک در معرض تاریخ دارم؛ پول هست، اما کسی نمیداند به قم آمدهام!» امام فرمودند: «عجب؛ پس من امشب باید برای شما بگویم که میخواهیم به کجا برویم. کارهایتان را بفرمایید!» نامهٔ تعدادی از دانشجویانمان از اروپا رسیده بود؛ خدمت ایشان دادم و یکی، دو تا را هم برایشان خواندم. فرمودند: «این جوانان ما را زرق و برق فرنگ نگرفته است! اینها به فکر اسلام عزیز هستند و در گوشه و کنار سرزمینهای غیر اسلامی، به فکر اسلام عزیز هستند. ولی بعضی از آقایان ما میگویند، مردم نیستند؛ من میگویم مردم هستند، ما باید در صحنه باشیم!» چند نامه هم کارمندان دولت خدمت ایشان نوشته بودند و دوتا از آنها را هم خواندم. و بعد، فرمودند: «میدانید محکومیت هر کدامشان بین ۳ تا ۱۰ سال است؟ حالا چه شکنجه و بلاهایی به سر اینها بیاورند به کنار! اما آنها در همین ادارات دولتی، به فکر اسلام عزیز هستند. باید به آقایانمان گفت، مردم هستند؛ ما باید در صحنه باشیم!» مقداری هم وجوهات بخشی از بازار تهران را تقدیمشان کردم، فرمودند: «شما این وقت شب برای چه آمدهاید؟» من هم ماجرای صدور کیفرخواست و پیام هیئتهای مؤتلف و روحانیت را عرض کردم. ایشان فرمودند: «در فکر این هستم که ۱۰ نفر مثل من، توفیق شهادت داشته باشیم تا ماسک از روی چهرهاش برداشته شود؛ او الآن ماسک شاه شیعه دارد، ماسک چاپ قرآن دارد، ماسک ساخت مسجد و زیارت حضرت رضا دارد! الآن شما برای شهادت یک نفر ناراحت هستید؟! اگر مرا گرفتند، داد بزنید؛ اگر مرا محاکمه کردند، فریاد بزنید! اگر خون من لیاقت شهادت داشته باشد، بزرگترین سرمایه برای شما و مردم است! از سرمایه میترسید؟!»
بعد، حضرت امام فرمودند: «امشب باید مطالبی را به شما بگویم! مبارزهٔ ما برای تغییر یک قانون و یک وزیر و حتی دولت نیست؛ مبارزهٔ ما برای فراهمکردن مقدمات ظهور حضرت ولی عصر(عج) است! باید بدانید و به برادران اطرافتان هم بگویید، حداقل مبارزهٔ ما ۳۰ سال است. هرکس آمادگی دارد، بماند و هر کس در حدی که آمادگی دارد، در کناری فعالیت کند! تصور نکنید که همهٔ ما در ظرف این سالها، زنده میمانیم؛ ممکن است ما در مراحل جلوتر، وظایفی پیدا کنیم که بکشیم و کشته شویم! تصور نکنید که ما طی ۳۰ سال، تمام سرزمینهای مقدس اسلامی را نجات دادهایم؛ ممکن است پس از آن، روی سرزمین نجاتیافتهای بایستیم تا دیگر سرزمینهای مقدس اسلامی را آزاد کنیم! مبارزهٔ ما ۳ مرحله دارد: مرحلهٔ اول، اسلامیکردن ایران. مرحلهٔ دوم، اسلامیشدن کشورهای اسلامی. مرحلهٔ سوم، جهانیشدن اسلام. آن روز است که ما به محضر مولا عرض کنیم: مولا! جهان منتظر قدوم مبارک شماست! باید بدانید راه ما، راه طولانیایست و در این راه، اگر کسی حساب نکرده حرکت کند، هم خودش را دچار مشکل میکند و هم اشکالاتی برای مجموعه به وجود میآورد». و بعد، به بنده اعتراض کردند که: «چرا شما اسامی ۳۰، ۴۰ نفر از برادرانتان در کشوی میزتان بوده و بعد حرکت کردید؟ چرا نباید حساب کنید که شما در خطرید؟ چرا به همسر بیمارتان اطلاع ندادید که میخواهید به قم بیایید؟ ۲ ساعت عقبتر کسی را به خانه میبرید، تا زندگی آنها را تأمین کند! باید بدانید که ما حرکتمان، حرکت خانوادههای مسلمان است؛ اصلاً حرکت فردی نداریم! بدانید که پیغمبر اکرم و ائمهٔ معصومین، یکی از توفیقاتشان این بود که خانوادگی حرکت میکردند؛ مسلمین تا خانوادگی حرکت نکنند، توفیقی به دست نمیآورند! چرا محاسبه نکردید که چکهای شما فردا به بانک میرود و به سمت قم حرکت کردید؟ خیال میکنید آبروی شما، آبروی شخص شماست؟! باید محاسبه کنید که آبرو برای کسی که در مسیر جهاد قرار میگیرد، آبروی کلی و همگانی است! اگر یک مجاهد بیحیثیت شود، به جهاد آسیب وارد میشود…!»
این جملات در شبی با فاصلهٔ حدوداً ۱۶ سال قبل از انقلاب اسلامی، از زبان بنیانگذار آن بیان شد که شب بیسابقهای در عمر بنده بود و نمونهای از آموزشها و آمادگیهای ذهنی حضرت امام و آیندهنگریهای ایشان است.