اول مسلمانم، بعد روحانی

اول مسلمانم، بعد روحانی

خاطره

آیت‌الله شهید دکتر بهشتی در سال‌های شروع نهضت اسلامی، در قم فعالیت‌های جدّی فرهنگی و سیاسی داشتند. در اوایل سال ۱۳۴۱ یا اواخر ۱۳۴۲ به تهران تبعید شدند و زندگی‌شان را در جنوبی‌‌ترین نقطهٔ تهران در خیابان شاپور سابق (وحدت اسلامی) شروع کردند. در آن ایام، ما در هیئت مؤید -که بعداً یکی از هیئت‌های مؤتلف و مؤتلفهٔ اسلامی شد- به این فکر افتادیم که خدمت آیت‌الله بهشتی برویم و از ایشان استدعا کنیم تا هر زمانی که در تهران تشریف دارند، هفته‌ای یک شب را به ما عنایت کنند و جلسهٔ ما را مستفیض بفرمایند.
بنده، مرحوم حبیب‌الله شفیق و حاج ابوالفضل حاجی‌حیدری به منزل ایشان رفتیم. پس از معرفی، خدمت‌شان عرض کردیم: «از اینکه شما تهران هستید، خدا را شکرگزار هستیم و از شما تشکر می‌کنیم که ما را پذیرفتید. البته از اینکه رژیم منحوس، شما را از قم بکَند و به تهران بیاورد، راضی نیستیم! اگر عنایت بفرمایید، تا زمانی که در تهران تشریف دارید، در جلسات هفتگی، ما را از حضورتان بهره‌مند کنید». آیت‌الله بهشتی برای اینکه ما شناخت واقعی نسبت بهشان داشته باشیم، گفتند: «چشم! اما لازم است قبلاً با شما صحبت کنم، تا من را بشناسید، بعد». چند نکته را فرمودند، اما مقدمه و مؤخره‌اش را تنظیم‌شده ندارم. فرمودند: «من قبل از اینکه معمّم باشم و روحانی، مسلمان هستم؛ آنچه اسلام اقتضا کند، آن می‌کنم! ممکن است بعضی وقت‌ها التزام به روحانی‌بودن و التزام به معمم‌بودن، قیدی بیاورد، ولی من قید اول را قید اسلام دارم. اگر اسلام یک وقت در خطر بیفتد و من تشخیص بدهم که می‌توانم بدون عمامه خدمت کنم، به خدمت اسلام می‌شتابم». مثال زدند، فرمودند: «ممکن است من تشخص بدهم باید جلوی سینما بروم و برای نسل جوان که از سینما بیرون آمده‌اند، آنجا بایستم و صحبت کنم؛ برای انجام این کار، لازمه‌اش این است که من عمامه نداشته باشم».
موضوع دیگری که ایشان بیان فرمودند، این بود که: «شما باید این موضوع را از قبل بدانید! من قصد دارم ۶ تا ۸ سال به یکی از کشورهای اروپایی بروم، چون حدّ متوسط دوره در آن کشورها، ۶ سال است و ممکن است در رأس ۶ سال، به نتیجه‌ای که می‌خواهم، نرسم و تا ۸ سال بمانم. ممکن است مقصدم آلمان، فرانسه و یا ایتالیا باشد؛ حتی ممکن است یکی از ایالت‌های آمریکا. اگر من مصمّم شدم و رفتم، نگویید این روحانی، فرنگی بود و در جلسات ما می‌آمد، نه!…» فرمودند: «من چنین برنامه‌ای دارم! اگر بپرسید، چرا؟ می‌گویم چون تحصیل‌کرده‌های ما که از اروپا یا آمریکا می‌آیند، در حاکمیت شرکت می‌کنند. من باید در سرِ چشمه حاضر باشم و همراه دانشجویانی که آنجا دوره می‌بینند، باشم؛ پیام‌های اسلام را در آنجا، به آن‌ها برسانم و واقعیات آنجا و و شرایط رشد این‌ها را داشته باشم، تا بتوانم خدمتی بکنم. شما باید از حالا بدانید با چه کسی طرف هستید و چه کسی را دعوت می‌کنید!»
در مورد وضع شخصی و خُلق و خو با همسر و فرزندان‌شان هم گفتند: «من با همسرم در زندگی شریک هستیم و فرزندان من، اعضای این شرکت هستند. با اینکه این‌ها می‌دانند من وظایفی غیر از وظایف داخل خانه هم دارم، اما کارها را دور از مشورت با این‌ها نمی‌کنم. امروز در اینجا می‌نشینیم، فردا ممکن است این‌ها بگویند جای نشست ما اینجا نیست! و با مشورت، به نقطهٔ دیگری از تهران منتقل شویم». در ادامهٔ فرمایشات‌شان گفتند: «من اساس زندگی خودم را به درآمد شخصی متکی می‌کنم و باید درآمد شخصی من کفاف زندگی من را داشته باشد، یا زندگی‌ام را در حدّ درآمد شخصی‌ام کنترل کنم. من نیازی برای خودم باقی نمی‌گذارم که به اشخاص مراجعه کنم، یا اشخاص به من مدد بدهند؛ زندگی‌ام و هزینهٔ زندگی‌ام واقعی است، ضمن اینکه بر اساس درآمدم، زندگی‌ام را تنظیم می‌کنم. اگر نتواستم، زندگی‌ام را بر اساس درآمدم کنترل می‌کنم؛ شما من را بشناسید!»
این اولین نشست ماست و بعد از این نشست، آشنایی فرهنگی ما با ایشان و فعالیت اجتماعی ایشان در تهران آغاز شد.
با بیان نظرات و جمع‌بندی ایشان که «بهتر است که ما مبحث خانواده در اسلام را داشته باشیم که پوششی باشد تا همهٔ حرف‌هامان را بتوانیم بزنیم و هر جا که دستگاه اطلاع پیدا کرد، بگوییم محتوای جلسات‌مان خانواده در اسلام است!» جلسات‌مان را با محوریت این موضوع با حضور ایشان آغاز کردیم؛ ابتداً ایشان شب‌های سه‌شنبه تشریف می‌آوردند و بعد، جلسه به شب‌های جمعه منتقل شد.

نظرتان را بنویسید

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید

فهرست مطالب