سابقهٔ آشنایی جنابعالی با شهیدان عزیز رجائی و باهنر به چه سالی بر میگردد؟ و اولین دیدار با این عزیزان کجا و چگونه صورت گرفت؟
اولین آشنایی بنده با شهید دکتر باهنر، به مناسبت سالگرد فاجعهٔ مدرسهٔ فیضیه، به اسفند ماه سال ۱۳۴۲ بر میگردد. در آن سال، روحانیت و مؤتلفهٔ اسلامی جهت گرامیداشت یاد شهدای عزیز مدرسهٔ فیضیه، پیشبینی برگزاری سه شب مراسم در مسجد جامع تهران کرده بودند. با تماسی که با آیتالله شهید مطهری و آیتالله دکتر شهید بهشتی گرفته شد، قرار شد آنها فردی را جهت برگزاری و سخنرانی در این برنامه معرفی نمایند؛ آیتالله شهید مطهری، شهید دکتر باهنر را معرفی کردند. به همین خاطر بنده و شهید عراقی جهت دعوت از شهید باهنر که در آن زمان در «دبیرستان کمال» در نارمک تدریس میکردند، رفتیم؛ وقتی ما آنجا رسیدیم، ایشان در کلاس بودند. به شهید باهنر موضوع ورود ما اطلاع داده شد؛ ایشان گفته بودند که: «هماکنون ساعت درس و کلاس است، من از کلاس بیرون نمیآیم. در زمان استراحت میتوانم شما را ببینم». بنابراین بنده و شهید عراقی منتظر ماندیم تا شهید باهنر بیایند. وقتی موضوع برگزاری مراسم و دعوت از ایشان جهت سخنرانی در این مجلس را مطرح کردیم، شهید باهنر پاسخ دادند: «شما فکر میکنید این کار در توان من است؟ اگر این کار از عهدهٔ من بر آید، بنده حرفی ندارم. البته میدانم که کاری خطرناک است، ولیکن میآیم!» به شهید باهنر گفته شد که: «آیتالله مطهری فرمودهاند که: شما شایستگی برگزاری این مجلس را دارید و ما با سفارش ایشان، اینجا آمدهایم». شهید باهنر گفتند: «اگر که آیتالله مطهری امر فرمودند، بنده حاضر هستم و حرفی ندارم». البته در آن ایام بنده شناختی از شهید باهنر نداشتم و اولین جلسهای بود که از نزدیک با ایشان صحبت میکردم. در همان روز، وقتی چند دقیقه با شهید باهنر صحبت کردم، چنان جذب ایشان شدم که گویی سالهاست که ایشان را میشناسم.
شهید باهنر در هر سه شب مجلس مسجد جامع تهران حاضر شدند که بعد از آن ارتباط بنده با ایشان بهطور جدی و دائمی ادامه یافت.
شهید باهنر در مجالس مسجد جامع تهران از چه موضوعاتی سخن گفتند؟
شهید باهنر در برگزاری این مجالس، ابتکاری به خرج دادند که بیسابقه بود. ایشان در شب اول در خصوص تعداد نیروی انسانی مسلمانان در دنیا، میزان فرصتهایی که از عمر آنها جهت عبادت پروردگار صرف میشود و هزینههایی که مسلمانان در طول سال در راه اسلام پرداخت میکنند، سخنرانی کردند.
در شب دوم، شهید باهنر در زمینهٔ اماکن مذهبی و اسلامی که مسلمانان در آن محلها کارهای دینی را انجام میدهند، صحبت کردند. در دو شب اول، شهید باهنر در ضمن سخنرانی خود، گهگاهی اشارهای به حضرت امام(ره) و نهضت اسلامی داشتند که مدعوین و مخاطبین حاضر در مراسم، طلب بحث بیشتری در این مورد میکردند.
شب سوم، شهید باهنر در جمعبندی صحبتهای خود، گفت: «مسلمانان از نظر تعداد نیروی انسانی، هزینههایی که میپردازند و فرصتهایی که صرف عبادت میکنند و اماکن مذهبی که دارند، حجم زیادی است. بنابراین من فکر میکنم مسلمانان با وجود این حجم نیروی انسانی و امکانات، میتوانند جهان را برای حکومت عدل اسلامی مهیا کنند». سپس شهید باهنر در ادامهٔ سخنان خود، نام حضرت امام(ره) را بردند و گفتند: «این موضوع که مرجع تقلید ما میفرمایند که: ما برای فراهمکردن مقدمات ظهور مولا و جهانیکردن اسلام موظف هستیم، ایشان دریافتهاند که مسلمانان چه قدرتی دارند که این امر را ما درک نکردهایم».
شهید باهنر با ادارهٔ آن مراسم -که صحنهٔ مبارزه و منبر بزرگی بود- نشان داد که دارای ذهن منظم و خلاقی است که مسائل را بهصورت دستهبندیشده و با ابتکاری نو، عنوان میکند.
آیا مأموران رژیم طاغوت شاه بعد از برگزاری این مراسم، شهید باهنر را دستگیر کردند؟
بله! بعد از این مجلس، شهید باهنر توسط مأمورین شاه خائن دستگیر شد و بیش از سهماه ایشان در زندان بود. بعد از آزادی از زندان، در ملاقاتی که با شهید باهنر داشتیم، متوجه شدیم که وجود ایشان دارای عمقی است که این عمق را از ظاهر نمیتوان درک کرد.
شهید باهنر در این دوره از زندان زیر سختترین شکنجههای دشمن قرار گرفتند، ولیکن به لطف خداوند ایشان سلامت گفتار خود را حفظ کردند، به همین خاطر عمال رژیم طاغوت شاه، هیچچیز را برای محکومیت ایشان بهدست نیاوردند؛ بنابراین مجبور شدند که شهید باهنر را آزاد کنند. با آزادی ایشان از زندان، مرحلهٔ تازهای از کار ما شروع شده و مؤتلفهٔ اسلامی سامانی گرفته بود و آیتالله شهید مطهری نیز در حوزههای مؤتلفهٔ اسلامی فرموده بودند که بحث «جبر و اختیار» ایشان مطرح شود؛ به همین خاطر شهید باهنر پس از آزادی از زندان، بهعنوان مسئول آموزش مؤتلفهٔ اسلامی، فعالیت جدید خود را آغاز کردند. و این امر سبب نزدیکشدن ارتباطات و درک هرچه بیشتر ایشان شد.
جناب آقای عسگراولادی لطفاً در خصوص نحوهٔ آشنایی با شهید رجائی نیز بفرمایید.
بنده، شهید رجائی را تا قبل از دستگیری و رفتن به زندان نمیشناختم. وقتی در زندان مشهد بودم، شنیدم برادر عزیزی که در متن مبارزات اسلامی است و مدتی نیز مؤتلفهٔ اسلامی را اداره کرده، دستگیر شده و در زندان اوین تهران تحت شدیدترین شکنجهها قرار دارد، اما بنده تا آن زمان نمیدانستم که این برادر عزیز، شهید رجائی است. وقتی در ششماه آخر مدت زندان (اوایل سال ۱۳۵۵ بود که به پیروزی انقلاب اسلام نزدیک میشدیم) ما را از زندان مشهد به زندان اوین در تهران بردند، بنده آنجا با شهید رجائی آشنا شدم. ایشان در زندان اوین، مسئول کمیتهٔ منتخب زندانیان سیاسی بودند. ابتدا شهید رجائی به مجاهدین خلق آن روز -که بعدها پردهٔ نفاق از چهرهٔ آنها برداشته شد- مانند سایر گروهها بهعنوان یک عنصر خدوم بدون هیچگونه تبعیضی خدمت میکردند، اما ایشان بعد از اینکه متوجه شدند زیر پردهٔ ظاهر مجاهدین خلق مسائل دیگری وجود دارد، موضعگیری کردند که با این موضعگیری، شهید رجائی از سوی مجاهدین خلق مورد هجمه قرار گرفت؛ منافقین هرچه بیشتر شهید رجائی را مورد هجمه قرار میدادند، ایشان سلامتتر و صریحتر از گذشته با آنها برخورد میکرد. در طول مدت زندان شاید یک مرحله ما با شهید رجائی در خصوص اینکه ایشان بیش از اندازه توجه به گروهکها دارند، بحث کردیم؛ وقتی ایشان از موضوع نفاق گروهکها آگاه شدند، خود ایشان جز کسانی شد که سعی در روشنساختن ماهیت گروهکها داشت. امتحانی که ایشان در زندان پس داد، این بود که جز حق، هیچ تعصب و عاطفهای نمیتوانست او را جذب کند. این آشنایی با شهید رجائی مسبب همکاری صمیمی در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد.
لطفاً در خصوص این همکاریها توضیح بیشتری بدهید.
بنده در سال ۱۳۵۸ از سوی حضرت امام(ره) بهعنوان مسئول سازمان اوقاف تعیین شدم. وقتی این حکم به من داده شد، شهید رجائی سمت نخستوزیری داشت؛ شأن رئیس سازمان اوقاف، معاونت نخستوزیر بود. در این مدت، بنده متوجه شدم این عنصر خدوم برای یادگیری آنچه وظیفه دارد، فروتنی فوقالعاده نشان میدهد و در بحثها، شنوایی و حقجویی در موضعگیریهای ایشان بر هر چیز دیگری برتری داشت. انصافاً شهید رجائی ذوب در ولایت، امامت و حضرت امام(ره) بود.
همچنین وقتی بنده در اولین دورهٔ مجلس بهعنوان نمایندهٔ مردم تهران حضور داشتم، در اجلاس دوم بهعنوان نایبرئیسی در خدمت آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفته بودم که شرایط عزل رئیس جمهور اول (بنیصدر) و انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد، بنده بهعنوان نامزد رزرو در کنار شهید رجائی کاندیدای ریاست جمهوری شدم. در همان ایام به بنده سوءقصد شد و تبلیغ و پیام ریاست جمهوری را من از روی تخت بیمارستان فرستادم. شهید رجائی در شرایط انتخابات، ثابت کرد که آنچه برای ایشان مطرح است، انجام وظیفه میباشد و پُست، شغل و عنوان برای او مستقل از وظیفه، معنا و مفهومی ندارد. هنگامی که بنده در بیمارستان بستری بودم، شهید رجائی تماس تلفنی با من گرفتند، صحبتهایی که ایشان با بنده کردند، واقعاً در من این احساس را بهیقین تبدیل کرد که هیچچیز جز انجام وظیفه برای شهید رجائی ارزش ندارد.
بعد از انتخاب شهید رجائی به ریاست جمهوری، ایشان در صدد تشکیل دولت جدید بود که شهید باهنر نیز بهعنوان نخستوزیر انتخاب گردید. شهید باهنر جهت پذیرفتن سمت وزیر بازرگانی به سراغ بنده آمد که بنده نیز این مسئولیت را پس از بحثهای مختلفی که با آقای هاشمی رفسنجانی شد، پذیرفتم. در طول این مدت آنچه که از این دو شهید بزرگوار درک میشد، این بود که همانند دو سرباز پاکباخته برای اسلام و امام زمان(عج) و حضرت امام(ره) خدمت میکردند. این دو شهید عزیز مانند دو روی یک سکه عمل کردند؛ این دو انسان، واقعاً احساس مسئولیت زیادی در شرایط سخت کشور داشتند که مانند دو روی یک سکه در خدمت اسلام، انقلاب و امام(ره) بودند و جان فشانی کردند.
آیا شهید رجائی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با جمعیت مؤتلفهٔ اسلامی همکاری داشتند؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام(ره) اجازه فرمودند که حزب جمهوری اسلامی تشکیل شود. با تأسیس این حزب، مؤتلفهٔ اسلامی از حضرت امام(ره) استعلام کرد که اگر اجازه بفرمایید در این حزب حضور پیدا کنند که حضرت امام(ره) فرمودند: «این کار را بکنید!» بنابراین مؤتلفهٔ اسلامی نامی دیگر از خودش باقی نگذاشت و به درون حزب جمهوری اسلامی رفت. شهید رجائی در آن زمان، در شرایطی بود که عضویت در حزب جمهوری اسلامی را نپذیرفت (البته برخی از افراد نقل قول میکنند که ایشان در آخرین ماههای حیاتشان ابراز تمایل برای عضویت در حزب جمهوری کرده بودند). یکی از امتحانات حزب جمهوری این موضوع بود که با بنیصدر اختلاف نظر داشت و بهطور مستقل برای نخستوزیری نامزد معرفی کرده بود؛ در بین نامزدهای پیشنهادی حزب جمهوری و شورای مرکزی حزب، شهید رجائی را -علیرغم این که عضو حزب نبود- اصلح تشخیص داده و برای تصدی این مسئولیت، معرفی کرد.
آقایان شهید باهنر و رجائی در جریان مجازات انقلابی حسنعلی منصور چه نقشی داشتند؟
تا آنجا که بنده مطلع هستم، این عزیزان در جریان اعدام انقلابی منصور نقشی مستقیمی نداشتند. بهجز اینکه شهید باهنر مسئول واحد آموزش جمعیت مؤتلفهٔ اسلامی بود.
با توجه به حضور جنابعالی در دولت شهید رجائی و باهنر، خاطراتی از آن ایام بفرمایید.
شهید رجائی در فرصتهای کاری، وقت نماز که میرسید، اگر جلسه ضرورت داشت که ادامه یابد، به فردی اشاره میکردند که جلسه را ادامه دهد و ایشان برای خواندن نماز از جلسه خارج میشدند. در جلسهای این کار را ایشان انجام دادند، ولیکن اشارهای به کسی نکردند. وقتی از شهید رجائی دلیل این موضوع سؤال شد که: «چرا اعلام نکردید تا همهٔ افراد برای خواندن نماز بیایند؟» ایشان پاسخ دادند که: «من بین این موضوع که این جلسه ضرورت دارد که ادامه پیدا کند، یا خیر و یا ضرورت نشستن من در این جلسه چیست و یا اگر اعلام کنم که برویم برای نماز، کاری که باید فوراً توسط این جلسه انجام شده، تکلیفش چه خواهد شد، ماندم؛ بنابراین احساس کردم که بودن من در جلسه ضرورتی ندارد، به همین خاطر برای اقامهٔ نمار رفتم!» شهید رجائی در این خصوص گفت: «آن زمانی که وظیفهٔ انسان خواندن نماز است، اگر کار دیگری انجام دهد، در آن کار موفق نخواهد بود؛ مگر اینکه آن کار خیلی مهم و فوری باشد». واقعاً ایشان بر این نکته چه در زندان و چه خارج از آن توجه جدی میکردند.
یکی دیگر از ویژگیهای شهید رجائی، تسلیم حق در جلسات و بحثها بود. و گاهی موضعگیری بسیار سختی را در خصوص مسئلهای داشتند، اما اگر متوجه میشدند که نظر دیگری حق است، تمام گفتههای خود را فراموش میکردند و میگفتند: «این موضوع حق است!» و انصافاً ایشان در مقابل حق، متواضع بودند.
اما اگر بخواهم در یک جملهٔ کوتاه در خصوص شهید باهنر بگویم، ایشان یک اسلامشناس پاکباخته بود که واقعاً ارتباطی با مبداء فیّاض عالم داشت که مطالب را میگرفتند و بعد، عنوان میکردند. در تمام دورانی که با ایشان همراه بودم، اعم از مؤتلفهٔ اسلامی و یا مسئولیتهای اجرائی، به این موضوع پی بردم که واقعاً شهید باهنر در بحثها خیلی شتاب برای پاسخگویی نشان نمیدادند. شاید وقتی از ایشان سؤالی پرسیده میشد، شهید باهنر با مکث پاسخ میدادند که انسان ابتدا فکر میکرد ایشان جوابی برای پاسخگویی ندارد، اما وقتی زبان به سخن باز میکردند، علیرغم اینکه سن جوانی داشتند، بسیار پُرمحتوا و سنجیده صحبت میکردند.
روزنامهٔ رسالت | ۱۳۷۵/۶/۵