بازگشت حکومت ملی

بازگشت حکومت ملی

مصاحبه

در جریان ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱، شهید نواب صفوی به دلیل بد عهدی‌های دکتر مصدق، به فدائیان اسلام دستور داده بود که به هیچ وجه در این قضایا وارد نشوند و دخالت نکند، ولی آیت‌الله کاشانی با اعلامیه‌ای، همهٔ مردم را به تظاهرات دعوت کردند و در نتیجه، قیام ۳۰ تیر به ثمر رسید؛ قوام‌السلطنه برکنار شد و دکتر مصدق به قدرت رسید. در این ماجرا، شما در کدام طیف قرار داشتید و اساساً از چه سالی وارد فعالیت‌های سیاسی شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با درود و سلام به روح مطهر حضرت امام و شهدای انقلاب، مخصوصاً شهدای مخلص ۳۰ تیر و سلام و عرض ادب به محضر ولی امر مسلمین جهان، در پاسخ به جنابعالی باید عرض کنم که بنده اولین بار، در سال ۱۳۲۷ در راهپمایی اعتراضی برای غصب فلسطین که با دعوت آیت‌الله کاشانی انجام شد، شرکت کردم و دستگیر شدم. من به فدائیان اسلام علاقه‌مند بودم و با چند تن از آن‌ها هم آشنایی و تماس داشتم، ولی هیچ وقت عضو فدائیان اسلام نبودم. در آن ایام احزاب مختلفی فعالیت داشتند؛ حزب زحمتکشان با مدیریت دکتر مظفر بقائی، مجمع مسلمانان مجاهد که شمس قنات‌آبادی در رأس آن بود، حزب ایران، حزب مردم، حزب توده -که معتقد بود نفت فقط باید در جنوب کشور ملی شود، در حالی که جبههٔ ملی و دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی تلاش می‌کردند نفت را در سراسر کشور ملی کنند- و احزاب دیگر. دکتر مصدق به شدت به انگلیس بدبین و به آمریکا خوش‌بین بود و با شوروی هم مدارا می‌کرد. به همین دلیل متدیّنین نسبت به او تردید داشتند.
از کارشکنی‌های حزب توده در نهضت ملی نفت خاطره‌ای به یاد دارید؟
یادم هست که در روز ۲۳ تیر سال ۱۳۳۰ -که هریمن می‌خواست به ایران بیاد و به ایران وامی بدهد- توده‌ای‌ها در برابر مجلس در میدان بهارستان تظاهرات خشنی به راه اندختند، به‌طوری که پلیس و نیروهای نظامی به آن‌ها حمله کردند و چند نفر کشته و زخمی شدند. حزب توده از ۲۳ تا ۳۰ تیر، هر کاری که از دستش برآمد علیه دکتر مصدق انجام داد و کارشکنی‌های فراوانی کرد. حزب توده توانسته بود در بین تمام اقشار، نفوذ و آن‌ها را ساماندهی کند، به همین دلیل وقتی اعلام اعتصاب یا راهپیمایی می‌کرد، عدهٔ بسیار زیادی می‌آمدند.
در ارتش هم نفوذ داشت؟
اوایل، نفوذ چندانی نداشت و ارتش بیش‌تر تحت نفوذ دربار بود. پلیس و ارتش ظاهراً از دکتر مصدق حمایت می‌کردند، ولی در واقع از دربار دستور می‌گرفتند. آن‌ها فدائیان اسلام را هم خیلی اذیت می‌کردند و فدائیان اسلام هم همهٔ این‌ها را از چشم مصدق می‌دیدند. دکتر مصدق ۲۷ ماه سر کار بود و مرحوم نواب صفوی ۲۰ ماه در حبس بود. به نظر من خشونتی که علیه حزب توده هم صورت گرفت طبق دستور دربار بود و گرنه دکتر مصدق نوعاً چنین خُلق و خویی نداشت که با تانک به مردم حمله کند. دربار در واقع سعی کرد با این شیوه، نیروهایی را که علیه او می‌جنگیدند در برابر هم قرار بدهد و به جان هم بیندازد و خود از این میان بهرهٔ کافی را ببرد.
اشاره کردید که خشونت علیه فدائیان اسلام و شخص مرحوم نواب طبق دستور دربار صورت می‌گرفت، اما آن‌ها از چشم دکتر مصدق می‌دیدند، به نظر می‌رسد که دکتر مصدق و دربار در به حاشیه‌راندن فدائیان اسلام همسو بودند، چون دکتر مصدق پیغام داده بود که مرحوم نواب فقط به شرطی آزاد خواهد شد که تعهد بسپارد که دیگر فعالیت سیاسی نخواهد کرد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
تعجبی ندارد اگر شما هم چنین تحلیلی داشته باشید، چون همواره این تحلیل تکرار شده است، اما واقعیت این است که دکتر مصدق هرگز دربارهٔ مرحوم نواب اظهار نظر صریحی نکرد، بلکه آنچه مانده، اظهارات مقامات نظامی است که آن‌ها هم مستقیماً از دربار خط می‌گرفتند.
شما دلیل تفرقه‌ای را که در جبههٔ ملی پیش آمد و نیز جداشدن نواب و فدائیان اسلام از آیت‌الله کاشانی را چه می‌دانید؟
تفاوت بین اعضای جبههٔ ملی از زمین تا آسمان بود. آیت‌الله کاشانی یک عالم پُرسابقه سیاسی بود، در حالی که دکتر مصدق ناسیونال لیبرال بود و حرکتش جنبهٔ دینی نداشت. مرحوم نواب هم که یک مذهبی جدی و معتقد بود که «شاه فقط زبان اسلحه را می‌شناسد». آیت‌الله کاشانی می‌خواست از طریق پارلمان مسائل را حل کند و انصافاً هم خیلی در این راه زحمت کشید و هم صدمه دید.
گرایش خود شما به کدام‌یک از این جریانات بود؟
هیچ‌کدام! بنده در مسجد جامع درس طلبگی می‌خواندم، ولی هرگز افتخار پوشیدن لباس روحانیت را پیدا نکردم. همان‌طور که اشاره کردم، عضو هیچ گروه و دسته‌ای نبودم، اما طبیعتاً به دلیل باورها و علایق دینی، حرکت آیت‌الله کاشانی را بیش از دیگران قبول داشتم.
از موضوع اصلی‌مان که ۳۰ تیر بود دور افتادیم!
داستان از این قرار بود که دکتر مصدق در ۲۵ تیر ۱۳۳۱، کابینهٔ خود را به شاه معرفی کرد و از او، وزارت دفاع را برای خود خواست که البته شاه چنین ریسکی [خطرپذیری‌ای] نمی‌کرد و نپذیرفت. در نتیجه دکتر مصدق استعفا داد و به منزل خود رفت. شاه، حکم نخست‌وزیری احمد قوام را صادر کرد و قوام هم اعلامیهٔ تندی داد و در آن، همه را تهدید کرد که اگر دست از پا خطا کنند، چنین و چنان خواهد کرد. آیت‌الله کاشانی در روز ۲۷ تیر اعلامیه دادند و ۳۰ تیر را روز مقاومت ملی اعلام کردند و قرار شد در آن روز بازار و مغازه‌ها همه تعطیل شود.
در روز ۲۹ تیر، من و برادرم داشتیم از پامنار به بازار می‌رفتیم که دیدیم جلوی نانوایی صف طویلی تشکیل شده است. من به برادرم گفتم: «به خاطر فرداست که همه‌جا تعطیل خواهد بود!» و همین‌طور هم شد. آیت‌الله کاشانی قدرت عجیبی در بسیج توده‌ها داشتند. یادم هست که نمایندگان مخالف قوام، او را زیر فشار قرار داده و به شاه هم تذکراتی دادند.

بازگشت حکومت ملی
جبههٔ ملی و دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی تلاش می‌کردند نفت را در سراسر کشور ملی کنند

شما در روز ۳۰ تیر کجا بودید؟
من در مسجد جامع در کلاس مرحوم حاج شیخ محمدحسین زاهد بودم و درس می‌گرفتم که ناگهان صدای تیراندازی آمد. کلاس تعطیل شد و من و یک عدهٔ دیگر به طرف میدان بهارستان حرکت کردیم. در میان راه، صدای تیراندازی می‌آمد. جلوی مجلس در میدان بهارستان عدهٔ زیادی تجمع کرده بودند و نیروهای نظامی به سوی آن‌ها تیراندازی می‌کردند. عده‌ای کشته شدند و عدهٔ زیادی هم زخمی شدند. یادم هست که در آن روز، سه بار همراه مردم جنازه‌ها را به منزل آیت‌الله کاشانی بردیم. منزل آیت‌الله کاشانی در پامنار بود. یادم هست که ایشان کمرش درد می‌کرد و بالا و پایین رفتن از پله‌ها برایش بسیار دشوار بود، به همین دلیل بار اول آمد و برای شهدا فاتحه خواند و از آن‌ها تجلیل کرد، ولی نوبت‌های بعدی را نتوانست بیاید.
زنان هم در این تظاهرات حضور داشتند؟
بله! نوبت دوم که می‌خواستیم جنازه‌ها را ببریم، مأموران کلانتری جلو آمدند که ما را به رگبار ببندند که خانم‌ها دور رئیس کلانتری را گرفتند و او را وادار کردند به مأمورانش دستور عقب‌نشینی بدهد و او هم به ناچار این کار را کرد؛ این اولین بار بود که می‌دیدم خانم‌ها در نهضت دخالت می‌کنند. نوبت سوم که تعدادی شهید و مجروح را به منزل آیت‌الله کاشانی بردیم، از ما پرسیدند: «شعار صبح چیست؟» گفتیم: «یا مرگ، یا مصدق!» و «مرگ بر قوام‌السلطنه!» است. ایشان فرمودند: «چرا به این چیزها می‌پردازید؟ خود شاه را نشانه بروید!». این بار که از منزل ایشان بیرون آمدیم، فریاد زدیم: «ما بنده یزدانیم، ما پیرو قرآنیم، ما شاه نمی‌خواهیم!» بسیار شعار قشنگی بود و خیلی زود جا افتاد. ساعت حدود یک بعدازظهر بود که به نیروهای مسلّح دستور داده شد، تیراندازی نکنند و آن‌ها را در گوشه‌ای از میدان بهارستان جمع کردند؛ مردم همچنان به تظاهرات ادامه دادند. بعد هم نیروهای ارتش و پلیس را جمع کردند و بردند.
در غیبت آن‌ها چه کسی نظم شهر را به عهده گرفت؟
خود مردم وظیفهٔ نگهبانی و حفظ میدان‌های اصلی شهر را به‌عهده گرفتند. و جالب اینجاست که آن شب در تهران تقریباً هیچ تخلفی اتفاق نیفتاده و این نکته به لحاظ تاریخی بسیار مهم بود و رشد ملی را نشان می‌‌داد.
حزب توده در آن روز چه کرد؟
عصر ۳۰ تیر اعلامیه داد و در آن از دکتر مصدق حمایت کرد! یادم هست کسانی می‌گفتند که: حزب توده، دکتر فاطمی را واسطه کرده ‌است که دکتر مصدق آن‌ها را بپذیرد. ولی من خودم در این باره چیزی از دکتر فاطمی نشنیدم. خدا رحمتش کند، آدم شجاع و مقاومی بود، ولی با مذهبی‌ها خوب نبود. مدیرمسئول روزنامهٔ «باختر امروز» بود و در آن، صراحتاً به شاه بد گفت. شاه هم کنیه‌اش را به دل گرفت و کمی بعد که ورق برگشت، او را اعدام کرد.
چه شد که دکتر مصدق به تدریج به طرف حزب توده رفت و از مذهبی‌ها جدا شد؟
همان‌طور که اشاره کردم، مرحوم نواب و فدائیان اسلام علیه دکتر مصدق موضع گرفته بودند، به‌طوری که حتی با آیت‌الله کاشانی هم به دلیل حمایت از دکتر مصدق به مقابله پرداختند و در روز ۳۰ تیر هم کاملاً خود را کنار کشیدند و به میدان نیامدند. اگر کسی از آن‌ها آمده باشد، بر اساس تصمیم شخصی بوده، والا فدائیان اسلام رسماً برکنار بودند و قبلاً هم شورای رهبری فدائیان اسلام علیه آیت‌الله کاشانی بیانیه‌های تندی داد، در حالی که کسی در آن زمان جرأت چنین کاری را نداشت. دکتر مصدق هرگز تظاهر به مذهبی‌بودن نکرد. همیشه هم موضع خود را صریح می‌گفت. حتی پایان‌نامهٔ دکترای او با مسلّمات فقه اسلامی تعارض داشت. او با احکام دینی کاری نداشت، اما مردم به‌عنوان یک چهرهٔ ملی، خیلی قبولش داشتند. آیت‌الله کاشانی خیلی مدبّرانه و معقول حرکت کرد و تا زمانی که به مذهب و قانون اساسی حمله مستقیم نشد، با دکتر مصدق همراهی کرد. همه می‌دانستند حمایت حزب توده از دکتر مصدق، برای ایجاد تفرقه بین او و نیروهای مذهبی به سردمداری آیت‌الله کاشانی است.
برخی معتقدند فدائیان اسلام ماهیت دکتر مصدق را زودتر از آیت‌الله کاشانی شناخته بودند، دیدگاه شما در این باره چیست؟
من این‌طور فکر نمی‌کنم! آیت‌الله کاشانی مرد بسیار مدبّر و سیاست‌مداری بود که در عرصهٔ سیاست، سوابق طولانی مبارزاتی داشت. آیت‌الله کاشانی می‌خواست از طریق پارلمان پیش برود و کاری کند که شاه فقط سلطنت کند و قدرت اصلی در دست مجلس و نمایندگان واقعی مردم باشد. بدیهی است که برای انجام چنین کاری به نیرو نیاز داشت. ایشان خیلی خوب می‌دانست که زمان، زمان مناسبی برای طرح حکومت اسلامی نیست و می‌خواست به تدریج جلو برود و انصافاً خیلی هم خوب عمل کرد، ولی طرفداران ایشان خوب از کار در نیامدند و بعضی‌ها اسباب آبروریزی شدند، از جمله پسرش سیّدمصطفی یا شمس‌ قنات‌آبادی و بعضی از اطرافیان دکتر بقائی.
قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ از فرازهای افتخار‌آمیز تاریخ معاصر است. به نظر شما چرا چنین قیامی در فاصلهٔ یک سال به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ منجر شد؟
در ۳۰ تیر ۱۳۳۱، مردم با تمام وجودشان به میدان آمدند و دکتر مصدق را برگرداندند. ساعت ۴ بعدازظهر ۳۰ تیر بود که استعفای قوام‌السلطنه و نخست‌وزیری دکتر مصدق اعلام شد. حقیقتاً مردم خوب مقاومت کردند و جنبه‌های مذهبی قضیه هم قوی‌تر از جنبه‌های دیگر بود. اما در عصر ۳۰ تیر به مصدق گزارش دادند که مردم برای شما به میدان آمدند و گفتند: «یا مرگ یا مصدق!» و او هم باور کرد و از خاطر برد که مردم به خاطر فتوای آیت‌الله کاشانی قیام کردند. مخصوصاً حزب توده شروع به تخریب جریان مذهبی در ذهن دکتر مصدق کرد، چون می‌دانست نیروی اصلی مخالف با کمونیسم، متدیّنین هستند. در روز ۳۰ تیر، مردم دکتر مصدق را از انزوا بیرون آوردند و بر مسند قدرت نشاندند. اما با گذشت یک سال، در روز ۲۸ مرداد شعار «مرگ بر مصدق!» سردادند. در آن روز نه بازار به حمایت از مصدق برخاست و نه دانشگاهی‌ها و صاحبان مطبوعات به میدان آمدند. دکتر مصدق هم مجبور شد از پشت‌بام خانه‌اش به ساختمان اصل ۴ ترومن برود و بعد هم تسلیم شد. در روز ۳۰ تیر، مردم با مدیریت آیت‌الله کاشانی و جبههٔ ملی، به‌ویژه بخش مذهبی آن، مصدق را برگرداندند، ولی او از فردای همان روز طوری رفتار کرد که همه، مخصوصاً متدیّنین کاملاً از او مأیوس شدند. بعد هم اطرافیان مصدق و آیت‌الله کاشانی به قدری بد عمل کردند که دیگر متدیّنین و بازاری‌ها، حتی در اطراف آیت‌الله کاشانی هم باقی نماندند. واقعیت این است که در روز ۲۸ مرداد، مردم به صحنه نیامدند چون معتقد بودند که دعوای این‌ها زرگری است و نباید بیهوده خودشان را به کشتن بدهند! به همین دلیل است که از قضیهٔ ۳۰ تیر، تحلیل‌های بسیار متفاوتی ارائه می‌شود که غالباً هم ناشی از تعصبات فردی و گروهی است و طرفداران هر جریانی، سعی می‌کنند همهٔ تقصیرها را به گردن طرف مقابل بیندازند. البته دکتر مصدق اشتباهات عجیب و غریبی را هم مرتکب شد، از جمله شبی که طرفداران حزب پان‌ایرانیست از در و دیوار خانهٔ آیت‌الله کاشانی بالا رفتند و عده‌ای را مجروح کردند و حدادزاده را هم کشتند. بعد هم که افشار طوس را بردند و به آن طرز فجیع کشتند و مثله کردند و این کار را به اطرافیان آیت‌الله کاشانی، از جمله دکتر بقائی نسبت دادند. بعد از ۲۸ مرداد، پسر آیت‌الله کاشانی (سیّدمصطفی) هم که به طرز مشکوکی از دنیا رفت. شمس قنات‌آبادی هم که با دربار ساخت و نمایندهٔ مجلس شد. خلاصه، طرفین تا توانستند در تخریب همدیگر تلاش کردند و دشمن هم از این موقعیت به نحو احسن استفاده کرد و بدترین اتفاق ممکن، یعنی تفرقه و دل‌سردی -که آفت هر جریانی است- مردم را از هم و از دولت دور کرد. به نظر من نیروهای بیگانه از ابتدا توانستند توسط ایادی خود، وحدت را از بین ببرند و وقتی زمینه مساعد شد، با یک حرکت ساده در ۲۸ مرداد، زمام امور را در دست بگیرند. مردم در روز ۲۸ مرداد کوچک‌ترین مقاومتی نکردند. شاید حتی راضی بودند که وضعیت تغییر کند و از کش‌مکش‌های سیاسی و بی‌ثباتی و اغتشاش خسته بودند.

بازگشت حکومت ملی
حزب توده از ۲۳ تا ۳۰ تیر، هر کاری که از دستش برآمد علیه دکتر مصدق انجام داد و کارشکنی‌های فراوانی کرد.

می‌توان گفت در چنین فضایی و پس از سال‌ها، حضرت امام از آیت‌الله کاشانی اعادهٔ حیثیت کردند. این‌طور نیست؟
دقیقاً همین‌طور است! برنامه‌های حساب‌شده و حرکت‌های مدبّرانهٔ آیت‌الله کاشانی به‌خاطر رفتارهای غلط و نامعقول طرفداران ایشان به شدت لطمه خورد و مخالفان ایشان هر چه توانستند دربارهٔ ایشان گفتند و انجام دادند. امام حقیقتاً از آیت‌الله کاشانی اعادهٔ حیثیت کردند.
تحلیل امام از نهضت ملی نفت و پیامدهای آن چه بود؟
امام معتقد بودند که جریان نهضت ملی، نفت را از انگلیس می‌گیرد و به آمریکا می‌دهد و در عمل همین‌طور هم شد. ایشان با توجه به تجربهٔ تلخ شکست نهضت ملی، در هنگام تشکیل حزب مؤتلفه به ما فرمودند: «دنبال عضوگیری نباشید؛ دنبال برادریابی باشید! کسانی را بیاورید که سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسید!» امام، هرگز اجازه ندادند کسی به نام ایشان و یا بیت، حرفی بزند و کاملاً اطرافیان خود را مدیریت کردند. ایشان در پاریس هم با صدای بلند اعلام کردند که سخنگو ندارند و اگر لازم باشد حرفی را بزنند، خودشان می‌زنند. و به این ترتیب جلوی شیطنت افراد را گرفتند و اجازه ندادند اطرافیان، خودسرانه عمل کنند و به اعتبار ایشان و نهضت صدمه بزنند. امام با آیت‌الله کاشانی رابطهٔ بسیار صمیمانه‌ای داشتند و بسیار به ایشان علاقه‌مند بودند، اما کاملاً مشخص بود که تمام آن تجربه‌ها را به یاد دارند و رعایت می‌کنند.
و سخن آخر؟
به اعتقاد من دشمن همچنان در پی استفاده از حربهٔ تفرقه برای تضعیف نیروهای ماست. رمز پیروزی انقلاب اسلامی، «وحدت کلمه» بود. تا زمانی که بین اقشار مختلف، حول محور رهبری، وحدت کلمه وجود داشته باشد، هیچ دشمنی قادر به شکست ما نیست، اما اگر خدای ناکرده این وحدت تبدیل به تفرقه بشود، غلبه بر ما کار سهل و ساده‌ای خواهد بود، کما اینکه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دشمن با کم‌ترین هزینه توانست به اهداف خود دست پیدا کند.
باتشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

بازگشت حکومت ملی
آیت‌الله کاشانی در روز ۲۷ تیر اعلامیه دادند و ۳۰ تیر را روز مقاومت ملی اعلام کردند

سایت جامع امام خمینی(ره) | انتشار ۱۳۹۶/۴/۳۱

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب